۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

حقیقت

Agnes Auffinger von P. Johannes Wielgoß SDB
پروفسور دکتر الفرد کوزینگ
برگردان شین میم شین

• حقیقت به مشخصه احکام (که بطور زبانی در جملات فرمولبندی می شوند) در رابطه با انطباق آنها با واقعیت امر (که مورد انعکاس قرار می گیرد)، اطلاق می شود.
• مفهوم حقیقت در زبان عامیانه به معنی بی ربطی مورد استفاده قرار می گیرد:
• مثلا انسان حقیقی.

• ما باید میان مقوله معرفتی ـ نظری حقیقت که فقط انطباق شناخت عقلی با واقعیت عینی را منعکس می کند و مفاهیمی مانند صداقت، امانت، خلوص نیت و غیره تفاوت قایل شویم.

• ضد حقیقت، خطا و باطل ست.
• خطا و باطل به معنی عدم انطباق حکم با واقعیت امری است که انعکاس می یابد.

• مفهوم حقیقت در تاریخ فلسفه عرصه رودرروئی سخت میان ماتریالیسم و ایدئالیسم و همچنین میان طرز تفکر متافیزیکی و دیالک تیکی بوده است.
• حقیقت ماتریالیستی را ارسطو پایه ریزی کرده است.

1
حقیقت در فلسفه ارسطو


• فلسفه ارسطو دارای خطوط ماتریالیستی نیرومندی است.
• ارسطو حقیقت را در وهله اول مشخصه چیزهای واقعی نمی داند.
• او حقیقت را دررابطه میان احکام فرمولبندی شده توسط سوبژکت شناسنده و ابژکت شناخته شده می جوید.
• ارسطو حقیقت را بمثابه انطباق شناخت ـ به عبارت دقیقتر ـ انطباق احکام با واقعیت تعریف می کند:
• «خطا یعنی به آنچه که هست، بگوئی نیست و به آنچه که نیست، بگوئی هست.
• حقیقت یعنی به آنچه که هست، بگوئی هست و به آنچه که نیست، بگوئی نیست.
• پس کسی که می گوید چیزی هست و یا نیست، یا حقیقت را می گوید ویا خطا را.»
• (ارسطو، «متافیزیک»، پ 7)

• «چون حقیقی یا حاوی تأیید است که بر مبنای پیوست استوار است و یا حاوی تکذیب است که بر مبنای گسست استوار است.
• اما خطا حاوی چیزی است که با گسست ناسازگار است.
• حقیقی و خطا در خود چیزها نیستند، آنسان که هر خیری حقیقی و هر شری خطا باشد.
• حقیقت در تأمل و تعمق نهفته است.»
• (ارسطو، «متافیزیک»، ای 4)

• ارسطو ادامه می دهد:
• «کسی که تفکر مبتنی بر حقیقت دارد، پیوسته را پیوسته و گسسته را گسسته تلقی می کند.
• اما کسی که تفکرش مبتنی بر خطا ست، واقعیت امر را وارونه تلقی می کند.
• مثلا خردمند بودن تو به این دلیل نیست که ما بنا بر حقیقت به این نتیجه رسیده ایم که تو خردمندی.
• بلکه خردمندی تو بدلیل خردمند بودن تو ست و لذا ما حقیقت را می گوییم، اگر تو را خردمند بنامیم.»
• (ارسطو، «متافیزیک»، او 10)

2
حقیقت در فلسفه توماس فون اکوین
تومیسم


• نظریه ارسطو تأثیر مهمی بر توسعه بعدی تئوری شناخت باقی گذاشته و اغلب ـ مثلا توسط توماس فون اکوین ـ با نظریات ایدئالیستی آمیخته شده است.

• تومیسم حقیقت را انطباق فهم با چیزها می داند.

• اما این چیزها دارای یک «حقیقت اونتولوژیکی اند، زیرا آنها با ایده های فهم الهی انطباق دارند و درست به همین دلیل است که فهم انسانی به برکت سهیم بودن درفهم الهی، قادر به شناخت آنها ست.
• خدا اولین و عالی ترین حقیقت است.
• خدا منشاء همه حقایق است.»
• (سوما تئولوتیکا، 16)

3
حقیقت در فلسفه بورژوائی واپسین

• فلسفه بورژوائی واپسین حاوی سه گرایش زیر راجع به حقیقت است:

1

• نظریه تومیسم تحت نام رئالیسم نئوتومیستی

2

• گرایش به سوبژکتیویزاسیون (سوبژکت واره کردن) حقیقت

3

• گرایش به تبدیل حقیقت به چیزهای ایدئال شیئیت یافته

• مراجعه کنید به رئالیسم، نئوتومیسم

• در هر دو مورد یاد شده، اساس و پایه نظریه ارسطوئی حقیقت دور انداخته می شود.

I
ماهیت تئوری های سوبژکتیویستی حقیقت

• ماهیت کلیه تئوری های سوبژکتیویستی حقیقت به شرح زیر است:

1

• حقیقت صرفا در حوزه سوبژکت دیده می شود.

2

• حقیقت در انطباق مضامین شعور سوبژکت با یکدیگر دیده می شود.

3

• حقیقت در اعتقاد سوبژکت دیده می شود.

4

• حقیقت در موضعگیری سوبژکت نسبت به نظریات و چیزهای معین دیده می شود.

II
ماهیت تئوری های ایدئالیستی ـ عینی حقیقت

• ماهیت کلیه تئوری های ایدئالیستی ـ عینی حقیقت به شرح زیر است:

1

• حقیقت صرفا به ابژکت های معنوی نسبت داده می شود.

2

• حقیقت به ایده ها نسبت داده می شود.

3

• حقیقت به «جملات در خود» (فی نفسه موجود) و غیره نسبت داده می شود.

4

• حقیقت خود به ماهیت معنوی مبدل می شود، آنسان که در فنومنولوژی هاسرل می بینیم.

4
تئوری حقیقت ماتریالیسم دیالک تیکی


• تئوری حقیقت ماتریالیسم دیالک تیکی بر خلاف همه این نظریات، از تصویرتئوری آغاز می کند و همانند ارسطو، حقیقت را در انطباق شناخت با واقعیت عینی می بیند.

• مراجعه کنید به تصویرتئوری (تئوری تصویر)

• ماتریالیسم دیالک تیکی نظریه مربوط به حقیقت خود را بر پایه حقیقت ارسطوئی استوار می سازد و سپس آن را توسعه و تکامل می بخشد.
• ماتریالیسم دیالک تیکی حقیقت را بمثابه کیفیت شناخت مطرح می کند:

• حقیقت یعنی انطبق حکم صادره با واقعیت امری که مورد شناسائی قرار می گیرد.


• مراجعه کنید به واقعیت امر، حقیقت امر

• عینیت حقیقت در این انطباق تصویر مبتنی بر قضاوت با شیئی است که مورد تصویرسازی قرار می گیرد.

• حقیقت همیشه حقیقت عینی است، زیرا هر شناخت واقعی دارای یک محتوای عینی است، که مستقل از سوبژکت شناسنده وجود دارد.



• مسئله حقیقت دارای دو جنبه اساسی است که لنین چنین فرمولبندی می کند:
• «پرسش اول: آیا حقیقت عینی وجود دارد؟
• آیا در تصورات انسانی می توانند مضامینی وجود داشته باشند،
• که مستقل از سوبژکت باشند؟
• که نه وابسته به انسان و نه وابسته به انسانیت باشند؟
• پرسش دوم: اگر آری، پس آیا تصورات انسانی که حاکی از حقیقت عینی اند، می توانند آنها را بطور یکباره، کامل، نامشروط و مطلق منعکس کنند و یا فقط می توانند بطور تقریبی و نسبی منعکس سازند؟
• پرسش دوم به رابطه میان حقیقت مطلق و حقیقت نسبی مربوط می شود. »
• (لنین : آثار 14 ، 116)

• در رابطه میان حقیقت مطلق و حقیقت نسبی خصلت تاریخی شناخت مطرح می شود.

• ما در روند شناخت به حقیقت عینی دست می یابیم.

• ولی حقیقت عینی تمام و کمال، یکپارچه و ابدی نیست، زیرا شناخت حقیقت به قول لنین، خود روندی است، روند بی پایان نزدیک شدن تفکر به ابژکت (موضوع شناخت)

• و لذا شناخت حقیقت مطلق در یک روند بی پایان همراه است با شناخت حقایق نسبی همواره تازه.

• و لذا شناخت حقیقت مطلق در یک روند بی پایان با شناخت حقایق نسبی همواره تازه همراه است.

• حقیقت نسبی عبارت است از شناختی که در چارچوب حد و مرزهای معینی و با درجه معینی از دقت، با واقعیت عینی انطباق دارد:
• به عبارت دیگر حقیقت نسبی خصلت عینی دارد، اما به سبب وابستگی اش به شرایط شناخت مربوطه دارای عناصر نسبی است و با تعمیق بیشتر شناخت می تواند تغییر یابد.
• ولی چون حقیقت نسبی در چارچوب حد و مرز معینی انعکاس درست واقعیت عینی است، پس در عین حال دارای عناصر حقیقت مطلق است.

• شناخت انسانی می تواند از طریق حقایق نسبی قدم به قدم به حقیقت مطلق نزدیک شود، بدون اینکه بتواند بطور قطعی بدان دست یابد، زیرا به قول مارکس و انگلس «سیستم شناخت کاملا فراگیر و یکباره کامل از طبیعت و تاریخ در تضاد با قوانین اساسی تفکر دیالک تیکی قرار دارد.

• اما این امر مانع آن نمی شود (بلکه برعکس باعث آن می شود) که شناخت منظم کل جهان خارج، نسل به نسل به پیشرفت های غول آسائی نایل آید.»
• (مارکس و انگلس 19 ، 206 )

• شناخت عبارت است از وحدت مطلق و نسبی.

• شناخت بیواسطه مطلق امکان ناپذیر است.

• مطلق تنها بکمک نسبی می تواند شناخته شود و همیشه در نسبی، مطلق آشیان دارد.

• تفکر انسانی بنا بر طبیعت خود قادر است به ما حقیقت مطلق را که از جمع حقایق نسبی ترکیب یافته است، نشان دهد و نشان هم می دهد.
• هر مرحله ای از توسعه علم به این خرمن حقیقت مطلق دانه جدیدی می افزاید، اما مرزهای حقیقت هرقانون علمی نسبی اند و با توسعه بعدی دانش می توانند پهناورتر و یا تنگتر شوند.
• (لنین : 14 ، 129)

• تمیز حقیقت نسبی از حقیقت مطلق برای درک روند توسعه دیالک تیکی شناخت از اهمیت اساسی برخوردار است.
• فلسفه غیرمارکسیستی هرگز نتوانسته به علت این مسئله پی ببرد.
• فلسفه غیرماکسیستی یا دچار رلاتیویسم شده و به انکار هر گونه حقیقت عینی برخاسته و یا دچار مطلق کردن دگماتیستی حقیقت شده است.

• مراجعه کنید به رلاتیویسم، دگماتیسم


• تمیز حقیقت مطلق از حقیقت نسبی به قول لنین، «باندازه کافی نامعین است، تا از تبدیل علم به جزم ـ بمعنی معیوب کلمه، یعنی به جزم مرده، منجمد و اسکلت وار ـ جلوگیری کند.
• تمیز حقیقت مطلق از حقیقت نسبی اما در عین حال باندازه کافی معین است تا بطرز قطعی و بی برو برگردی میان خود و فیدئیسم و اگنوستیسیسم مرزبندی کند.»
• (لنین : 14، 131)

• مراجعه کنید به فیدئیسم، اگنوستیسیسم

• ظاهرا تعالیم مربوط به حقیقت مطلق و نسبی درعرصه ریاضیات و منطق قابل استفاده نیستند.
• اما علیرغم آن قوانین ریاضی نیز به این طریق نسبی می شوند که معنی معین دقیق خود را تنها در چارچوب سیستم معینی دارند.
• قانون «از دو نقطه خطی تشکیل می یابد» در هندسه هذلولی معنی دیگری دارد تا در هندسه اقلیدسی.

• مراجعه کنید به به سیستم

• منطق مدرن نشان می دهد که مفهوم ساده لوحانه حقیقت می تواند به آنتی نومی منجر شود.
• (تارسکی، «مفهوم حقیقت درزبان صوری شده»)

• ظاهرا تعریف ارسطوئی حقیقت تعریف بی خلل و صریحی است:
• «(,p’) زمانی دقیقا حقیقی است که (p) حقیقی باشد!»

• مثلا حکم «زمین یک سیاره است» وقتی دقیقا حقیقی است که زمین یک سیاره باشد.


• باید توجه داشت که اینجا (p) دو بار مطرح می شود:
• (,p’) حاکی از یک جمله است: (مثلا «زمین یک سیاره است») و (p) حاکی از یک واقعیت امر است.

• این تفاوت گذاری در تفکیک ابژکتزبانی و متا زبانی نقش بزرگی بازی می کند.

• مراجعه کنید به اوبژکتزبان، متازبان

• اگر (p) یک جمله حکمی باشد، پس می توان بر اساس تعریف فوق الذکر یک آنتی نوم بوجود آورد که با آنتی نوم «دروغگو» خویشاوند است.

• مراجعه کنید به آنتی نوم

• ولی اگر (p) بمثابه جمله حکمی در چارچوب زبان های صوری شده (یعنی نه در زبان محاوره ای) معینی مطرح باشد، می توان از این آنتی نوم اجتناب کرد.

• از دیدگاه ماتریالیسم دیالک تیکی حقیقت نباید شامل حال فرم های زبانی (یعنی جمله حکمی) بلکه باید تنها شامل حال آن چیزی باشد که مورد نظر است (چیزی که حکم در باره اش صادر می شود.)
• هر حکمی اگرچه درقالب جمله حکمی بیان می شود (زبان بنظر مارکس واقعیت اندیشه است) ولی با آن یکی نیست.

• احکام عبارتند از طبقات تجریدی (انتزاعی) جملات حکمی هم معنی.

• با این برداشت هم آنتی نوم فوق الذکر از بین می رود و هم نسبی کردن حقیقت، نسبی کردن حقیقت، که در موارد دیگر به سبب امکان در نظر گرفتن سیستم های زبانی متفاوت صورت می گیرد.

• تعریف تارسکی نیز حقیقت زبان محاوره ای را از آنتی نوم مبرا می سازد، اگر (p) نه یک جمله حکمی، بلکه یک حکم تصور شود.

5
تعریف حقیقت و معیار حقیقت

• ما باید میان معیار حقیقت و تعریف حقیقت تفاوت قایل شویم.
• تعریف حقیقت چند و چون آن را بیان می کند.
• معیار حقیقت نحوه و نوع کشف حقیقت را (تمیز حقیقت از باطل را)

• مراجعه کنید به معیار حقیقت

• معیار حقیقت در تحلیل نهائی پراتیک است.

• پراتیک شالوده کلیه متدهای زیر است که حقیقت را به محک می زنند:


1

• استدلال

2

• استقراء

3

• تلخیص

4

• روش های تصمیمگیری

• مراجعه کنید به شناخت، تصویرتئوری

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر