۱۴۰۴ فروردین ۷, پنجشنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۱۸۵)

 

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت دهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص  ۸۹)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

 

به محمود گفت این حکایت کسی

بپیچید از اندیشه بر خود بسی

معنی تحت اللفظی:

انتقاد حریف را به گوش سلطان محمود رساندند.

سلطان محمود

از فرط تفکر به خود بپیچید.

 

هنوز جمله منتقد به پایان نرسیده، که به گوش محمود می رسد و دلدرد عجیبی برای شاه فراهم می آورد.

اگر سلطان محمود، حریف را می شناخت، مهر کافر و ملحد بر پیشانی اش می کوبید و زبانش را از حلقومش بیرون می کشید تا توبه کند و سلاطین و خوانین خونریز را به بد سلیقگی متهم نکند.

 

که عشق من ای خواجه، بر خوی او ست

نه بر قد و بالای نیکوی او ست

معنی تحت اللفظی:

محمود پس از کلی تفکر به این نتیجه رسید که عاشق خوی ایاز است و نه عاشق قد و قامت زیبای ایاز.

 

سعدی

در این بیت شعر

 دست به کار می شود و برای سرهم بندی کردن پاسخی شاهانه،

دیالک تیک نمود و بود (ماهیت)

را

 به شکل دیالک تیک قد و بالا و خوی بسط و تعمیم می دهد و به درستی، نقش تعیین کننده را از آن بود (ماهیت و خوی) می داند.

شناخت افزار دیالک تیک

 بهترین حلال منطقی مشکلات است، آنسان که حتی خواجه حافظ، خردستیزترین شاعر شیراز هم گاهی نمی تواند از آن صرفنظر کند.

 

مفهوم «خوی» در فلسفه سعدی، به مثابه ضد دیالک تیکی مفهوم «روی» به کار می رود.

 

به نظر سعدی روی زیبا (نمود)  ـ حداقل در مورد وابستگان به طبقه حاکمه ـ دال برخوی زیبا ست.

 

اما تفکر دیالک تیکی سعدی تفکری خودپو ست و از تفکر دیالک تیکی علمی فرسنگها فاصله دارد.

از این رو ست که نابغه قرون وسطی مثل متافیزیسینی لگام گسیخته دیالک تیک عینی را هر جا که منافع طبقاتی اش ایجاب می کند، بی پروا از هم می گسلد و جفت های دیالک تیکی را مجزا از هم و بی ارتباط به هم در نظر می گیرد.

در حکم «که عشق من ای خواجه، بر خوی او ست، نه بر قد و بالای نیکوی او ست» نیز دیالک تیک قد و بالا (نمود) و خوی (بود) از هم گسسته می شود و خوی (بود) مطلق می شود.

کسی نمی تواند خوئی (بودی)  بدون قد و بالائی (نمودی) تصور کند.

 

انسان حتی برای انتزاعی ترین پندارها (خدا، فرشته، جن و ابلیس) نیز به نحوی از انحاء نمودی در ذهن خود اختراع می کند.

نمود فقط ظاهر صرف چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسانها) نیست.

نمود ساختار و قالبی است، که بود و ماهیت چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسانها) را در بر می گیرد و به نوبه خود تحت تأثیر قرار می دهد و تحت تأثیر آن قرار می گیرد.

این ادعا که کسی شیفته خوی کسی است، ادعای بی پایه ای است.

چون بودی بدون نمودی، خوئی بدون قد و بالائی، سیرتی بدون صورتی، فونکسیونی بدون ساختاری وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.

 

البته بر خلاف تصور سعدی میان نمود و بود رابطه ساده و مبتذل نمود زیبا و بود زیبا بر قرار نیست.

سعدی خود نیز به این واقعیت امر واقف است.

در هر صورت سعدی بر آن است که نه ظاهر ایاز، بلکه باطن او برای محمود مهم و تعیین کننده است.

تا اینجا همه چیز به جای خود می ماند:

عالی ترین نماینده طبقه حاکمه (سلطان) عاشق نازل ترنی عضو جامعه (غلام) است و ارکان هستی در معرض لرزش و فروپاشی.

 

اما هستی را یاوری مثل سعدی هست و باید برای نجاتش دست به کار شود.

سعدی باید مفهوم انتزاعی «خوی» را جامه مشخص بپوشاند.

مفاهیم انتزاعی (مجرد)، فی نفسه معنای روشنی ندارند، مگر اینکه وارد دیالک تیک مجرد و مشخص شوند.

سعدی برای این کار، حکایت مشخصی را اختراع می کند:

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر