• شاملو ظاهرا نمی داند چه می گوید:
• گاهی می گوید:
• «من بیرون از زمان ایستاده ام.»
• گه می گوید:
• «من بیرون از تاریخ ایستاده ام.»
• اما بیرون از زمان و بیرون از تاریخ کسی نمی تواند بایستد و یا بنشیند.
• انسان «در فراسوی مرزهای تن» یعنی بدون ابعاد مکانی (طول و عرض و ارتفاع)، یعنی در بیرون از مکان.
• چیزهای واقعی و مادی نمی توانند بیرون از ظروف زمان و مکان باشند!
• در فراسوی مرزهای تن فقط تخیلی از محبوب شاملو می تواند تصور شود.
• این فرم مبالغه شاملو ست، نوعی عوامفریبی عاشقانه است که به ایراسیونالیسم (خردستیزی) سرشته است.
• شاملو خودپرست ترین شاعری است که شرق به خود دیده:
• «شرف کیهان است!»
• «اولین و آخرین بامداد است!»
چنین کسی نمی تواند دیگری را دوست بدارد.
ولی خیلی خوب می تواند متنفر از دیگران باشد.
ولی خیلی خوب می تواند متنفر از دیگران باشد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر