شین میم شین
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 92 ـ 93)
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد، آن کنند
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 92 ـ 93)
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد، آن کنند
• سعدی در این بیت، یکی دیگر از خصوصیات اصلی عاشق کذائی را برمی شمارد:
• عاشق بزعم سعدی فاقد استقلال و خودمختاری لازم برای تصمیمگیری است.
• از این رو، بسان بنده فرمانبری چشم به دهان ارباب بنده دار دارد تا فرامین صارده را بدون چون و چرا و بدون تأمل و تفکر اجرا کند.
1
• عشق بدین طریق نه پل پیوند میان دو انسان خوداندیش و خودمختار و نتیجتا برابرحقوق، بلکه پل پیوند میان فرمانبر و فرمانده است، میان بنده و بنده دار است.
• عشق در این مورد به سیلی لازم برای سرخ نگه داشتن صورت تنزل می یابد.
• عشق به درجه وسیله توجیه بندگی این و آن تقلیل می یابد.
2
• این بیت سعدی اما از مناسبات اجتماعی انسان ستیز حاکم در جامعه طبقاتی فئودالی ـ بنده داری نیز پرده برمی دارد:
• انسان در این جور جوامع به قدری سلب حقوق می شود که چه بسا حتی در ساده ترین مناسبات میان انسانی بطور مکانیکی و اوتوماتیک خود را بنده و نوکر و غلام طرف مقابل قلمداد می کند.
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 259)
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 259)
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
• سعدی در این بیت از سوئی، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک درد و درمان بسط و تعمیم می دهد و منشاء هر دو را یار می داند و از سوی دیگر فدا کردن دل و جان در راه یار را توصیه می کند.
• سعدی در این بیت، ضمنا به تعریف دوست (یار) می پردازد:
• یار در رابطه با عاشق، دیالک تیکی از دوست و دشمن قلمداد می شود، دیالک تیکی از دردبخش و درمان بخش.
• تعجب آور فقط این است که چرا خداوندان بی بدیل سخن از قبیل سعدی و بعد حافظ، تعریف نیم بندی از دوست (یار) ارائه می دهند و نه تعریف جامع و مانع؟
• کسی که هم دردبخش است و هم درمان بخش چرا به صفت یار مزین می شود؟
• علت این عوامفریبی مادام العمر، علتی ایدئولوژیکی است.
• یار در حقیقت نه یار به معنی واقعی کلمه، بلکه به معنی اعضای طبقه حاکمه است که در هیرارشی (سلسله مراتب) فئودالی بسر می برند.
• سعدی و حافظ از عشق، زهری ایدئولوژیکی تعبیه می کنند و شعور توده را تخریب و تار و مار می سازد:
• عاشق بزعم آنان نباید غرض و هدفی داشته باشد.
• وسیله باید در گنداب عرفان به درجه هدف ارتقا یابد.
• عشق باید خود دیالک تیک وسیله و هدف باشد، یعنی از عشقیت تهی شود، چیزی انتزاعی گردد.
• ما به این طرز تفکر در دکه های سیاسی نیز برخورد می کنیم:
• دین و مذهب و سازمان و گروه و حزب نه به عنوان وسیله ای برای نیل به هدفی، بلکه به عنوان دیالک تیک وسیله و هدف تلقی می شود، به عنوان یار تلقی می شود.
• در دیوان شعرای مذهبی و حزبی، چه بسا واژه مرسوم «عشق» به عنوان بدیلی برای مذهب و حزب به کار گرفته می شود، که از «جانی به جانی می رود.»
• به این ترتیب دیگر هدفی در کار نیست.
• وسیله خود هدف و وسیله همزمان است.
• این نگرش به زهر عرفان آلوده است.
• در دیالک تیک وسیله و هدف، وسیله و هدف ضد دیالک تیکی یکدیگرند، اگرچه در وحدت با همند.
• ذوب عارفانه وسیله در هدف، به معنی نفی همزمان وسیله و هدف است، به معنی تخریب بی برگشت دیالک تیک وسیله و هدف است.
• سعدی برای تعریف صریح عشق، از مفهوم «مرض» استفاده می کند.
• مرض را مریض نه آرزو می کند، نه خود را آگاهانه گرفتار آن می سازد و نه حاضر به همزیستی با آن است.
• مرض به مریض تحمیل می شود و او را اسیر خود می سازد، دچار تب و لرز و درد و عجز می سازد.
• به نظر سعدی عاشق حتی نباید فکر درمان درد عشق را به خاطر خطور دهد.
• سعدی علاوه بر خوگر شدن به مرض عشق، صرفنظر از غرض را توصیه می کند.
• انسان ایدئال سعدی باید انسانی لاابالی و بی هدف باشد.
• نوکر تمام عیار باشد، سگ باشد، فقط مولکول های بویناک اندام ارباب خود را دریابد و به دنبال او بی هدف و آماج شخصی، بی شعور و فراست و فهم رهسپار شود.
• سعدی خود را به مثابه پرچمدار این شیوه زندگی معرفی می کند.
• عاشق باید از «دوست» جز دوست نخواهد، نوکر باید از ارباب، جز ارباب نخواهد.
• او حتی وجود فی نفسه عاشق را نمی خواهد تحمل کند.
• عاشق باید به نفی مطلق خویش برخیزد و خویشتن خویش را در وجود دوست منحل و مضمحل کند.
خردستیزی ظاهرا ـ همیشه و همه جا ـ دست در دست، شانه به شانه و نفس به نفس با انسان ستیزی می رود!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر