گئورگ لوکاچ
( ۱۸۸۵ – ۱۹۷۱)
(به مجاری: Lukács György)
(به آلمانی: Georg Lukács)
فیلسوف، نویسنده، منتقد ادبی، نظریهپرداز، مبارز کمونیست مجار، کمیسر فرهنگ و آموزش در جمهوری شورایی مجارستان در ۱۹۱۹ و از رهبران انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان
درنگی
از
شین میم شین
گئورگ لوکاچ
با آنکه بهلحاظ نظری سالها پیش از شکست قیام ژانویه
آن را پیشبینی کرده بود و از نظر تاکتیکی درهمان لحظه شروع،
میدانست که این قیام شکست میخورد،
پیگیرانه تا آخر درکنار تودهها ماند و در سرنوشت آنان شریک شد.
معنی تحت اللفظی:روزا
علیرغم پیش بینی تئوریکی شکست قیام ژانویه (۱۹۱۸) و اطمینان تاکتیکی (؟) به شکست آن قبل از شروع آن،
نه تنها توده را نهی از قیام نمی کند، بلکه پیگیرانه در آن شرکت می ورزد.
لوکاچ
در این جمله هم دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک پیش بینی نظری و یقین تاکتیکی و شرکت در قیام بسط و تعمیم می دهد.
ما اینجا با تکرار «قیام» پرولتاریای روس (۱۹۰۷) آشنا می شویم:
بلشویک ها می دانستند که توده با توهمی مبتنی بر الطاف ملوکانه به سراغ تزار روس می رود،
ولی علیرغم آن، ضمن تداوم بخشیدن به روشنگری و افشای ماهیت طبقاتی تزار،
با توده می مانند و شکست خونین توده را تجربه می کنند.
به زبان لوکاچ «در سرنوشت آنان شریک می شوند.»
چنین کردوکاری را توسط بدنه و کادرهای حزب بلشویک و یا حزب کمونیست آلمان
می توان با احتیاط وافر توجیه و توصیه و تکرار کرد، ولی نه توسط تعیین کننده ترین رهبران حزب.
رهبران حزب
شبیه سر در اندامند و قطع سر به بی سر و بی سامان و بی سرانجام ماندن توده می انجامد.
شکی نیست که تاریخ را نه شخصیت، بلکه توده می سازد.
توده ولی تاریخ را تحت رهبری سوبژکت تاریخ و شخصیت می سازد و نه بی اعتنا به سوبژکت تاریخ و شخصیت (رهبری حزب انقلابی).
مثال:
فیدل کاسترو روزی به روستایی رفته بود تا به وضع زندگی توده های روستا سر بزند.
ناگهان زن زحمتکشی با دیدنش پیش می آید و به بازخواستش می کشد:
چرا سلامت خود را به خطر می اندازی؟
تو که فقط برای خودت نیستی.
اگر ترورت کنند، چه خواهیم کرد؟
خیال می کنی، هر بی سر و پایی می تواند جای تو را بگیرد؟
لوکاچ
همین پیگیری و همان منطقی
که دشمنی کینهتوزانه قاتلانش – فرصتطلبان سوسیال دمکرات – را سبب شد،
پیآمد راستین وحدت نظریه و کردار در اعمال او بود.»
معنی تحت اللفظی:دلیل خصومت اوپورتونیست ها (سوسیال ـ دموکرات ها) با روزا،
پیگیری او (شرکت در قیام علیرغم پیش بینی تئوریکی شکست آن و علیرغم اطمینان به لحاظ تاکتیکی به شکست آن) و منطق او (؟) او بوده است
که نتیجه رعایت عملی دیالک تیک تئوری و پراتیک توسط روزا بوده است.
اکنون تفاوت دیالک تیک ایدئآلیستی (هگل) با دیالک تیک ماتریالیستی (مارکس)
آشکار می گردد:
خصومت سوسیال ـ دموکراسی
با
حزب کمونیست
خصومتی طبقاتی است و نه تئوریکی ـ کردوکاری ـ تاکتیکی.
خصومت طبقه سرمایه داران (بورژوازی) با پرولتاریا ست.
خصومتی مادی و ماهوی است و نه خصومتی فکری و نمودین.
لوکاچ
در این جمله، دیالک تیک وجود و شعور را وارونه می سازد.
یعنی
نقش تعیین کننده را در این دیالک تیک از آن شعور می داند.
لوکاچ
... پیآمد راستین وحدت نظریه و کردار در اعمال او بود.»
ما اینجا با درک عجق ـ وجق لوکاچ از دیالک تیک تئوری و پراتیک آشنا می شویم:
پبش بینی شکست (تئوری) و شرکت در قیام (پراتیک)
نه به معنی رعایت اکید دیالک تیک تئوری و پراتیک،
بلکه برعکس،
به معنی زیر پا نهادن این دیالک تیک و عدم رعایت آن و بی اعتنایی به دیالک تیک به طور کلی است.
این
عیب روزا ست و نه حسن او.
ضعف روزا ست و نه قوت او.
ننگ روزا ست و نه نام او.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر