http://www.akhbar-rooz.com
این شعر را که نسخه ی نخستین آن در سال ۱٣۶۵ در مجموعه ی "پس
از خاموشی" چاپ شده، با توجه به نوشته ی مجتبی نواب صفوی رهبر "فدائیان
اسلام" سروده ام که در سال ۱٣۲۹ در کتاب "جامعه و حکومت اسلامی" می
گوید که
حکومت را باید مانند یک دکان بقالی اداره کرد.
از مردم دهکده هرزویل (خرزویل) نزدیک منجیل پوزش می خواهم که تعبیر
قالبی ناصرخسرو را پس از هزار سال دوباره به کار برده ام.
او در سال ۴٣٨ هجری از این ده گذشته و در سفرنامه اش در این باره
می نویسد:
و از آنجا به دیهی که خرزویل خوانند من و برادرم و غلامکی
هندو وارد شدیم.
زادی اندک داشتیم.
برادرم به دیه در رفت تا از بقال چیزی بخرد.
یکی گفت:
«چه می خواهی، بقال منم.»
گفت:
«هر چه باشد ما را شاید، که غریبیم و بر گذر.»
و چندان که از مأکولات
برشمرد، گفت ندارم.
پس از این هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی:
«بقال خرزویل است.» (صفحه ۶)
امروزه در خرزویل، سروی کهنسال وجود دارد که عمرش به بیش از هزار سال می رسد، و
یادآور سرو کاشمر است که به گفته ی فردوسی، زرتشت نهال آن را از بهشت می آورد و در
آنجا می کارد و به گفته ی بیهقی در سال ۲۴۷ هجری به دستور متوکل عباسی بریده می
شود.
· از روزن حقیر پستوی بقالی
· نور پریده رنگ آفتاب آخر پاییز
· روی هزاره ی دیوار پنجه می کشد
· بقال خرزویل، آرنج ها نهاده به
زانو
· با دفتر حساب و خط سیاقش به پیش رو
· لم داده روی کیسه های برنج و آرد
· سرمست از بوی ترشیدگی و ماندگی است.
· انگار خواب می بیند:
·
«از مرد و زن بگذار هر کس بر سر جایش
· چون دله های لیقوان و حلورده
· هر کس شود سنگین تر از سنگ ترازویش
· با تیزی چاقو مرتب کن و اندازه
· من هم دلم خون است از دست دلالان
· از احتکار جنس و از تنزیل سرمایه
· حد وسط را گر نگه داری تو در بازار
· آیا شود لبریز آب از حد پیمانه؟
· گر روزگاری من شوم داروغه ی این
شهر
· با منطق بقالی ام دردش کنم چاره.»
· بقال خرزویل!
· اکنون که دیر زمانی است
· آردت بیخته، غربالت آویخته
· و خوابت تعبیر گشته است
· و دیرک بلند ترازویت
· با گوله های سربی قانونت
· هر کوی و برزن را تسخیر کرده است،
· با من سری به پستوی بقالی ات بزن
· و گوش کن حرف دلم را:
·
«گیرم که قلب شهر را
· چون قالبی پنیر به چنگ آری،
· گیرم به تیزی چاقویت
· از جسم و جان مرد و زن
· تکه تکه برداری،
· گیرم که با حدید ترازویت
· حد و حدود شرع را نگه داری،
· اما با آفتاب پشت پنجره چه خواهی
کرد؟
· آن آفتاب رها، بخشنده
· که می دمد هر بامداد
· از لابلای پولک های سرو آزاد
· بی بانگ چرتکه و سکه
· و نسیه دادن دل انسانی
· آری
· گیرم که خاک شهر را به زنبیل برکشی
· با سرو خرزویل چه خواهی کرد؟»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر