• کاوه ی آهنگریم و چرم ِ کار افراشتیم
• داد خواه و دادگر بودیم ما، تا بوده ایم
• شاعر در این بیت برای توصیف مفهوم «ما» مفاهیم زیر را به خدمت می گیرد:
• «کاوه آهنگر»، «افراشتن چرم کار»، «داد خواه»، «دادگر»
1
مفهوم «کاوه آهنگر»
مفهوم «کاوه آهنگر»
• شاعر به «ما»، همان هویتی را نسبت می دهد که کاوه آهنگر داشته است.
• درفش، اکنون از صراحت بیشتری می گذرد:
• درفش شاعر ـ حداقل بلحاظ فرم ـ شباهت غریبی به درفش کاویانی کسب می کند:
• درفشی از پیشبند چرمین کار!
• شاعر خود و همگنان خود را از تبار کاوه می داند.
• این اما هنوز تمامت محتوای این بیت شعر را تشکیل نمی دهد.
• هر چیز هستی به محض زایش و پیدایش، ضد دیالک تیکی خود را به همراه می آورد.
• کاوه نیز به همین سان!
• کاوه شاعر پس از رسوخ در ضمیر خواننده، ضد دیالک تیکی خود را، یعنی ضحاک را به خاطر خواننده خطور می دهد.
• حکیم هیولای دیالک تیک ـ هگل ـ بدرستی خواهد گفت که نفی، همیشه نفی معین و مشخص است.
• ستیز بر ضد بیداد نیز به همین سان:
• اگر رزمی هست، بر ضد بیداد طبقاتی است و رزم طبقاتی رزمی است که در گردنه صعب دیالک تیک در می گیرد و دیالک تیک حداقل دو قطب تضادمند و وحدتمند همزمان دارد.
• شاعر بی نیاز از حرف زاید، دیالک تیک داد و بیداد را به شکل دیالک تیک کاوه و ضحاک بسط و تعمیم می دهد.
• آنچه که در این بیت، بکر و بدیع است، تعریف طراز نوینی از کاوه است:
• «داد خواه و دادگر بودیم ما، تا بوده ایم!»
• ما هنوز فرصت خواندن شاهنامه را نیافته ایم.
• شاعر به احتمال قوی، شاید از حد حکیم طوس، پا فراتر می نهد و تعریف دیگری از کاوه ارائه می دهد:
• کاوه ی شاعر، خود دیالک تیکی از دادخواه و دادگر است!
• ما اولین بار است که به چنین دیالک تیک مارکسیستی ـ لنینیستی غول آسائی برخورد می کنیم:
• دیالک تیک دادخواه و دادگر!
• دیالک تیکی از طراز نو!
• شاعر اکنون عملا میان کاوه حکیم طوس و کاوه خویش مرزبندی می کند:
• با توسعه مناسبات اجتماعی، با معراج بشریت به پله های بالاتر توسعه اجتماعی ـ اقتصادی، کاوه نیز تحول کیفی می یابد و از کاوه دادخواه به کاوه طراز نوینی بدل می شود که دیالک تیک دادخواه و دادگر است!
• کاوه فردوسی نمی توانست چنین رسالت طراز نوینی را بدوش کشد.
• کاوه فردوسی در بهترین حالت، سوبژکت دادخواه بود و بس!
• او ـ اگر ما اسطوره کاوه را درست فهمیده باشیم ـ حتی پس از سلب قدرت از ضحاک، دنبال سوبژکتی به نام فریدون می گردد و بدین طریق پتانسیل و ظرفیت انقلابی و تاریخی نازل خود را نمایان می سازد.
• کاوه رهیاب اما سوبژکت تاریخی و اجتماعی تمامعیاری است، دیالک تیک خواهش و کنش است، دیالک تیک خواستن و توانستن است، دیالک تیک دادخواهی و دادگری است، دیالک تیک ستاننده ـ پاسدارنده ـ توسعه دهنده است.
• ما برای اثبات صحت حدس خود به تحلیل تک تک مفاهیم این بیت می پردازیم:
2
مفهوم «داد»
مفهوم «داد»
• مفهوم «داد» یکی از مقولات اصلی فلسفه فردوسی است.
• فردوسی برای «داد» ارزش خارق العاده ای قائل می شود.
• او داد را حتی از خرد برتر می شمارد.
• اما «داد» به چه معنی است؟
• ما فکر می کنیم که دیالک تیک داد و ستد، یکی از بنیادی ترین دیالک تیک های هستی است.
• این قانون دیالک تیکی حتی در عالم ذرات اتمی اعتبار دارد و مؤثر واقع می شود.:
• هر ذره اتمی که چیزی بدهد، با سماجت و سرسختی و بی تابی خارق العاده ای برای «داد»ش، «ستد»ی می طلبد و تا ستد درخور داد خود را دریافت نکند، از پا نمی نشیند.
• همه واکنش های شیمیائی و بیوشیمیائی به نحوی از انحاء از معبر دیالک تیک داد و ستد می گذرند.
• شیخ شیراز دیالک تیک داد و ستد را حتی در روز محشر معتبر می داند:
• اگر کسی با دست خالی در صحرای محشر ظاهر شود، یعنی اگر کسی دادی نداده باشد، عمل خیری انجام نداده باشد، انتظار و توقع دریافت «ستدی» در صحرای محشر بیهوده است.
• از این رو ست که سعدی برای فقرا راه نجاتی نمی شناسد.
• فقرا در طرفة العینی با کله به قهقرای دوزخ سرنگون می شوند و «دنیا و آخرت»، درجا نصیب اغنیا می شود:
• بدون داد، ستدی در دستگاه الهی متصور نیست:
• «نابرده رنج، گنج میسر نمی شود!»، یعنی در واقع، «نابرده رنج، گنج میسر همی شود!»
• چون اغنیا همانقدر از رنج کار خوش شان می آید که از وبا و حصبه و طاعون.
• این منطق فئودالی آهنین سعدی است!
• بیداد یعنی به ازای «ستد»، «داد»ی ندادن!
• حاصل کار کسی را تصاحب کردن و به ازای آن چیزی ندادن.
• مفهوم «بی داد» ظاهرا چنین منشائی داشته است.
• مفهوم «دادخواه» یکی از مفاهیم بنیادی در نظام های ماقبل سرمایه داری است.
• دادخواهی یعنی طلب داد درخور به ازای ستدی که تصاحب شده است.
• دادخواهی یعنی طلب تکمیل رابطه دیالک تیکی داد و ستد!
• «ما» در این بیت شاعر همیشه دادخواه بوده است!
• دادخواهی اما در قرون وسطی بویژه در فلسفه اجتماعی سعدی بطرزی باواسطه انجام می یابد.
• شاید بهتر است بگوئیم که سعدی و امثالهم می کوشند که بطرزی باواسطه انجام یابد.
• توده ای که بر او بیداد رفته، یعنی به ازای دادش، ستدی پرداخت نشده، در قاموس سعدی دو راه بیشتر ندارد:
• یا به بارگاه سلطان (ظل الله) رفتن و دادخواهی کردن!
• و یا به درگاه سلطان آسمانی (الله) دست دادخواهی بلند کردن!
• مراجعه کنید به خودآموز خوداندیشی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• دادخواهی باواسطه به معنی این است که سوبژکت دادخواه ـ به قول کانت، فیلسوف بزرگ روشنگری ـ صغیر و الکن و بی شعور است و تنها از طریق وکیل تام الاختیاری می تواند ستد درخور دادش را طلب کند.
• توده رعایا در بهترین حالت به کدخدا شکایت می برند تا شکایت شان پله پله بالا رود و به دست خان برسد و یا نرسد.
• سوبژکتیویته (فاعلیت) در این جور موارد به نحوی از انحاء می لنگد.
• سوبژکت دادخواه مورد نظر رهیاب اما با سوبژکت ماقبل سرمایه داری تفاوت ماهوی دارد:
• پرولتاریا کسی به عنوان واسطه ندارد.
• پرولتاریا با جفت دیالک تیکی خود، یعنی بورژوازی رابطه رو در رو و بی واسطه دارد، تنها ست، اگر با همسانان خود متحد نشود.
• پرولتاریای خودآگاه، سوبژکت تمام عیار است.
4
مفهوم «دادگر»
مفهوم «دادگر»
• منظور شاعر از مفهوم «دادگر» چیست؟
• وقتی می گوییم کارگر، منظورمان کسی است که کار را تحقق می بخشد، یعنی نیروی کارش را، انرژی جسمی و روحی ـ روانی اش را با استفاده از ابزار کار در کالبد اوبژکت کار (مواد خام، طبیعت بی روح) جاری می کند، یعنی ایده و اندیشه را مادیت می بخشد، مرئی و ملموس می سازد.
• هر عمل انسانی قبل از جامه عمل پوشیدن در دنیای خارج، در کله انسان تحقق فکری می یابد.
• عمله و بنا قبل از بنای خانه، مدل فکری (مدل سوبژکتیفی) از آن را در کله خود می سازند و بعد مواد و مصالح مادی را چنان تغییر فرم می دهند که با مدل ذهنی شان در خطوط اصلی اش منطبق باشد.
• دادگر باید با داد همان کند که کارگر با کار کرده است:
• دادگر باید داد را جامه عمل بپوشاند، داد را مادیت ببخشد، مرئی و ملموس سازد.
• سوبژکت دادگر فی نفسه، سوبژکت تمام عیار است، حتی در فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی ماقبل سرمایه داری.
• دادگر به قول کانت، خودمختار است و وابسته و سرسپرده هیچ مرجع زمینی و آسمانی نیست.
• اکنون نظری بر بیت شاعر باندازیم:
• کاوه ی آهنگریم و چرم ِ کار افراشتیم
• داد خواه و دادگر بودیم ما، تا بوده ایم
• سوبژکت مورد نظر شاعر، یعنی «ما» از آغاز پیدایش خود دیالک تیک دادخواه و دادگر بوده است:
• ما رهیاب را نمی شناسیم، ولی برای فرمولبندی این دیالک تیک، درک ژرفی از هستی اجتماعی ضرورت دارد.
• برای فرمولبندی این دیالک تیک به احتمال قوی تفکر و تأملی عرقریز و غول آسا لازم بوده است.
• پرولتاریا نخستین طبقه ای است که دادخواه و دادگر در آن واحد است، دیالک تیک دادخواه و دادگر است، دیالک تیک ستمکش و ستمستیز است.
• اینکه چگونه شاعر به چنین ترکیب علمی دقیق و در عین حال، بکر و بدیع و بی مانند دست یافته، خود به اندازه کافی هم شگفت انگیز است و هم ستایش انگیز.
• کاوه اسطوره ای حکیم طوس نمی توانسته چنین باشد.
• محمود اعتمادزاده (به آذین) کتابچه مختصری تحت عنوان «کاوه آهنگر» نوشته اند.
• ایشان در این کتابچه هم حقیقتی را که در زمان و مکان معینی اعتبار داشته (حقیقت تاریخی) بیان کرده اند و هم احتمالا همان حقیقت تاریخی را برای همه زمان ها و مکان ها معتبر پنداشته اند.
• ایشان ـ اگر برداشت ما از اثر به آذین درست باشد ـ میان کاوه فردوسی و کاوه رهیاب علامت تساوی گذاشته اند.
• اگر چنین باشد، ایشان به تریاد ماده ـ مکان ـ زمان کم بها داده اند.
• دچار نوعی دگماتیسم شده اند.
• البته شاید، برداشت ما سوبژکتیف و نادرست باشد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر