• تمیز ماهوی نظام قدرت از نظام حاکمیت که برای درک استالینیسم الزامی است، به این معنی نیز است، که استالینیسم را نمی توان بواسطه یک مورفولوژی صوری بی تاریخ قدرت و شیوه تأثیر، مکانیسم ها و پیش شرط های «آنتروپولوژیکی» قدرت درک کرد.
• (مورفولوژی عبارت است ازعلم فرم چیزها با توجه به خودویژگی ها، توسعه ها و قانونیت های شان.
• آنتروپولوژی عبارت است از علم انسان و تکوین و توسعه آن. مترجم)
• استالینیسم را می توان تنها و تنها بمثابه یک پدیده تاریخی مشخص، بمثابه زائده جامعه ای معین، به دلیل شرایط تاریخی خاص درک کرد.
• علاوه بر این، بدین طریق می توان به درک عمیقتر شرایط تاریخی ئی نیز نایل آمد که غلبه بر استالینیسم، امروزه تحت آن صورت می گیرد.
نکته سوم
• آنچه می توان ـ امروزه، در فاصله ای تاریخی ـ بمثابه «استالینیسم» قلمداد کرد، تئوری خاصی نیست، که از مارکسیسم و لنینیسم (لنینیسم، که بعد از مرگ لنین، از سوی استالین نامگذاری شد)، فراتر برود:
1
• دوره استالینیسم، آموزش قابل بحث مارکسیسم به میراث مانده را هاله ای از تقدس می پوشاند.
2
• دوره استالینیسم، به آموزش قابل بحث مارکسیسم به میراث مانده، جزمیت می بخشد.
3
• دوره استالینیسم، آموزش قابل بحث مارکسیسم به میراث مانده را به طرزی چند باره فرمالیزه می کند، ولی چیزی بدان نمی افزاید.
• برخلاف تصور رایج، شاخص عام دوره استالینیستی عبارت است از نازائی تئوریکی در اتحاد شوروی و امثالهم.
• تنها در جاهائی که برای حل و فصل مناسبات موجود، چاره دیگری باقی نمی ماند، با هزار زحمت و مصیبت تفسیر جدیدی از آموزش به میراث مانده از مارکسیسم ارائه داده می شد:
• مثلا در مورد مسائل زیر:
1
• سوسیالیسم در یک کشور واحد
2
• «میرائی» (زوال) دولت
3
• گذار به کمونیسم
• استالینیسم ـ اما ـ خود را بطور کلی، بمثابه پراتیک اجتماعی معینی نمودار می سازد، که همواره به وفاداری بر آموزش «مارکسیسم ـ لنینیسم» کلاسیک تظاهر می کند، حتی آنجا که با روح آن در تضاد قرار دارد.
• نتیجه حاصل از این ماجرا را می توان به شرح زیر خلاصه کرد:
نتیجه اول
• انتقاد علمی استالینیسم فقط می توانست «ایماننت» باشد:
• (یعنی نمی بایستی از چارچوب تجربی معینی پا فراتر گذارد. مترجم)
• انتقاد علمی استالینیسم، تئوری مارکسیستی «دیکتاتوری پرولتاریا» را مبدأ حرکت خویش در بحث قرار می داد.
• یعنی نیات، آماج ها و انتظاراتی را مبدأ حرکت خود در بحث قرار می داد، که برای تحول جامعه بر پرچم خود نگاشته بود.
• اگر واقعیت جامعه شوروی با انتظارات کلاسیک های مارکسیستی ناسازگار بنظر می رسید، استالینیسم علت آن را نه فقط در واقعیت جامعه، بلکه علاوه بر آن در انتظارات کلاسیک های مارکسیسم می دانست.
نتیجه دوم
• یکسان قلمداد کردن عمل سردمداران با «مارکسیسم ـ لنینیسم» و فقدان تئوری خاصی بنام استالینیسم از سوئی، کار دشمنان سوسیالیسم را آسانتر می کرد:
• آنها به جای بحث در باره سوسیالیسم، میان سوسیالیسم و استالینیسم علامت تساوی می گذاشتند.
• یکسان قلمداد کردن عمل سردمداران با «مارکسیسم ـ لنینیسم» و فقدان تئوری خاصی بنام استالینیسم ـ اما ـ از سوی دیگر، طرفداران سوسیالیسم را در عرصه انتقاد مفلوج می ساخت:
• آنها نگران این مسئله بودند که نکند که انتقاد اصولی از پراتیک، به انتقاد از اصول منجر شود:
• (و بدین طریق اصول مارکسیسم ـ لنینیسم زیر علامت سؤال قرار گیرند. مترجم)
• این نگرانی و هراس یکی از مشکلاتی بوده، که مانع غلبه بر استالینیسم هم بمثابه یک پدیده اجتماعی و هم بمثابه یک مسئله عام شده است.
نتیجه سوم
• برای تعیین شاخص عام دیگر استالینیسم می توان گفت:
• استالینیسم، هرچه کمتر در مناسبات حاکمیت اجتماعی شالوده داشت و هرچه کمتر از داشتن تئوری خاص خود بهره مند بود، نظام حکومتی (قدرت) تشکیل یافته در حیات اجتماعی، به همان اندازه بیشتر، در جامعه بمثابه کل (البته با درجات مختلف) برسمیت شناخته می شد.
• این امر سبب می شود، که استالینیسم بمثابه سیستمی تلقی شود که از قدرت حد اعلای استفاده را کرده است.
• از این رو ست که انتقاد از استالینیسم نمی تواند ـ آن سان که در کشورهای مربوطه صورت گرفته ـ شرمگینانه به «کیش شخصیت» محدود شود.
• (کیش شخصیت عبارت است از مبالغه شدید در نقش رهبری شخصیت منفردی در سیاست، جامعه و یا تاریخ. مترجم)
• انتقاد از استالینیسم باید شرایط اجتماعی ئی را در نظر گیرد، که موجب پیدایش «کیش شخصیت» شده، باعث توسعه و شکوفائی آن گشته و سرانجام ـ ظاهرا ـ امکان دوام و بقای آن را فراهم آورده است.
• انتقاد از استالینیسم، علاوه بر این، باید به این پرسش پاسخ گوید، که کدام پدیده های دیگر، در پیوند با «کیش شخصیت» قرار داشته اند.
• زیرا «کیش شخصیت» فقط منحصر و مختص به رئیس دولت و یا رهبر حزب دولتی نبوده (بلکه در تمام شئون جامعه رواج داشته است. مترجم)
• انتقادی که هراسزده به «کیش شخصیت» قناعت می کند، نمی تواند به اصل مارکسیستی مورد ادعای خود، مبنی بر در نظر گرفتن همه جانبه پدیده های اجتماعی وفادار بماند.
• چنین برخوردی از منجلاب اراده گرائی (ولونتاریسم)سوبژکتیویستی سر در می آورد، که فساد تمامت دوره ای را به گردن شخص منفردی می اندازد و همه کاسه کوزه ها را سر او می شکند.
• این شیوه برخورد به قضایا از سوئی به معنی «تاریخساز» (به معنی منفی کلمه) قلمداد کردن شخصیت ها ست.
• (چنین برخوردی از سوئی، دیالک تیک شخصیت و توده را وارونه می سازد، یعنی به غلط، نقش تعیین کننده را از آن شخصیت می داند و از سوی دیگر، دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) را وارونه می سازد و نقش تعیین کننده را از آن اختیار (آزادی) می داند و به انکار جبر (ضرورت) می پردازد. مترجم)
• (اراده گرائی (وولونتاریسم) عبارت است از نگرشی که در مغایرت با هوشگرائی (انتلکتوئالیسم) (ضد) و احساسات گرائی قرار دارد.
• اراده گرائی اراده را بشرح زیر تلقی می کند:
• بمثابه ادامه کاری اصلی شناخت (اراده گرائی معرفتی ـ نظری) ویا
• بمثابه ماهیت و علت اولیه کل جهان (اراده گرائی متافیزیکی ـ شوپنهاور) و یا
• بمثابه تفکر و احساس ارادی (اراده گرائی پسیکولوژیکی) مترجم)
• (سوبژکتیویسم طرز تفکری است که بنا بر آن، می توان حوادث اجتماعی را بطور سوبژکتیف و دلبخواهی بوجود آورد.
• مشخصه کلی سوبژکتیویسم، عبارت است از مبالغه اراده گرایانه در نقش سوبژکت.
• سوبژکتیویسم مشخصه ماهوی اغلب تئوری های اجتماعی ایدئالیستی است.
• مثلا جامعه شناسی ایدئالیستی، که روندها و ساختارهای اجتماعی را در تحلیل نهائی، ناشی از حوایج غریزی، نقش نخبگان، نقش شخصیت ها، اهمیت ایده ها، ایدئال ها واصول اخلاقی، ارزش های ایدئولوژیکی ـ هنجاری می داند.
• سوبژکتیویسم در سیاست، خود را در نظریات و یا اقداماتی نشان می دهد، که عمدتا از آرزوها و توهمات معینی سرچشمه می گیرند و اوضاع و احوال واقعی را یا اصلا در نظر نمی گیرند و یا بطور سرسری در نظر می گیرند. مترجم)
• استالینیسم بمثابه یک پدیده تاریخی، بر مبنای یک رابطه تشنج آمیز اساسی میان آموزش مارکسیستی مربوط به جامعه آینده و شرایط تحقق آن استوار شده است.
• اینجا صحبت از تضاد میان اوتوپی و واقعیت نیست، که اوتوپی سرانجام، طبیعتا کوتاه می آید.
• اینجا سخن از تضاد میان محتوای اصولی پیشگوئی شده در باره جامعه ای از توده های زحمتکش و امکانات تاریخی آغازین شوروی در وهله اول است، برای حفظ این محتوا در فرم های حیات اجتماعی.
از این روست که برای بحث در باره استالینیسم باید از مارکسیسم کلاسیک آغاز کرد.
پایان فصل اول
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر