۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

شعر نیما در آئینه ضمیر سیاوش کسرائی (2)

نیمایوشیج (21 آبان 1274 ـ 13 دی 1338)
گاف سنگزاد

تز چهارم
نیما بازتاب وقایع بزرگ بیرونی را بر خانه و کاشانه و کارهای روزانه اش در می افکند.

• سیاوش اکنون خود، تئوری انعکاس را به نام می خواند و از واژه «بازتاب» استفاده می کند.
• با واژه «بازتاب» به این معنا، در اشعار احسان طبری نیز برخورد می کنیم.

• نیما ـ بنظر سیاوش ـ وقایع بیرونی را در آئینه خانه و کاشانه خویش به تماشا می نشاند و نشان مردم می دهد.


• دیالک تیک تو در توی انعکاس:

• چیز بیرونی در آئینه معنوی شاعر منعکس می شود، تا در قالب چیزهای دور و بر شاعر انعکاس مجدد یابد و نشان همگان داده شود، یعنی در آئینه ضمیر توده ها منعکس شود.

• به زبان هگل، واقعیت عینی بیرونی در ضمیر سوبژکت (نیما) منعکس می شود، ماده فرم عوض می کند و به روح بدل می گردد، وجود به شعور استحاله می یابد.

• شعور را شاعر نمی تواند به بند کشد و لذا شعور ـ به نوبه خود ـ در آئینه جهان عینی منعکس می شود، جامه شعر و نثر و موسیقی و نقاشی و ترانه به خود می پوشد.

• به زبان هگل، روح و یا شعور تجسم می یابد، جسمیت می یابد، شیئیت و مادیت و عینیت می یابد.


• بدین طریق دیالک تیک ماده و روح، دیالک تیک وجود و شعور دو باره قوام می یابد.


*****

• سیاوش قصد تحلیل شعر نیما را دارد.
• من کنجکاوم که او چگونه به این امر مبادرت خواهد ورزید.

• ما ایرانی ها بیشتر به انشاء نویس های دبستانی شباهت داریم، تا به تحلیلگر مارکسیست.


• سیاوش اما مرا غافلگیر می کند.

• او برای تحلیل شعر نیما ـ قبل از همه ـ مفاهیمی را از شعر نیما برمی گیرد و مثل تکخال هائی نشان خواننده می دهد.
• علمی تر و مارکسیستی تر از این ـ بنظر من ـ نمی توان به تحلیل اندیشه های کسی پرداخت.

• چرا که مفاهیم ـ به قول هگل ـ پله های شعور اند.

• جهان بینی هرکس را می توان ـ قبل از همه ـ در مفاهیم او جستجو کرد، یافت و دریافت.

• اولین مفهوم، شبتاب است.

• شبتابی که صمد بهرنگ ـ بی تردید تحت تأثیر خردمند یوش نشین ـ از قولش، ماندگارترین و سماجت بارترین حکمش را در جان زمانه خویش می ریزد :
• «نور هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنائی است!»

• صمد بهرنگ به خطه دیالک تیک عینی گذشته است، اگرچه او در اواخر عمر کوتاهش به آموزش مقوله های فلسفی آغاز کرده بود.
• او نور را بلحاظ کمی صرف نمی سنجد.
• او احتمالا بطور خودپو، یعنی بی انکه خود متوجه شود، کمیت را در داربست دیالک تیکی اش می بیند، در دیالک تیک کمیت و کیفیت.

• این همان دیالک تیکی است که شیخ بی مانند شیراز هزاران بار بسط و تعمیم می دهد و ذره ذره در شعور خواننده خویش می ریزد:


سعدی
• آن شنیدی که لاغری دانا
• گفت باری به ابلهی فربه

• اسب تازی وگر ضعیف بود
• همچنان از طویله ای خر، به

• کمیت چیزها، پدیده ها و سیستم ها ـ به تنهائی ـ بیانگر چیزی نیست.
• کمیت فقط در دیالک تیک کمیت و کیفیت معنی پیدا می کند و قابل ارزیابی می شود، کیفیت هم به همین سان، همه جفت های دیالک تیکی هم به همین سان.

شبتاب
• «هنوز از شب، دمی باقی است!»
• می خواند در او، شبگیر
• و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

• به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

• به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
• به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
• و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
• در این تاریکمنزل می زند سوسو.

• تفسیر سیاوش از این شعر عبارت است از «برآمدن آفتاب در خانه همسایه»، پیروزی اکتبر سرخ، پدیده ای هراس انگیز و امیدبخش در آن واحد و در مقیاس تمام ارضی.

• بنظر سیاوش «نطفه شعر اجتماعی نیما از همین جا ست، که آغاز می شود.»


• اکنون به تقطیر این اندشه در قاموس سیاوش نظر کنیم:


تز پنجم
دیالک تیک دردناک نیما در بودن در درون سیاهی و نخواستن آن بود.

• در این تز سیاوش، به درک و دریافت او از دیالک تیک نزدیک می شویم:

• دیالک تیک عبارت است از بودن با چیزی، ضمن نخواستن آن، دیالک تیک عبارت است از همزیستی ستیزمند با چیزی، دیالک تیک عبارت است از وحدت و مبارزه مدام اضداد.


• آن سان که نفی تز به معنی نفی آنتی تز و زایش سنتز است.


• سیاوش می کوشد که این دیالک تیک دردناک نیما را اثبات کند و به انبان میراث معنوی خود نیما چنگی دو باره می زند و شعر مرغ آمین را بمثابه دلیل و مدرک بیرون می کشد:


مرغ آمین
• مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده
• رفته تا آنسوی این بیداد خانه
• باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
• نوبت روز گشایش را
• در پی چاره بمانده

• مرغ آمین (یا به قول خدامراد فولادی، خود نیما) انسانی دردمند است.

• و چگونه می توان در بیدادخانه زیست و دردمند نبود؟


• مرغ آمین (نیما) ـ اما ـ دردمندی عادی نیست.

• مرغ آمین دردمندی درمان جو ست.

• نیما نه سعدی و حافظ، بلکه آنتی تز آنها ست.

• نیما مخالف سرسخت تئوری تقدیر و سرنوشت است.
• نیما منکر گستاخ جزم «مشیت الهی» است.

• دردمندی در بیدادخانه زمین، پدیده ای خدا خواسته، طبیعی و الهی نیست.

• دردمندی در بیداخانه زمین، پدیده ای اجتماعی است.

• دردمندی در بیدادخانه زمین پدیده ای تاریخی است، یعنی روزی بر طبق قانونمندی های عینی هستی اجتماعی پدید آمده و روزی درست بر طبق همان قانونمندی های عینی از بین خواهد رفت:

• دردمندی چیزی لایتغیر، ازلی و ابدی و همیشه همان نیست.

• دردمندی در مرحله معینی از توسعه نیروهای مولده پدید آمده و در مرحله معین دیگری از توسعه آنها از بین خواهد رفت.


• اکنون دیالک تیکی دیگر در مد نظر قرار می گیرد:

• دیالک تیک جبر و اختیار.

• سعدی و حافظ به جزم مشیت الهی باور دارند و انسان را سلب اختیار می کنند:


سعدی
• سعدی، قلم به سختی رفته است و نیک بختی
• پس هر چه پیشت آید، گردن بنه قضا را

حافظ
• سیر سپـهر و دور قمر را چه اخـتیار
• در گردش اند بر حسب اختیار دوسـت

• مرغ آمین (نیما) ـ اما برعکس سعدی و حافظ ـ به دیالک تیک جبر و اختیار باور دارد و تحول جامعه و تاریخ را بی سوبژکت، بی فاعل نمی داند.

• حوادث طبیعی به بود و نبود انسان ـ بطور تعیین کننده ـ وابسته نیستند.


• ولی حوادث اجتماعی بدون شرکت فعال انسان رخ نمی دهند.

• این یکی از کشفیات بزرگ مارکس و انگلس بوده است.

• انسان صاحب آزادی و اختیار معینی است و لذا مرغ آمین در پی چاره برای دردمندی های بیدادخانه است.

• آگاهی به نقش خویش، منبع نیروی شگرفی است.


انسان آگاه خور و خواب راحت و آرام ندارد، مثل دریا درونی منقلب دارد و بی تاب است:
زیرا انرژی رهاگشته از جادوی آگاهی باید دوباره در جامعه جاری شود و مادیت کسب کند!

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر