• ایدئولوژی در فرهنگ لاروس فرانسوی « نظام ایده ها »
• در فرهنگ دودن آلمانی « نظام افکار و عقاید »
• و در فرهنگ سخن فارسی خودمان « بینش و آگاهی… » تعریف شده، به سامانه ای برای مفاهیم مجرد، مضامین انتزاعی و ناب اشاره دارد.
• ساختاری موهوم و « نیست در جهان » که دعوای باستانی میان ماتریالیسم و ایدئالیسم، جدال فلسفی نخبگان قدیم بر سر تقدم ماده بر شعور را تداعی می کند.
• بقول مارکس ایدئالیسم و نوع آلمانی آن فرق زیادی با ایدئولوژی مردمان دیگر ندارد – چون جهان را تابع ایده ها ادراک می کند.
• یعنی، ایدئالیسم همان باور عامیانه، طرز تلقی مسلط در باره کائنات را منعکس می کند.
• قرائن نشان می دهد که ایدئالیست ها – هواداران تقدم « شعور بر ماده » دست بردار نیستند.
• هنوز سرنا را از سر گشادش می زنند.
• حقایق آشکار ناسوتی، رویدادهای تاریخی را برنمی تابند.
• هستی را وارونه می بینند.
• هستنده ها را مخلوق می پندارند.
• کائنات را بازتاب شعور، تاریخ را انعکاس ایده ها، زیست انسان ها را تابع مفاهیم ناب و مجرد… آویزان به نوعی خرد مطلق می انگارند.
• ایده ها، افکار و عقاید، بینش و آگاهی… از قضا هستنده ای ذیشعور در زمان و مکان، در شرایط تاریخی – اجتماعی معلومی را مفروض می دارد.
• ایدئولوژی، بدون حضور قبلی این ارگانیسم آلی و تاریخی – موجودی با توانائی اندیشیدن… اصلا شکل نمی گیرد.
• ناگفته نماند نوع یونانی ایدئالیسم، دریافت افلاطون و شرکاء از کائنات، از تاریخ و زیست جمعی انسان ها در بستر نظام بردگی رقم خورد، مدیون کار طاقت فرسای برده ها بود.
2
تزهای مارکس در باره فویرباخ
تزهای مارکس در باره فویرباخ
• یکی از ایرادهائی که مارکس از فلاسفه و در تزهای فوق الذکر از فلاسفه آلمانی می گرفت، این بود که حضرات کاری با تغییر مداوم جهان ندارند و فقط این جهان را، به طرق مختلف تعریف می کنند.
• مارکس از ماتریالیسم در قبال ایدئالیسم، از نگرش علمی نسبت به کائنات در قبال تعبیر کلیسائی و خیالپردازی فیلسوفان… دفاع کرده و جهان تعریفی و انتزاعی را بکلی مردود می خواند.
• او با صدای بلند اعلام می کند که جهان، مادی و متحرک بوده و هست، تغییری خودانگیخته و دائم داشته و دارد.
• مارکس – با توجه به داده های عینی و ذهنی زمانه خود، اقتصادی و اجتماعی، پیشرفت های علمی و فنی و صنعتی، اختراعات و اکتشافات، افزایش نیروی مولد، بارآوری کار، بدنی و فکری، رشد تولید و بازرگانی و… برآمد نگرش ماتریالیستی در باره هستی و هستنده ها را به رخ کشیده و ایدئولوژی وارونه و مسلط را به نبردی آشکار می طلبد.
• ابهام در کجاست؟
• ناگفته نماند که تزهای مارکس در باره فویرباخ به سال ۱۸۴۵ میلادی بازمی گردد.
• نگاه کنید به آثار مارکس و انگلس، بزبان آلمانی، مجلد سوم.
3
روش مارکس
روش مارکس
• سوای انگ و اتهامات «مکتبی و حرفه ای» هیچ خط و نشان دیگری مبنی براینکه مارکس اهل رمز و اصطرلاب، جن و جن گیری، اهل خیال و خیالپردازی، آرمان و آرمان خواهی بوده… وجود ندارد.
• خیر، مارکس اینکاره نبود.
• مثل « متوسط ها » داد و قال براه نمی انداخت، وراجی نمی کرد، موهوم بخورد مردم نمی داد، از روی استیصال حرف نمی زد، جفنگ نمی گفت.
• شواهدی هست مبنی براینکه مارکس، با وجود ناامنی در لوای سرمایه سالاری، محدودیت مالی و معیشتی و… خیلی مطالعه می کرد.
• حوصله به خرج می داد تا محرک رویدادهای تاریخی، انگیزه تنش های اجتماعی را دریابد.
• تا تضادهای آشکار و نهان مناسبات جاری را پیدا کند.
• شرایط عینی و ذهنی، داده های اقتصادی و اجتماعی، توان واقعی نیروهای میرنده و بالنده را در نظر می گرفت و با یک ضریب خطای قابل فهم، معلوم را می سنجید و برای مطلوب طرح می ریخت.
• دلائل شکست و پیروزی را بررسی می کرد و برای آینده راه حل های قابل تحقق ارائه می داد:
1
• مارکس خیلی پیشرفته تر از آن بود که به دام باورعامیانه بیافتد و نیافتاد.
2
• خیلی متمدن تر از آن بود که خاک به چشم کارگران و بینوایان بریزد تا در نهان با بورژوآزی بلاسد.
3
• خیلی با فرهنگ تر از آن بود طرز تلقی مسلط را توجیه کرده و در برابر مالکان و اربابان و سرمایه داران سرخم کند…
4
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
• درتازه های دو سه روز پیش مجله هفته، داستان مضحک «خانه اش ابری… »، مقاله گل و گشاد آقای محمد قراگوزلو را هم خواندم – درد دلی نسبتا طولانی، توأم با کلی داد و قال ارزان، پرخاش افسار گسیخته، با لفظ اربابی، فرهنگ آبا و اجدادی در قبال رعایا …
• گمان نمی کنم که این ادعا نامه درهم و مشکوک در یک نوبت نوشته شده باشد.
• به هر حال، این پاره های بهم چسبیده… با نگارش غلیظ « فار – گلیسی» حکایت از تعجیل نگارنده « گان » دارد.
• اگر اشتباه نکنم، مثل اینکه مانیفست شتابزده آقای قراگوزلو و شرکاء برای روز ۱۵ اکتبر سال جاری میلادی سرهم بندی شده بود – فرمان تند و تیز رهبر به جهانیان:
• « وال استریت را اشغال کنید، لندن را اشغال کنید، فرانکفورت را اشغال کنید/ دوران تغییر جهان فرا رسیده است.
• جهان را برسر سرمایه داری و سرمایه داران خراب کنید »
•
• حاوی چشمکی « نا » مرئی به مالکان و اربابان خرد و کلان در سراسر گیتی.
• زبانم لال، شاید ناشی از تعلقات تباری فرمان « ده » که قصد ندارد برای فک و فامیل، وارثان ارباب مکرم و سالار قشمشم و… درد سر درست کند.
• بگذریم. دانش همه جانبه ارباب قراگوزلو و شرکاء – فلسفی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و تاریخی و ادبی و اخلاقی و غیره… بجای خود.
• ولی از شما چه پنهان که فرمان تند و تیز شرکت سهامی «قراگوزلو » به جهانیان برای اشغال وال استریت، لندن و فرانکفورت و… بخاطر « انقلاب جهانی ۱۵ اکتبر » کلی جای حرف دارد.
• می گوید:
« دوران تغییر جهان فرا رسیده است! »
• عجب!
• آقای قراگوزلو، با صراحت بگوئید که شما به کدام جهان اشاره دارید؟
• جهان مادی یا جهان تعریفی؟
• چون جهان مادی، تابع اراده کسی یا مرجعی نیست، اصلا حرکتی فرمایشی ندارد.
• مارکس خیلی با فرهنگ تر از آن بود که برای تغییر جهان فرمان صادر کند و نکرد.
• ولی شرکت سهامی « قراگوزلو » عارفانه به کائنات نگاه می کند.
• از چیزی حرف می زند که آن را نمی فهمد.
• معذالک، فرض می کنیم که این ادعای احمقانه و مضحک مبنی بر اینکه «دوران تغییر جهان فرا رسیده » از قضا شعار جهانیان در اوضاع و احوال جاری باشد – یعنی همین جمعیتی که اکنون در برابر ساختمان وال استریت و… چادر زده تا شاید منازل از دست رفته خود را پس بگیرد.
• من بی گناهم.
• به قول معروف:
• در مثل که مناقشه نیست.
• ولی استاد بزرگ، شما دیگر چرا شتاب کردید؟
• به دام یک باورعامیانه و باستانی افتادید؟
• چون جهان که راکد نبود.
• هیچوقت راکد نبوده و نیست.
• از قضا ایراد مارکس به فلاسفه قدیمی و جدید در همین راستا ست:
• که جهان اصلا مادی و متحرک بوده و هست.
• تغییری خودانگیخته و دائم داشته و دارد.
• یعنی حرکت، تند یا کند، ازلی و ابدی است.
• ولی خودمانیم آقای قراگوزلو، آیا براستی این عنوانی که با خود یدک می کشید – عنوان « دکتر » کسب شده یا آن را برسم بزرگ زادگان برای تان در بازار آزاد خریدند؟
• فضولی حقیر را به دل نگیرید.
• به هر حال، شما که سرور مائید…
• می گوید:
• « … وقت عینیت بخشیدن به راهبرد تز یازدهم نقد مارکس به فویرباخ فرا رسیده است!»
• جل الخالق!
• تردید ندارم که آقای دکتر محمد قراگوزلو، موضوع تزهای یازده گانه مارکس در باره فویرباخ، اصلا دریافت های مارکس از جهان مادی و متحرک، از تاریخ و رویدادهای تاریخی، از مسائل اقتصادی و اجتماعی، و از چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسانها… را نمی فهمد.
• بزعم استاد، گویا تغییر جهان نوعی بازی دماغی است که به سال ۱۸۴۵ میلادی، در مغز مارکس صورت گرفته بود… !
• قراگوزلو، نمی داند که مارکس و انگلس با این نگرش احمقانه و ارتجاعی سر ستیز داشتند.
• او با علم کردن داستان مضحک «وقت عینیت بخشیدن به راهبرد… !»، مارکس را متهم به خیالپردازی می کند – که تزهائی می بافت در ورای واقعیت ها، داده های عینی و ذهنی، در ورای شرایط تاریخی، اقتصادی و اجتماعی.
• خودتی آقای دکتر.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر