فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
تحلیلی از شین میم شین
عصیان بندگی
(1337)
گر نبودم
یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا
قدرت اندیشه ام می بود؟
باز آیا
می توانستم که ره یابم
در
معماهای این دنیای رازآلود؟»
· معنی تحت اللفظی:
· اگر نبودم و یا اگر در دنیای دیگر بودم، باز هم
توان تفکر داشتم؟
· باز آیا می توانستم به کشف معماهای این دنیای راز
آمیز نایل آیم؟
1
گر نبودم
یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا
قدرت اندیشه ام می بود؟
· این بیت فروغ بلحاظ انسجام منطقی معیوب بنظر می
رسد:
· چون طرح این سؤال که اگر نبودم، آیا می توانستم
قدرت تفکر داشته باشم، فی نفسه غیرمنطقی است:
· چون وجود هر کس بر داشتن توان تفکر، تقدم دارد.
· اول باید کسی وجود داشته باشد، تا بعد توان تفکر
کسب کند و بتواند بیاندیشد.
2
گر نبودم
یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا
قدرت اندیشه ام می بود؟
· شاید منظور فروغ طرح مسئله اساسی فلسفه است:
· آیا روح بر ماده مقدم است و یا برعکس؟
· اگر من (به مثابه انسان جسم مند) وجود مادی نداشتم،
باز هم اندیشه من بی اعتنا به وجود مادی من وجود داشت؟
· این سؤال فروغ بر تفکر مذهبی او استوار بوده است:
· اگر با مرگ انسان ها، روح شان قفس تن را ترک می
گوید و در عالم ارواح به حیات روحانی خود ادامه می دهد، پس حتما قبل از پیدایش
آنها نیز وجود داشته است.
· این می تواند نشانه ژرف اندیشی فروغ خردسال باشد:
· روح نامیرا و ابدی باید ازلی هم باشد.
· پس روح فروغ هم باید قبل از تشکیل جسم او وجود
داشته باشد.
3
گر نبودم
یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا
قدرت اندیشه ام می بود؟
· می توان گفت که فروغ دیالک تیک ماده و روح را به
شکل دیالک تیک تن و جان، به شکل دیالک تیک اندام و اندیشه بسط و تعمیم می دهد و به
سلیقه طرفداران ایدئالیسم عینی (مذهبیون) وارونه می سازد:
· نقش تعیین کننده را از آن روح (اندیشه) می داند و
روح (اندیشه) را مقدم بر ماده (جسم) تلقی می کند.
4
باز آیا
می توانستم که ره یابم
در
معماهای این دنیای رازآلود؟
· در این بیت شعر، جهان شناسی فروغ تبیین می یابد:
· جهان بنظر فروغ اسرار آمیز است و مشغله آدمی
گشودن گره معماها ست.
· شاید فروغ تحت تأثیر شدید حافظ بوده که این چنین از
مفاهیم راز و رازآلود و معما و اسرار و
غیره استفاده می کند.
· این مفاهیم تار و پود جهان بینی و تئوری شناخت حافظ
را تشکیل می دهند که ما تا حدودی مورد تحلیل قرار داده ایم.
5
باز آیا
می توانستم که ره یابم
در
معماهای این دنیای رازآلود؟»
· تئوری شناخت فروغ در این بیت اما از تئوری شناخت حافظ
فاصله می گیرد:
· فروغ خردسال با یقینی خارائین از توان «ره یابی در
معماهای دنیای راز آلود» دم می زند.
· از لیاقت معرفتی خویش خود آگاهانه پرده برمی دارد.
· در حالیکه حافظ از این نقطه نظر حسابی پا در گل
است:
· حافظ جهان و مافیها را غیر قابل شناخت می داند.
حافظ
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه
شد؟
· حل معماهای هستی در تئوری شناخت حافظ فقط از عهده
عالم الغیب آسمانی ـ انتزاعی برمی آید و
نه از عهده انسان خرفت خاکی.
ترس
ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم
در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه
افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا
سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
· معنی تحت اللفظی:
· در پی پاسخ مرموز به پرسش خویش، گام در راهی
تاریک و پر پیچ و خم نهادم.
· سایه تیره ات بر پایان راهم افتاد و دریافتم که
از سر تا پا هیچ و پوچم.
1
ترس
ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم
در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه
افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا
سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
· ظاهرا خدا به پرسش فروغ خردسال پاسخی مرموز می
دهد.
· فروغ در پی آن پاسخ دچار گمراهی و سردرگمی می
گردد.
· و سرانجام از بیغوله تئوری پوچی سر در می آورد.
· احساس پوچی فروغ را مادام العمر همراهی می کند، خواه
تحت تأثیر اگزیستانسیالیسم باشد و خواه نباشد.
· خواننده اشعار فروغ در اکثر اشعار او، با مفهوم پوچی
بکرات برخورد می کند.
2
· شاید علت احساس پوچی از سوی فروغ علافی مستمر او
باشد.
· علافی منجلاب تکثیر بی امان میکروب پوچی است.
· ظاهرا برای کار مولد آلترناتیوی وجود ندارد.
· کار مولد است که به زندگی آدمی معنا و محتوا می
بخشد.
· به همین دلیل است که احساس پوچی تار و پود روح اعضای
طبقات واپسین را در می نوردد و آنها را به انتحار و الکل و افیون و آوانتوریسم
راست و حتی چپ سوق می دهد.
سایه
افکندی بر آن پایان و در دستت
ریسمانی
بود و آن سویش به گردن ها
می کشیدی
خلق را در کوره راه عمر
چشم هاشان خیره در تصویر آن دنیا
· معنی تحت اللفظی:
· سایه ات بر پایان راهم افتاد.
· دیدم که ریسمانی در دست داری و خلق چشم بر تصویر
دنیای دیگر دوخته را در کوره راه عمر می کشی.
1
· تصور فروغ از خدا در این دو بیت تبیین می یابد:
· خدا در تصور فروغ خردسال غول برده داری است که
توده خلق را به ریسمان کشیده و به دنبال خویش می برد، خلقی که مبهوت تصاویر دنیای خیالی
واهی است.
· خلقی که در توهم لذت و ریاضت روزگار می گذراند:
· لذت از تصور نعمات عظیم بهشتی و ریاضت از تصور
صحنه های وحشت انگیز و وحشیانه ی دوزخ.
2
· تصور فروغ از دیالک تیک انسان و خدا مبتنی است بر
دیالک تیک برده و برده دار.
· این برداشت نسبتا دقیقی از جایگاه اجتماعی خدا
ست.
· خدای ادیان آسمانی (پیامبران وحی) با نظام برده داری
پدید آمده است و انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران زمینی است.
3
· تصور فروغ از انسان نیز تصور نسبتا دقیقی است:
· انسان جامعه طبقاتی تجسم برده مضاعف است:
· گرده جسم خویش زیر یوغ اربابان زمینی دارد و گرده
روح خویش در بند ریسمان (حبل المتین) الهی دارد.
· ذلت مادی و معنوی!
· ذلت تمامعیار و بی کم و کسر!
· برده مادی و ایدئولوژیکی!
· دقیقتر و بهتر از این نمی توان تصور و تصویری از انسان
جامعه طبقاتی ارائه داد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر