تولد فاشیسم
اثری از الفارو سیکوه ئیروز
امپریالیسم آمریکا و شرکاء احتیاج به پیروزی های ارزان در مناطق غیر خودی دارند!
رضا خسروی
سرچشمه:
مجله هفته
XI
اثری از الفارو سیکوه ئیروز
امپریالیسم آمریکا و شرکاء احتیاج به پیروزی های ارزان در مناطق غیر خودی دارند!
رضا خسروی
سرچشمه:
مجله هفته
XI
• سقوط نظامی و سیاسی اروپای نازی و در جنگی به رهبری دیکتاتوری پرولتاریا، برای نخستین بار آرایشی را در بالکان موجب گردید، که راهزنان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و غیره در سازماندهی آن نقشی و یا نقش چندانی بازی نکردند.
• به یمن حضور نیرومند دیکتاتوری پرولتاریا در عرصه سیاست های منطقه ای و بین المللی، دولت های مستقل بالکان موفق شدند تا یک سلسله از اختلافات و ناروشنائی های مرزی خود را، بدون حضور دول «آزاد» در مذاکراتی در بالکان و نه در لندن و پاریس و برلین و غیره حل و فصل کنند.
• دولت فدرال یوگسلاوی امکان یافت تا از طریق جمهوری های اسلوونی و بوسنی و مونته نگرو، عملا کنترل سواحل شرقی دریای « آدریاتیک» را به طول ۷۰۰ کیلومتر به دست آورد و به اتفاق دولت آلبانی، که باقیمانده آن را در کنترل خویش داشت، پرونده سیاست بازارگشائی دول سرمایه داری اروپا را، اگر نه برای همیشه، ببندد.
• سرمایه داری اروپا و با ضربتی که از «ارازل و اوباش» کارگران و بینوایان و خلق ها، به رهبری دیکتاتوری پرولتاریا نوش کرده بود، هنوز خیلی ذلیل تر از آن بود که در برابر این تحول کوبنده واکنشی متقابل از خود نشان دهد و همچنان به بازسازی اقتصاد درهم و آشفته خویش به ضرب دلار آمریکائی مشغول بود
• مرکز توطئه جهان آن روز، موقتا از کار افتاده بود و به همین دلیل، تمام اختلافات « قومی» و «قبیله ای» اسلا وها هم عملا به حاشیه رانده شده بود.
• جنگ اول جهانی که بر اثر رقابت دول امپریالیستی اروپا شکل گرفت، در عمل به نتایجی منجر شد که وزن مخصوص سیاسی و اقتصادی اروپا را، چه در منطقه و چه در عرصه تصمیم گیری های بین المللی، به میزان قابل توجهی کاهش داد.
• در درجه نخست، سقوط تزاریسم و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، موقعیت ممتاز سرمایه داری اروپا را خدشه دار کرد و « امنیت» سرمایه های آن را در بیرون از مرزهای بومی به مخاطره انداخت.
• ضمن اینکه کوهی از مشکلات داخلی و مصادره سرمایه های انگلیسی و فرانسوی بخصوص در روسیه، بازسازی اقتصادی کسورهای «غالب و مغلوب» را پس از ترک مخاصمه عملا با مشکل کمبود سرمایه مواجه نمود.
• همین امر موجب شد تا دولت های نامبرده، داوطلب تزریق سرمایه های آمریکائی در اقتصاد بومی خود شوند.
• بسط سرمایه گذاری آمریکا در صنایع اروپا و برخورداری آن از بازارهای داخلی و خارجی دولت های رقیب اروپائی، سود سرشاری را روانه آمریکا کرد که به سهم خود و در مدتی کوتاه، مجموع اقتصاد سرمایه داری را به نفع آمریکا تغییر داده و رفته رفته انتقال مرکز توطئه جهان را از اروپا به آمریکا فراهم کرد.
• در این ارتباط، بدیهی است که دولت «مغلوب» آلمان بیشترین سهم سرمایه های آمریکائی را به خود جلب نماید.
• ولی عجیب اینکه سرمایه های اهدائی آمریکا، در حالیکه صنایع مصرفی آلمان و در جریان جنگ آسیب زیادی دیده بود و بخشا از کار افتاده بود، تماما و یا قسمت اعظم آن در صنایع تسلیحاتی و شیمیائی این کشور تمرکز یافت.
• مردم نان و کفش و لباس و غیره می طلبیدند.
• اما بورژوآزی تولید انبوه توپ و تانک و مسلسل و غیره را در دستور کار خود قرار داده بود.
• پس بی دلیل نبود که امپریالیسم آمریکا، ماجراجوئی های اروپائی نازیسم را «بی» اهمیت تلقی نموده و با خونسردی سیر حوادث را نظاره می کرد.
• چرا که قدرت یابی نازیسم در آلمان، پس از سقوط وال استریت بسال ۱۹۲۹ میلادی، نه فقط امنیت سرمایه های آمریکائی را به مخاطره نیانداخت، سهل است، که حتی با توسعه صنایع تسلیخاتی و شیمیائی، سود دهی آنها را بیش از پیش افزایش داد.
• آن هم در شرایطی که سرمایه داری آمریکا و به خاطر فرونشاندن شورش های داخلی، نیاز مبرمی بدان داشت.
• انتخاب روزولت به مقام ریاست جمهوری، که طرح « نیو دیل» را برای « بهبود» معیشت مردم کم درآمد پیش کشید و مساله شناسائی دولت کارگری شوروی را پس از ۱۶ سال سماجت احمقانه، به خاطر تضمین پیروزی انتخاباتی اش مورد استفاده قرار داد، در اصل معرف اوضاع آشفته داخلی آمریکا بود، که می رفت تا به مرحله ای « خطرناک» متحول گردد.
• یاد آوری می کنم که آقای ترومن، زمانی که پس از چهار دوره انتخاب پی در پی آقای روزولت به ریاست جمهوری، بدین مقام راه یافت، فورا اخراج و « پاک» سازی دو میلیون کارگر صنعتی را که به دیکتاتوری پرولتاریا تمایل داشتند، فرمان داد و غیره
• با خاتمه جنگ دوم جهانی، که شرح آن رفت، باقیمانده «اعتبار» اروپای امپریالیستی هم، برای مدتی بکلی از بین رفت و به عنوان دنبالچه سیاست جهان گشائی امپریالیسم آمریکا، که می کوشید تا خلأ رقیبان اروپائی را در بازار های غیر بومی پر کند، نقش هائی کناری بازی می کرد.
• قابل ذکر اینکه دولت امپریالیسم آمریکا و در جریان جنگ دوم جهانی، گواینکه رسما آلمان را مورد حمایت قرار نمی داد، همزمان هیچ اقدام بازدارنده ای هم در برابر پیشروی نازیسم نمی کرد.
• در واقع، حضور مستقیم امپریالیسم آمریکا در جنگ دوم جهانی، از لحظه ای جدی شد که مقاومت دیکتاتوری پرولتاریا در برابر ارتش مهاجم نازی، عملا شورشی جهانی را علیه نازیسم برانگیخت و می رفت تا با تعرضی همه جانبه، به حیات سرمایه داری اروپا خاتمه دهد و غیره.
• گفتنی است که ژنرال هائی نظیر مک آرتور و پاتون و غیره که در میان نازی ها از محبوبیت فراوانی برخوردار بودند، در اصل با هدف « اشغال» مسکو در جنگ شرکت داشتند و غیره.
• در هر حال، جنگ دوم جهانی و به صورتی که عملا خاتمه یافت، جهان را به دو اردوگاه مختلف و متقابل تجزیه کرد و نیروهای متشکل کار و سرمایه را به جنگی فرسایشی کشانید.
• همزمان با اجرای «طرح مارشال» و تزریق بیش از ۱۵ میلیارد دلار به صنایع درهم ریخته اروپا، رهبری دنیای سرمایه داری نیز از اروپا به آمریکا انتقال یافت.
• تمرکز اقتصادی و سیاسی سرمایه داری در آمریکای شمالی، با وجود اختلافات جانبی در درون اردوگاه سرمایه، سیاست بازار گشائی امپریالیسم را تغییر داده و از توطئه های «قومی» و «قبیله ای» به دخالت مستقیم و عریان و کودتاهای نظامی آشکار متحول کرد.
• در اردوی مقابل اما، بازسازی اقتصادی جامعه به هیچوجه از کانال دلارهای آمریکائی و استثمار انسان نمی گذشت.
• در واقع، جنگ دوم جهانی آرایش نیروهای بین المللی را بگونه ای تغییر داد که بازسازی اقتصادی جهان عملا برمبنای دو الگوی متقابل جریان می یافت.
• کاملا بدیهی بود که سازماندهی مکانیسم تولید، که به بازار و مؤلفه های بازدارنده آن متکی نباشد، در جمهوری فدرال یوگسلاوی به سادگی متحقق نگردد
• ولی با وجود این امکانات فراوانی، اعم از سیاسی و اجتماعی و جغرافیائی و غیره موجود بود که به دولت وقت یوگسلاوی امکان می داد تا با تکیه بر آنها، وحتی استفاده از برخی مؤلفه های معتبر اقتصاد بازار، ساختار اقتصادی متمرکز و با برنامه ئی را پی ریزی کند که بر محور نیازمندی های مصرفی جامعه عمل نماید و یا در بدترین حالت، ضمن استفاده از اهرم قدرت سیاسی که همچنان مورد حمایت توده ها قرار داشت، جهت گیری های عمومی اقتصاد را در مسیری قرار دهد که اختلاف فاز فنی جمهوری های ششگانه، بسود یکپارچگی نیروی کار تغییر یابد.
• در حالی که دستگاه رهبری حزب و دولت وقت یوگسلاوی، و از همان فردای قدرت یابی، با تشخیص زیرکانه این نکته مهم که امپریالیسم و بدلیل حضور نیرومند دیکتاتوری پرولتاریا، در شرایطی نیست که جنگ های خانگی دیگری را در درون مرزهای رسمی کشور سازمان دهد، نواختن سازی را آغاز کرد که دنیای « آزاد» را به واکنشی بلافاصله مشتاق نمود.
• در جریان همین بازسازی اقتصادی بود که رهبری یوگسلاوی و در سال ۱۹۴۸ میلادی، تصمیم قطعی خود را گرفت و با جدائی از اردوی کار، رسما جهت سرمایه و سرمایه داری را برگزید.
• تا جائی که من اطلاع دارم، جدائی دولت قانونی یوگسلاوی از اردوی کار و دیکتاتوری پرولتاریا، ضمن اینکه با چاشنی غلیظ اتهام نیز همراه بود، هرگز « بهار» بلگراد بوجود نیاورد و غیره.
• جهتگیری سیاسی و اقتصادی دولت بلگراد بسود سرمایه داری و امپریالیسم، عملا یوگسلاوی را در مسیر اقتصاد بازار شناور کرد.
• سود آوری سرمایه، که تحت عنوان « خود گردانی تولید» قالب شد، ناگزیر جمهوری های ششگانه یوگسلاوی را به مناطق فقیر و غنی تقسیم کرد و بر این مبنا، رفته رفته ترکیب طبقاتی جامعه را بسود سرمایه و سرمایه داری سنگین کرد.
• فقدان منابع مالی معتبر داخلی، جهت براه اندازی واحد های « خود گردان تولید» زمینه ورود سرمایه هائی را فراهم کرد که بمرور دولت بلگراد را به عاملی بی اراده در چنگال بانک ها و مجمع باندهائی که بانک جهانی نامیده می شود، تبدیل کرد.
• مکانیسم تولید سرمایه داری، که دولت بلگراد ضامن بازآفرینی آن بود، اکثریت شکننده جمعیت این سرزمین را بسود اقلیتی ممتاز، مستقل از تمام پارامترهای جانبی، فرهنگی و زبانی و ریشه های قومی و غیره به فقر و فلاکت کشانید که به سهم خود و از مدت ها پیش، مبارزات پردامنه ای را موجب شد.
• سالها بود که بورژوآزی اسلاو و در ترکیب عمومی خود، مخلوطی از صرب و بوسنی و کروات و اسلوون و غیره همه اعتراضات معیشتی کارگران و بینوایان را در سراسر کشور سرکوب می کرد.
• ولی گویا دولتمردان جهان « آزاد» مشغله دیگری داشتند و از قضا « فرصت» نمی کردند تا مساله « نا» چیز فقر عمومی را در این کشور بالکانیک مورد بررسی قرار بدهند.
• روزی یا هفته ای نبود که پلیس ضد شورش یوگسلاوی، جمعیت انبوهی از «عوامل نفوذی» آلبانی را دستگیر نمی کرد و غیره.
• تا اینکه سیر واقعی رویدادها در عرصه بین المللی، به جهتی منحرف شد که ضرورت وجودی دولت واحد یوگسلاوی را به عنوان عامل «متعادل» کننده به زیر سؤال برد و احیای سیاستی را موجب گردید که دول امپریالیستی اروپا و از سال ۱۹۱۴ میلادی، بدنبال تحقق آن بودند و غیره .
• بنظر من، جنگ فرسایشی اردوی کار و سرمایه، با تغییر و تحولی که در رهبری حزب و دولت شوروی بوجود آمد، رفته رفته بسود سرمایه و سرمایه داری سنگین و سنگین تر شد.
• بدون شک، دیکتاتوری پرولتاریا و پس از خاتمه جنگ دوم جهانی، با مشکلات عظیم بازسازی اقتصادی روبرو بود.
• رشد تولید اجتماعی و بدلیل ویرانی و نابسامانی های ناشی از جنگ، سیری نزولی یافت.
• ضمن اینکه مسئولیت های بین المللی و حفظ صلح جهانی، که همچنان در تهدید قرار داشت، مزید بر علت شده بود.
• اما در مقابل، با توجه به اینکه اردوی سرمایه نیز در موقعیت بسامانی قرار نداشت، امکانات فراوانی هم برای حل و فصل مسائل اقتصادی وجود داشت.
• معذالک، دیری نپائید که رهبران شوروی، بجای محاسبه دقیق ظرفیت نیروهای موجود در صحنه، در برابر حجم گسترده مشکلات زانو زدند و با این تصور ساده لوحانه، که گویا تشدید مبارزه طبقاتی مزاحم رشد اقتصادی است، شناسنامه دیکتاتوری پرولتاریا را در حساس ترین لحظه ها باطل کردند.
• سخن برسر یک تغییر نام ساده نبود.
• حذف اهرم نیرومندی در مد نظر قرار داشت، که می بایست در بازسازی اقتصادی و چگونگی سازماندهی تولید اجتماعی نظارت می کرد و در جهتگیری های اساسی حرف آخر را می زد.
• تمام مساله هم اینجاست.
• اراجیف بعدی، که گویا استالین « چنین» و «چنان» کرد ـ غیر از کمونیست های برجسته «دستور داد که ۱۰۰ میلیون را به دار آویزند»، ۸۰ میلیون را راهی « زندان کنند» و غیره چاشنی های «بشر دوستانه» و خررنگ کنی بودند که می بایستی ضمن لجن مال کردن دیکتاتوری پرولتاریا، که برای نجات بشریت بیش ۲۵ میلیون قربانی داده بود و پوزه اروپای نازی را به خاک مالیده بود، احیای اقتصاد بازار را امری «زیبا» و «دوست داشتنی» و قابل پذیرش برای مالکان و اربابان و سرمایه داران، برای خرده پای ابله و دله جلوه کند.
• با تمام این تفاصیل، دولت شوروی در کرسی یکی از دو قدرت تصمیم گیرنده جهان بعد از جنگ باقی ماند و تا همین چندی پیش با رقیبان آمریکائی و اروپائی خود برسر بسیاری مسائل چانه می زد.
• به این ترتیب، نظام اردوگاهی که در آغاز معرف تقابل نیروهای سازمانیافته کار و سرمایه، دو الگوی متضاد و متقابل اقتصادی و اجتماعی بود و از دل مبارزه نیروهای فقر و ثروت در دوران معاصر بیرون آمده بود، تا حد نمایش قدرتی ارزان برای چاپیدن جهان سقوط کرد.
• تا جائی که حفظ این نظام، که ظاهری «متعادل» کننده داشت، عملا ار هر دو جهت در بن بست پرداخت ها قرار گرفت.
• توسعه زیاد صنایع تسلیحاتی و سازمان های جاسوسی، تقریبا تمام ظرفیت تولید جهان را بلعید.
• هزینه های نجومی دستگاه های «عجیب» و «غریبی» که اصلا خریدار نمی یافت، عملا تولید فرآورده های مصرفی و غیر نظامی را ناممکن کرده بود.
• از بیش از ۵ میلیارد جمعیت کره زمین، تنها قریب صد میلیون امکان تغذیه مناسب دارد و غیره پیدا ست که نظام اردوگاهی، صرفنظر از اینکه چگونه از هم پاشید، دیگر قابلیت دوام نداشت.
• بدلیل فقر بی مانندی که خلق کرده بود، دیگر نمی توانست هزینه های بازآفرینی خویش را تامین نماید.
• به این ترتیب و با فروپاشی امپراتوری شوروی و به دنبال آن تعطیل دفتر مرکزی «سوسیالیسم بازاری» پرونده نظام اردوگاهی هم بسته شد و غیره .
• همین امر، تمام محاسباتی را که در چارچوب پیشین انجام شده بود، یکجا باطل کرد و جهانی با یک سلسله دولت های ریز و درشت سرمایه داری را بوجود آورد که هنوز هیچ مرکز ثقل قابل اعتماد و قابل اعتباری ندارد.
• ولی قابل توجه اینکه، همان نظمی که آلمان را در تجزیه نگه می داشت، یکپارچگی دولت واحد یوگسلاوی را هم تضمین کرده بود و پس از فروپاشی، ضمن اینکه محدودیت های دولت بن را برطرف کرد، همزمان دولت بلگراد را در خطر تجزیه و تقسیم قرار داد.
• بطوریکه در مباحث قبلی گفتم، اتحاد و یکپارچگی اسلاوها در دولتی واحد، با سیاست بازار گشائی دول امپریالیستی اروپا خوانائی نداشت.
• برای امپریالیسم آلمان، حاصل هر دو جنگ اول و دوم جهانی، محرومیت از دریای آدریاتیک بود که دولت واحد یوگسلاوی بر ۷۰۰ کیلومتر از سواحل شرقی آن فرمان می راند.
• بعد از فروپاشی امپراتوری شوروی و انحلال پیمان ورشو + زد و بندهای کنونی دولت روسیه، اهمیت بازار شرق و گذرگاه های دریائی بالکان، بیش از پیش افزایش یافته و عملا همان رقیبان سال ۱۹۱۴ و ۱۹۱۸ میلادی را، در مقابل هم قرار داده است.
• زمانی که دولت های آمریکا و انگلیس و فرانسه و غیره مشغول «آزاد سازی» دولتشهر کویت بودند و ترجیحا به باز پس گیری ۴۰ در صد از ذخائر نفتی جهان، که موقتا به دولت بعثی – سرمایه داری عراق منتقل شده بود، می اندیشیدند، از قضا دولت بن نیز تجزیه یوگسلاوی را به خاطر قبضه کردن دریای آدریاتیک تدارک می دید.
• بی دلیل نبود که مانور یک جانبه آلمان در شناسائی جمهوری های کروات و اسلوونی، یعنی بیشترین فاصله از سواحل شرقی آدریاتیک، دول هم پیمان را غافلگیر کرد و غیره.
• دیری نپائید که « توافقی» صورت گرفت و با سفر نامنتظر میتران به بوسنی که استقرار ۶۰۰۰ سرباز فرانسوی بنام پاسداران « صلح سازمان ملل» در آنجا را بدنبال داشت، خاطر «یاران» آلمانی هم اندکی آزرده شد.
• در حالی که دولت های آمریکا و انگلیس و در این تقسیم « برادرانه» به داشتن ارتباط منظم با دولت «قوی» تر بلگراد قناعت کردند.
• در واقع، یوگسلاوی و در میان دول امپریالیستی اروپا و این بار با شرکت مستقیم امپریالیسم آمریکا تقسیم شد.
• این دروغ محض است که گویا دولت واحد یوگسلاوی، به دلیل جنگ های «قومی و قبیله ای» بود که تجزیه شد و بعد چندین « نیمچه دولت» زائید.
• در این که یوگسلاوی و همچون همه کشورهای پیشرفته و پس مانده سرمایه داری، در بحرانی سخت فرو رفته بود و عملا آبستن یک سری حوادث داخلی بود، حرفی نیست، ولی نه به این دلیل که گویا صرب ها و کروات ها و بوسنی ها و غیره علیه یکدیگر خنجر کشیده بودند.
• کارگران و بینوایان یوگسلاوی و با هر تعلقاتی در سراسر کشور و در تمام جمهوری های ششگانه، قربانیان اصلی مناسباتی بودند که بورژوآزی اسلاو و در اتحادی با تمام دولت های « آزاد» آمریکائی و اروپائی و غیره در این سرزمین سازمان داد.
• دولتمردان جمهوری های مختلف، از صرب و کروات و بوسنی و اسلوون و غیره به یک اندازه در این جنایت سهیم بودند و به اتفاق تمام حامیان مالی بین المللی، مسئول فقری بودند که تا مغز استخوان توده کارگران و بینوایان شهری و روستائی این کشور رسوخ کرده بود.
• بنظر من، تجزیه یوگسلاوی حاصل توافق جداگانه هر یک از دول امپریالیستی با گروهی از دولتمردان مرتجع داخلی بود که می بایستی شورش های توده ای را علیه دولت فدرال در مجموع خود، به حاشیه براند.
• گفتنی است که یوگسلاوی و از سال ۱۹۸۹ میلادی، تورمی ۲۰۰۰ در صدی را تا لحظه آغاز جنگ های «جدائی» طلبانه می گذراند و همراه با ۱۷ میلیارد دلار بدهی خارجی، بیش از ۲۰ درصد بیکار داشت.
• بدون شک، یوگسلاوی در موقعیت دشواری قرار گرفته بود و با یک جنگ داخلی تمام عیار فاصله زیادی نداشت.
• ولی جنگی میان اکثریت شکننده مردم و اقلیت ممتازی که جمهوری های فدرال را در قبضه خویش داشت.
• پیش از دخالت سازمان «سازمان ملل متحد» این آدمکشان حرفه ای آلمانی و فرانسوی و انگلیسی و غیره بودند که به عنوان « داوطلب سیویل» بدانجا گسیل شدند تا از کروات های کاتولیک در برابر صرب های ارتودوکس و غیره دفاع کنند و چنین نیز کردند.
• هیچ معلوم نیست که هزینه سنگین این جنگ های « قومی» و «قبیله ای» را چه کسی تامین می کرد، ولی دیر یا زود دول «صلح دوست» و در کنفرانس «صلحی» در لندن و یا پاریس و بن و غیره البته با مشورت واشنگتن و مسکو، به تمام این «وحشیگری ها» خاتمه خواهند داد.
• ولی اگر رکود اقتصادی موجود همچنان ادامه یابد و حجم بیکاری افزایش بیشتری یافته و با سقوط بیشتر قدرت خرید توده کارگران و بینوایان دامنه فقر باز هم توسعه یابد، که فی الواقع چنین است و هنوز هیچ عاملی که نشان دهنده بهبود اوضاع، حتی در چند سال آتی باشد، وجود ندارد، سوای وضع رسوا کننده آفریقا و یک سلسله از کشورهای آسیائی و آمریکای جنوبی و غیره باید منتظر جنگ های «قومی» و «قبیله ای» در قلب کشورهای پیشرفته اروپائی و آمریکائی بود که بدلائلی کاملا قابل فهم، تاخیر دارند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر