۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۲, جمعه

تمرین تفکر مفهومی (60)

شین میم شین

سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 92 ـ 93)
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض

• عشق در قاموس سعدی و بعد حافظ، به معیار تمیز شیوه زیست انسان ها ارتقا می یابد و فرم نوعی جهان بینی به خود می گیرد.
• بدین طریق انسان ها نه بر اساس پایگاه طبقاتی شان، بلکه بر پایه موضعگیری شان نسبت به عشق طبقه بندی می شوند.

• سعدی در این بیت بلحاظ فلسفی چه می کند؟
1

• اندرز اکید سعدی از قرار زیر است:
• اگر عاشقی از مرض (عشق) صرفنظر مکن!
• بلکه بسان سعدی بر غرض (وصل) صرفنظر کن!

• سعدی دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک عشق و وصل بسط و تعمیم می دهد، ولی بلافاصله میان وسیله و هدف و یا عشق و وصل علامت تساوی می گذارد.

• این کار همیشگی اهالی عرفان است که دیالک تیک عینی چیزها و پدیده ها را با اراده گرائی ایراسیونایلستی از بین می برند و دو قطب متضاد هر دیالک تیکی را در یکدیگر ذوب می کنند.

• بدین طریق مثلا ماده و روح، وجود و شعور، فرم و محتوا، کمیت و کیفیت، نمود و ماهیت، ساختار و فونکسیون و الی آخر یکی می شوند و از دیالک تیک عینی نه نامی می ماند و نه نشانی.

• بدین طریق در قاموس سعدی، عشق به مقام هدف و آماج و ایدئال اعتلا می یابد، هدف الاهداف می شود، چیزی تجملی می شود، به زندگی معنی می بخشد، بی آنکه معنی ببخشد.

• عشقی که می بایستی وسیله ی پیوند عاشق با معشوق باشد، خود به درجه هدف ارتقا می یابد و قید وصل بکلی زده می شود.

• عاشق به همه چیز فکر می کند، مگر وصل!

• عاشق چه بسا بسان مازوخیستی به شکنجه خویش مبادرت می ورزد و از خودآزاری حسابی لذت می برد.

• این همان ریاضت کشی است.

• سعدی عشق را به درجه بتی پرستیدنی ارتقاء می دهد، به درجه عالی ترین و والاترین مقدسات، که به خاطرش می توان و باید خفت و خواری کشید، خرد و عزت و نام را زنده به گور نمود و حتی از جان گذشت.


2

• عشق اما نمی تواند فی نفسه و بطور انتزاعی وجود داشته باشد:
• عشق باید کششی شدید نسبت به چیزی باشد:
• عشق همیشه در دیالک تیک عاشق و معشوق عرض اندام می کند:
• عشق بسان لحیم عاشق را به معشوق به نحوی از انحا پیوند می دهد.

• سعدی می داند که هر کودکی به این حقیقت امرو اقف است و لذا برای عشق موجودی به نام یار می جوید که گویا قدم نهادن به دریای مخوف عشق به خاطر او ست.

• ماجرا اما به این جا خاتمه نمی یابد.

• سعدی ضمنا انعکاس آسمانی ـ انتزاعی «یار» زمینی را حق نام می دهد و با این کار، قدم در منجلاب عرفان می نهد و از وصل غیرممکن و نا مطلوب به یار دسترس ناپذیر دم می زند.


• سعدی در این حکایت از «عشق» خویش به پسربچه همسایه، به «عشق» الهی پل می زند و تعریف عالمانه و عارفانه از مقوله «عشق» ارائه می دهد:

• اگر مرد عشقی باید به همه چیز و همه کس پشت پا بزنی.

3

• آنچه از تعریف ایراسیونالیستی «عشق تعریف ناپذیر» باقی می ماند، می تواند به معنی انتحار آگاهانه، مازوخیسم، خود آزاری، تقبل داوطلبانه خفت و خواری و مرگ تفسیر شود.

• جانشین بلافصل سعدی، یعنی خواجه شیراز، این استنباط افراطی و خردستیز از عشق را بهتر فرمولبندی می کند:


حافظ
حریم عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

• بنظر حافظ در این بیت، درگاه حریم عشق بالاتر از درگاه حریم عقل است!
• برای اینکه اگر کسی بخواهد بر آستان درگاه حریم عشق بوسه زند، باید از جان بگذرد!
• در حالیکه برای بوسه زدن بر درگاه حریم عقل به چنین کاری نیازی نیست.

• وقتی از کسی دلیل نخواهند، می تواند تا دلش بخواهد ادعا تولید کند و تحویل این و آن دهد.

• بدین طریق در قاموس حافظ نیز عشق بهترین بهانه برای خود ستیزی انسان است.
• عشق بهترین راه برای تحقیر و تخفیف انسان است.
• عشق بهترین وسیله بری کشتن عزت انسانی، گدا، نوکر و سرسپرده پروری است.
• عشق بهترین راه برای توجیه خردستیزی است.

بیهوده نیست که در دیوان حافظ، عشق و می دست در دست یکدیگر می روند.
حافظ عشق و می را نه فقط به عنوان وسیله تخریب خرد، بلکه به مثابه بدیل، برابرنهاد و یا آلترناتیو خرد به کار می برد.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر