مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)
هستن
زمستان
(1335)
ویرایش
و تحلیل از
ربابه
نون
گفت و گو از پاک
و ناپاک است
وز کم و بیش
زلال آب و آیینه
وز سبوی گرم و
پر خونی که هر ناپاک یا هر پاک
دارد اندر
پستوی سینه .
هر کسی پیمانه
ای دارد که پرسد چند و چون از وی
گوید:
«این ناپاک و
آن پاک است
این، بسان
شبنم خورشید
و آن، بسان
لیسکی لولنده در خاک است.»
لیسک
یعنی نرم تن، حلزون
نیز من پیمانه
ای دارم
با سبوی خویش،
کز آن می تراود زهر
گفت و گو از
دردناک افسانه ای دارم:
«ما اگر چون
شبنم از پاکان
یا اگر چون
لیسکان، ناپاک
گر نگین تاج
خورشیدیم
ور نگونِ ژرفنای خاک
هرچه ایم،
آلوده ایم، آلوده ایم، ای مرد؟»
آه ، می فهمی
چه می گویم؟
ما به " هست
" آلوده ایم، آری
همچنان هستانِ
هست و بودگانِ بوده ایم، ای مرد !
نه چو آن
هستانِ اینک جاودانی،
نیست
افسری زر وش، هلال آسا، به سر ها مان
ز افتخار مرگ
پاکی در طریق پوک
در جوار رحمت
ناراستین آسمان، بغنوده ایم، ای مرد،
که دگر یادی
از آنان نیست
ور بود، جز در
فریب شوم دیگر پاک جانان نیست
گفت و گو از
پاک و ناپاک است
ما به "هست"
آلوده ایم، ای پاک و ای ناپاک .
پست و ناپاکیم
ما هستان
گر همه غمگین،
اگر بی غم
پاک، می دانی
کیان بودند؟
سبز خطان و
عزیزانی که الواح سحر را سرخ رو کردند .
آن کبوتر ها
که زد در خون شان پرپر
سربیِ سرد
سپیده دم .
بی جدال و جنگ،
ای به خون
خویشتن آغشتگان، کوچیده ز این تنگ آشیانِ ننگ
ای کبوترها
کاشکی پر می
زد آنجا مرغ دردم، ای کبوترها
که من ار مستم،
اگر هوشیار
- گر چه می دانم به "هست" آلوده مرد ام، ای کبوترها -
در سکوت برج
بی کس مانده تان هموار،
نیز در برج
سکوت و عصمت غمگین تان، جاوید،
های پاکان،
های پاکان گوی
گریم و غمگین
خروشم، زار
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر