شین میم شین
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 92 ـ 93)
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 92 ـ 93)
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
• عشق در قاموس سعدی و بعد حافظ، به معیار تمیز شیوه زیست انسان ها ارتقا می یابد و فرم نوعی جهان بینی به خود می گیرد.
• بدین طریق انسان ها نه بر اساس پایگاه طبقاتی شان، بلکه بر پایه موضعگیری شان نسبت به عشق طبقه بندی می شوند.
• سعدی در این بیت بلحاظ فلسفی چه می کند؟
1
• اندرز اکید سعدی از قرار زیر است:
• اگر عاشقی از مرض (عشق) صرفنظر مکن!
• بلکه بسان سعدی بر غرض (وصل) صرفنظر کن!
• سعدی دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک عشق و وصل بسط و تعمیم می دهد، ولی بلافاصله میان وسیله و هدف و یا عشق و وصل علامت تساوی می گذارد.
• این کار همیشگی اهالی عرفان است که دیالک تیک عینی چیزها و پدیده ها را با اراده گرائی ایراسیونایلستی از بین می برند و دو قطب متضاد هر دیالک تیکی را در یکدیگر ذوب می کنند.
• بدین طریق مثلا ماده و روح، وجود و شعور، فرم و محتوا، کمیت و کیفیت، نمود و ماهیت، ساختار و فونکسیون و الی آخر یکی می شوند و از دیالک تیک عینی نه نامی می ماند و نه نشانی.
• بدین طریق در قاموس سعدی، عشق به مقام هدف و آماج و ایدئال اعتلا می یابد، هدف الاهداف می شود، چیزی تجملی می شود، به زندگی معنی می بخشد، بی آنکه معنی ببخشد.
• عشقی که می بایستی وسیله ی پیوند عاشق با معشوق باشد، خود به درجه هدف ارتقا می یابد و قید وصل بکلی زده می شود.
• عاشق به همه چیز فکر می کند، مگر وصل!
• عاشق چه بسا بسان مازوخیستی به شکنجه خویش مبادرت می ورزد و از خودآزاری حسابی لذت می برد.
• این همان ریاضت کشی است.
• سعدی عشق را به درجه بتی پرستیدنی ارتقاء می دهد، به درجه عالی ترین و والاترین مقدسات، که به خاطرش می توان و باید خفت و خواری کشید، خرد و عزت و نام را زنده به گور نمود و حتی از جان گذشت.
2
• عشق اما نمی تواند فی نفسه و بطور انتزاعی وجود داشته باشد:
• عشق باید کششی شدید نسبت به چیزی باشد:
• عشق همیشه در دیالک تیک عاشق و معشوق عرض اندام می کند:
• عشق بسان لحیم عاشق را به معشوق به نحوی از انحا پیوند می دهد.
• سعدی می داند که هر کودکی به این حقیقت امرو اقف است و لذا برای عشق موجودی به نام یار می جوید که گویا قدم نهادن به دریای مخوف عشق به خاطر او ست.
• ماجرا اما به این جا خاتمه نمی یابد.
• سعدی ضمنا انعکاس آسمانی ـ انتزاعی «یار» زمینی را حق نام می دهد و با این کار، قدم در منجلاب عرفان می نهد و از وصل غیرممکن و نا مطلوب به یار دسترس ناپذیر دم می زند.
• سعدی در این حکایت از «عشق» خویش به پسربچه همسایه، به «عشق» الهی پل می زند و تعریف عالمانه و عارفانه از مقوله «عشق» ارائه می دهد:
• اگر مرد عشقی باید به همه چیز و همه کس پشت پا بزنی.
3
• آنچه از تعریف ایراسیونالیستی «عشق تعریف ناپذیر» باقی می ماند، می تواند به معنی انتحار آگاهانه، مازوخیسم، خود آزاری، تقبل داوطلبانه خفت و خواری و مرگ تفسیر شود.
• جانشین بلافصل سعدی، یعنی خواجه شیراز، این استنباط افراطی و خردستیز از عشق را بهتر فرمولبندی می کند:
حافظ
حریم عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
حریم عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
• بنظر حافظ در این بیت، درگاه حریم عشق بالاتر از درگاه حریم عقل است!
• برای اینکه اگر کسی بخواهد بر آستان درگاه حریم عشق بوسه زند، باید از جان بگذرد!
• در حالیکه برای بوسه زدن بر درگاه حریم عقل به چنین کاری نیازی نیست.
• وقتی از کسی دلیل نخواهند، می تواند تا دلش بخواهد ادعا تولید کند و تحویل این و آن دهد.
• بدین طریق در قاموس حافظ نیز عشق بهترین بهانه برای خود ستیزی انسان است.
• عشق بهترین راه برای تحقیر و تخفیف انسان است.
• عشق بهترین وسیله بری کشتن عزت انسانی، گدا، نوکر و سرسپرده پروری است.
• عشق بهترین راه برای توجیه خردستیزی است.
بیهوده نیست که در دیوان حافظ، عشق و می دست در دست یکدیگر می روند.
حافظ عشق و می را نه فقط به عنوان وسیله تخریب خرد، بلکه به مثابه بدیل، برابرنهاد و یا آلترناتیو خرد به کار می برد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر