۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

سیری در شعری از رضا اکوانیان

به برادر شهیدم!
سرچشمه:
روشنگری
http://www.roshangari.net

تحلیل واره ای از میم حجری

• کاش زنده بودی
• می ديدی
• شلمچه جايت گذاشته
• آمده است انقلاب
• مردم را گردن بزند،
• در خيابان آزادی

***

• کاش بودی
• پنج شنبه ها
• مادر را کوهستان می برديم
• بوی گورستان ندهد.

• می ديدی
• گلوله باران خرداد را
• که تير می شود
• در قلب مردم

• مردم،
• افتادن مردم در خيابان
• وقتی جنازه ی انسانی را می بينند
• که خيابان را سرخ کرده است،

• در باران
• در باران تير
• در باران تيرِ تيرماه

***

• زنده اگر بودی
• دستم را می گرفتی
• می رفتيم مدرسه
• الفبا بخوانيم :
• مادر سياه نشود
• برای قرمز شدنت

• کاش بودی
• خورشيد را بغل بگيری
• نگاهت کند
• جای هر روز تابيدن بر گورت
• که می سوزاند
• گور را،
• تو را،
• و مادر را
• که تا رسيدن استخوان های پوسيده ات،
• پوسيد.

***

• زنده اگر بودی
• می ديدی
• آزادی
• تنها نام يک ميدان است
• و انقلاب،
• خيابانی است
• که از آن به آزادی می رسند
• وقتی سرخ می شود
• گلوله
• جنازه
• انسان

• وقتی با لبخندی پژمرده
• خون بالا می آورند
• وقتی انقلاب سرخ می شود
• ميان سبزی درختان

***

• کاش زنده بودی
• می ديدم تو را
• بی آنکه دست بر ماشه بری
• چرا که مادر انتظار می کشد
• فرزندش را
• وقتی پا به خيابان می گذارد.
• رضا اکوانيان – دهدشت

تحلیل واره ای بر شعر «به برادر شهیدم!»


• این اولین شعری است که ما از رضا اکوانیان می خوانیم.
• ما نه از جهان بینی ایشان خبر داریم و نه از بیوگرافی شان.

• هر خواننده ای متوجه می شود که این شعر مونولوگی است، گفتی است بی شنودی.

• در این شعر، برادری با برادر «شهیدش» در سخن است.
• چنین کسی ـ حداقل در عالم بیداری ـ نمی تواند برای گفته هایش پاسخی بشنود.

حکم اول
• کاش زنده بودی
• می ديدی
• شلمچه جايت گذاشته
• آمده است انقلاب
• مردم را گردن بزند،
• در خيابان آزادی

• برادر در این بند شعر از رخدادهای جدید که در غیاب برادر صورت گرفته اند، گزارش می دهد:
• محتوای گزارش از این قرار است که «شلمچه برادر را جا گذاشته و آمده انقلاب برای کشتار خلق، در خیابان آزادی!»

• آنچه خواننده را به تأمل و تعجب وا می دارد، واژه آرزوئی «ای کاش» است.

• آرزوی دیدن انقلاب و کشتار مردم در خیابان آزادی!

• هر دلیلی هم برای توجیه این «آرزو» بتراشیم، آنتی هومانیسم نهفته در آن را مشروعیت نخواهد بخشید.
• کشتار مردم به هر دلیل و به هر نیت و با هر نتیجه بعدی، تماشا ندارد و نمی توان هومانیست بود و جای کسی را برای تماشای ماجرا خالی دید.

• شاید قواعد و قوانین شعری، شاعر را به استعمال این واژه مجبور ساخته اند.

• شاید منظور شاعر، ابلاغ خبر انقلاب است و با مفهوم «کشتار مردم» قصد انتقاد ازشلمچه را دارد .
• شاید منظورشان نشان دادن خالی شدن شادی بخش زیر پای شلمچه است و شلوغ گشتن سرش در نتیجه رسوائی و انقلاب.

• منظور شاعر از مفهوم «انقلاب» در این بند شعر، می تواند میدان انقلاب هم باشد.

• گردن زدن توده ها در میدان انقلاب صورت می گیرد، آنهم در خیابان آزادی.

• شاعر ـ بی اعتنا به اینکه خود بداند و یا نداند ـ از جامعه ای وارونه پرده برمی دارد، جامعه ای که ذره ذره تار و پودش حتی وارونه است:

• دیالک تیکی از وجود وارونه و شعور وارونه است!

• در خیابان آزادی که قاعدتا می بایستی شادی، زندگی و همزیستی صلح آمیز انسان ها جشن گرفته شود، انسان ها را گردن می زنند.

• خیابان حتی در جامعه شاعر وارونه است:

• خیابان در حرف و بطور فرمال، آزادی، ماهیتا خیابان اعدام است، خیابان قید و بند و غل و زنجیر و اسارت و بردگی است!

• نوعی طنز تلخ در همین طرز تبیین شاعر نهفته است و نه فقط در این بند شعر.


حکم دوم
• کاش بودی
• پنج شنبه ها
• مادر را کوهستان می برديم
• بوی گورستان ندهد.

• پنجشنبه ها در باور اهل تشیع، ارواح مرده ها به خانواده های شان سر می زنند.
• پنجشنبه ها مردم برای زیارت قبور اقوام خویش به گورستان می روند.

• شاعر سوگوار اما انسانی از طرازی دیگر است و به ساز عادات و آداب و رسوم جاری در جامعه نمی رقصد.

• شاعر، دیگر نه حوصله مرده ها را دارد و نه تماشای پوسیدگی ها را.

• سراینده این بند شعر، از هومانیسم تمامعیار لبریز است، از شراب زندگی و جنبش و سرزندگی سرمست است.


• آرزوی شاعر اکنون بردن مادر به کوهستان است، تا بوی گورستان ندهد.

• تصور بردن مادر به کوهستان، تصوری غریب و بکلی ناآشنا، ولی برغم آن بسیار زیبا ست.

• شاعر اما در هر حال بطرزی مستور و غیرمستقیم، خبر مرگ مادر را هم به اطلاع برادر می رساند.

• این شعر بلحاظ فرم فوق العاده غنی و غول آسا ست.


حکم سوم
• کاش می ديدی
• گلوله باران خرداد را
• که تير می شود
• در قلب مردم

• یکی از ویژگی های استه تیکی شاعر صرفه جوئی خارق العاده در واژه ها ست.
• ایشان واژه واحدی را صرفه جویانه به معانی مختلف به خدمت می گیرند تا دنبال واژه گمگشته نگردند.
• همین توانائی استه تیکی به شعر ایشان هم زیبائی فرمال می بخشد و هم ژرفای محتوائی.

• آرزوی عجیب و غریب را دیگر به بحث نمی کشیم.


• شاعر را در این بند شعر، سخن از گلوله باران خرداد است.
• گلوله بارانی که تا تیر ادامه می یابد.
• خرداد انگار پرسونالیزه می شود، بسان جانداری رشد می کند و به تیر اعتلا می یابد.
• باران گلوله خرداد نیز در قلوب مردم تیر می شود.
• منظور ما از غنای فرمال این شعر برای مثال همین بود.

حکم چهارم


• مردم،
• افتادن مردم در خيابان
• وقتی جنازه ی انسانی را می بينند
• که خيابان را سرخ کرده است،
• در باران
• در باران تير
• در باران تيرِ تيرماه

• گزارش برادر به برادر در زمینه تیر باران مردم در تیر از این قرار است:
• جنازه انسان ها در باران، در باران تیر، در باران تیر تیرماه، خیابان را سرخ می کند.

• منظور ما از صرفه جوئی خارق العاده در استعمال واژه برای مثال همین بود.

• این قناعت دهقانی شاعر، هم شعر را بلحاظ فرم، غنی و بی همتا می سازد و هم بلحاظ محتوا، تأمل انگیز و ژرف و زیبا.

حکم پنجم
• زنده اگر بودی
• دستم را می گرفتی
• می رفتيم مدرسه
• الفبا بخوانيم :
• مادر سياه نشود
• برای قرمز شدنت

• خواننده اکنون می فهمد که برادر کوچک است که با برادر بزرگ در سخن است:
• «دستم را می گرفتی، می رفتیم مدرسه!»

• اکنون حسرت و آرزوی برادر کوچک است که تبیین می یابد:
• آرزوی مدرسه رفتن و الفبا آموختن به جای قرمز شدن، به جای سیاه شدن دوستداران.

• زندگی سرمایه بی بدیل بی بازگشتی است.

• برای زندگی آلترناتیوی وجود دارد.

• کسانی که از فاشیست تا فوندامنتالیست و نیهلیست به تحقیر زندگی می پردازند، تفاله های تعفن انگیز بربریت اند.


• اندوه خفته در ذره ذره این شعر نشاندهنده ارزش بی جانشین زندگی است.

• هیچ توجیه عقلی برای تحقیر زندگی وجود ندارد.
• خوارشماران زندگی و همزیستی انسان ها خردستیزان اند و بس.

حکم ششم
• کاش بودی
• خورشيد را بغل بگيری
• نگاهت کند
• جای هر روز تابيدن بر گورت
• که می سوزاند
• گور را،
• تو را،
• و مادر را
• که تا رسيدن استخوان های پوسيده ات،
• پوسيد.

• این بند شعر بسیار ژرف و تکان دهنده و تأثرانگیز است:
• آرزوی اینکه باشی و خورشید را بغل کنی تا به جای تابیدن بر گورت، به جای سوزاندن گورت، خودت و مادرت نگاهت کند.

• خود این تصور و تصور بسیار زیبا، اندیشیده و غول آسا ست.

• ضمن اینکه از فاجعه مهیبی پرده برمی دارد.
• از این فاجعه که مادر و برادر از فرزند و برادر زنده و سرزنده خویش، پس از خودپوسی دردناک و زجربار و روانسوز، مشتی استخوان پوسیده دریافت می کنند.

• به ازای چه ستدی خلقی دادی سنگین از این دست می دهد؟


حکم هفتم
• زنده اگر بودی
• می ديدی
• آزادی
• تنها نام يک ميدان است
• و انقلاب،
• خيابانی است
• که از آن به آزادی می رسند
• وقتی سرخ می شود
• گلوله
• جنازه
• انسان

• وقتی با لبخندی پژمرده
• خون بالا می آورند
• وقتی انقلاب سرخ می شود
• ميان سبزی درختان

• این بند شعر، نه فقط شولای سرخ شعور سرخ، بلکه در عین حال فریادی سرشته به پرخاش است، با تصاویر ژرف و پرمعنا.

• شاعر در این بند شعر، عناصر شعورین جامعه وارونه را وارونه می کند، روی پای شان قرار می دهد:

• آزادی اکنون نه خیابان، بل میدانی است و انقلاب اکنون نه میدان، بل خیابانی است، برای گذار از جهنم اجنه عهد عتیق به میدان سرورانگیز آزادی.

• این تصاویر و این شناخت استه تیکی واقعا ستودنی اند.


• شاعر اما بهای لازم برای این گذار تاریخی را نیز نام می برد:
• او نه بسان خردستیزان به دادن وعده و وعید عوامفریب بهشت و عشرت و عیش، بل به هشدار خردگرایانه نسبت به دشواری گذار از استبداد به آزادی، از وابستگی به خودمختاری خبر می دهد:
• گذار زمانی تحقق می یابد که گلوله و جنازه و انسان سرخ شوند.

• دوباره واژه واحد «سرخ» قالبی برای معانی گونه گون است.

• سرخی انسان می تواند به معنی سرخی صوری و فرمال تصور شود و یا به معنی اعتلای ایدئولوژیکی، به معنی گذار انسان عادی به رتبه انسان طراز نو، پیشاهنگ و پیشقراول، رهشناس و رهنما و رهگشا!

• وقتی با لبخندی پژمرده خون بالا می آورند.

• چه رازی در این لبخند واپسین است؟


• داستایوفسکی می گفت:

• «در باخت، لذتی است که در هیچ بردی یافت نمی شود!»

• آیا می توان به تقلید از او گفت:
• «در مرگ لذتی است که در هیچ زندگی یافت نمی شود؟»

• مرگ به تعبیری سکون محض است!
• نیل به سکون محض آرزوی عنصری همه عناصر مادی است.

• شاعر شاید بطور ناخودآگاه نشان می دهد که روند زیست چه دشوار است که مرگ در چنین شرایط ذلت بار، نوعی رهائی از دغدغه ها و رنج ها و دهشت ها ست.


• اینجا نیز خواه و ناخواه مناسبات جهنمی جامعه به نقد کشیده می شوند، مناسباتی که فقط به درد تعویض می خورند.


حکم هشتم
• کاش زنده بودی
• می ديدم تو را
• بی آنکه دست بر ماشه بری

• چرا که مادر انتظار می کشد

• فرزندش را
• وقتی پا به خيابان می گذارد.

• اندوه و درد و حسرت و آرزوئی شگرف در این بند شعر به بند کشیده شده است.

• آرزوی زنده ماندن برادری برای تماشای برادر کوچکتر!

• برای رهائی مادر از انتظار دلهره بار بازگشت فرزند رفته به خندق مخوف خیابان.

• منظور از دست بردن به ماشه چیست؟

• شاید برادر شاعر در مصاف مسلحانه به خاک افتاده است!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر