چیزی و یا کسی که خوبی و خیر محض و مطلقی باشد
حتی در کره مریخ
وجود ندارد
چه رسد به اینکه در زمین غمین وجود داشته باشد.
خصلت و ساختار همه چیز و همه کس
دیالک تیکی است
خوبی با بدی توأم است
گل با خار
شادی با غم
رنج با گنج
زن با شوهر
ذلت با ثروت
ریاضت (زحمت) با لذت
گسست با پیوست
هر چیز = جمع اصداد
پروین اعتصامی در جدال با پسیمیسم و نیهلیسم
به نومیدی، سحرگه گفت امید
که کس ناسازگاری چون تو نشنید
به هرسو دست شوقی بود بستی
به هرجا خاطری دیدی شکستی
کشیدی بر در هر دل سپاهی
ز سوزی، نالهای، اشکی و آهی
زبونی هر چه هست و بود از تست
بساط دیده اشکآلود از تست
بس است این کار بیتدبیر کردن
جوانان را به حسرت پیر کردن
بدین تلخی ندیدم زندگانی
بدین بیمایگی بازارگانی
نهی بر پای هر آزاده بندی
رسانی هر وجودی را گزندی
به اندوهی بسوزی خرمنی را
کشی از دست مهری دامنی را
غبارت چشم را تاریکی آموخت
شرارت ریشهٔ اندیشه را سوخت
دوصد راه هوس را چاه کردی
هزاران آرزو را آه کردی
ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست
ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست
مرا در هر دلی، خوش جایگاهیست
به سوی هر ره تاریک راهیست
دهم آزردگان را مومیایی
شوم در تیرگیها روشنایی
دلی را شاد دارم با پیامی
نشانم پرتوی را با ظلامی
عروس وقت را آرایش از ماست
بنای عشق را پیدایش از ماست
غمی را ره ببندم با سروری
سلیمانی پدید آرم ز موری
به هر آتش، گلستانی فرستم
به هر سرگشته، سامانی فرستم
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است
خوش آن دل کاندران نور امید است
پروین اعتصامی
حتی جمله بندی این پست معیوب است چه رسد به خود ادعا
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیبا ست، نشان آدمیت
همین بیت شعر سعدی
دریایی معنا دارد.
برای درک و توضیح سخن سعدی
فراگیری پیشایپش فلسفه مارکسیستی الزامی است.
بیایید این سخن سعدی را تحلیل مارکسیستی کنیم:
معنی تحت اللفظی:
بدن بشر به شرطی شریف است که حاوی (دارای) جان آدمیتی باشد
به همان سان که لباس زیبا دلیلی بر آدم بودن فرد نیست.
سعدی
دیالک تیک فرم و محتوا
را
اولا به شکل دیالک تیک تن و جان بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از ان محتوا (جان) میداند
سعدی
ثانیا
دیالک تیک فرم و محتوا
را
به شکل دیالک تیک لباس و اندام بسط و تعمیم می دهد
و نقش تعیین کننده را از ان محتوا (اندام) میداند
آثار سعدی
بهترین مکتب برای تمرین و فراگیری دیالک تیک است
ما ۲۵ سال است که روی آثار سعدی کار میکنیم
مراجعه کنید به خودامور خوداندیشی
فکر چیست؟ از کجا می آید؟ مثالی بزنیم: سیب میوه ای قابل خوردن است. این یک فکر است. مال کیست؟ از کجا امده است؟
به تعبیر محمدقراگوزلو:" شعر ایمان بیاوریم شفافترین اعتراض علیه تعرض این مدرنیتهی به ساحت زیست انسانی و طبیعی است.
نادر
دکتر قراگوزلو
اهل هارت و پورت شاملویانه است
دکتر قراگوزلو
جزو شاملوئیست ها و شاملوچیست ها ست.
دکتر قراگوزلو
به عوض سواد، ادعا دارد
این هارت و پورت دکتر
به چه معنی است؟
مدرنیته چیز منفی و منفور و مذمومی است؟
اینکه ادعای فاشیست ها ست.
فروغ نماینده هومانیسم و ناتورالیسم و فمینیسم بوده است
و
نه فاشیست و هارت و پورتیست
مبارزات در جامعه
طبقاتی اند
یعنی میان طبقات اجتماعی اند
و
نه میان منطقی و ضد منطقی
هاکسلی مگر کیه که دعاوی اش را متشر و تبلیغ میکنید
حداقل سعدی را بخوانید ویا قران کریم را
مردی که اروپا و جهان را از دست هیولای نازی نجات داد؟
این ادعا
ادعایی فاشیستی است.
این ادعا
مبتنی بر تئوری فاشیستی نخبگان است.
در تئوری فاشیستی نخبگان
توده زباله و هیچکاره است
و
نخبه
زر و همه کاره.
در تئوری فاشیستی نخبگان
تاریخ را نه توده هیچکاره
بلکه نخبه همه کاره می سازد.
این تئوری کمترین سازگاری با روح مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد.
لنین
به همین دلیل
صدها بار تکرار میکند که سگ پرولتاریا (نماینده طبقه کارگر روس) است
نه کمتر و نه بیشتر.
همه ی ما انسانها می بایست در اوایل زندگیمان نوعی پادشاهی عاریتی را از سوی مادر دریافت کنیم. پادشاهی جذاب و محبوب
و دارای اراده ی تحقق خواسته ها ..
اما به مرور که بزرگ میشویم مادر کمرنگ تر میشود و لباس پادشاهی کم کم از ما خلع میشود. چه اینکه در دنیای وسیع شده مان با فرمانروایان دیگری هم مواجه میشویم که مشابه ما ممالک خودشان را میخواهند و گاه ناچاریم به واگذاری ...وگرنه تنها خواهیم ماند.
تنهایی هویت انسان را مخدوش می کند،
و ما برای شناخت خودمان هم که شده باید با دیگر فرمانروایان کنار بیاییم.
اما سوال اینجاست که چه نیازی به این پادشاهی عاریتی بود در حالیکه با بزرگ شدن دنیای مان هر روز بیشتر در حال واگذاری آن هستیم؟ هم جهان شناختی، هم معرفت شناختی و هم در عرصه ی پراکسیس یا همان عمل...
ما نیاز داریم یک بار در زندگی
آن را بدون هیچ استحقاقی دریافت کنیم
و با عشقی بدون قید و شرط غرق ارزشمندی شویم تا بار دیگر در نبردی انتخابی
تا پایان عمر آن را بازیابیم.
جایی که پادشاه، نه برای پادشاهی از کسی تقلید می کند و نه کسی توان دزدی لباس پادشاهی را ازو داشته باشد. لباسی که تنها لباس من است و برای اولین بار دوخته شده است و چون فرمول آن دست خودم است هیچ دیگری توان کپی کردن ندارد.
برای نبردهای بسیار
در کشاکش من و دیگری...
تا وصول به
فردیت تمام
نیاز داریم یک بار طعم آن را بچشیم.
در سال جدید
سرشار از تحقق من باشید
منی که من قلابی را دور می اندازد و من حقیقی را متولد می کند.
حریفه
توهم توانگر کند فرد را.
مادر و پدر در هر خانواده
در بهترین حالت
توهم سلطنت را به کودکان می دهند.
پسرکان در خانواده
شاه (آقا)
و
دخترکان در خانواده ها
رسما
کدبانو (خانوم) نامیده می شوند تا توهم را هضم و جذب کنند و خیال کنند که تصمیمگیر اصلی در خانواده اند.
پشت سر متوهم سازی به کودکان
توطئه تربیتی والدین در رابطه با فرزندان
خرناسه می کشد:
هدف پداگوژیکی مسکوت والدین
تربیت گام به گام فرزندان به کسب استقلال و تشکیل خانواده است.
مادران به دختران و پدران به پسران
بدترین ترفندها را در رابطه با شوهران و زنان آموزش می دهند.
ترفندهایی که هم از مادران و پدران خود به میراث برده اند و هم خودشان توسعه داده اند.
زن و شوهری نمی توان یافت که کلاه بر سر همدیگر نگذاشته باشند.
مبارزه طبقاتی
قبل از اینکه در جامعه میان طبقات اجتماعی
شعله ور شود
در خانواده (سلول اساسی جامعه)
میان زن و شوهر زبانه می شود.
از صداقت نه در خانواده خبری هست و نه در جامعه
حتی کلمه ای از این کامنت از آن ما نیست تا حق داشته باشیم.
نظرات که شخصی و خصوصی نیستند.
اندرز علی و ولی که اندرز علی و ولی نیست.
اندرز کیست؟
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
#خیام
خروس
سحرگاهان
نوحه نمی خواند
و
مرغان
خر نیستند تا متوجه گذر عمر نباشند.
خروس سرپرست و سازمانده جسور خانواده است.
هر رئیسی
در هر خانه ای هم سحرگاهان بچه ها را بیدار میکند تا پس از صرف صبحانه به مدرسه و کارخانه و مزرعه و مرتع بروند
فروغ فرخزاد
از من رمیدهای و من ساده دل هنوز
بیمهری و جفای تو باور نمیکنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهی تو را
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینهی تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کردهاش هوس
خندید در نگاه گریزندهاش نیاز
لبهای تشنهاش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
پیچید همچو شاخهی پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصهای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفتهای و مرا بردهای ز یاد
میخواهمت هنوز و به جان دوستدارمت
ای مرد، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینهٔ پر آتش خود میفشارمت
اسلام را از آخوند جدا نکنید و کاتولیک تر از پاپ نشوید!
انحصار اسلام، دست شارعین و شارحین و واضعین آن یعنی ملاهاست.
هر کس با ملا به رقابت و مسابقه اسلام شناسی و اسلام پناهی بپردازد ؛ پیشا پیش عرصه را به ملا باخته است !!
این فرمایشات از مشیری اند؟
اسلام چیست؟
روحانیت چیست؟
بیسوادترین روحانی
باسوادتر از مشیری است.
شیخ سعدی هم فقیه بوده است
شیخ محمد خیابانی هم آخوند بوده است.
طرز تفکر کریم
مؤلف قرآن
پیشرفته تر و علمی تر و عقلی تر از طرز «تفکر» مشیری است.
ژاله اصفهانی
——-
روی درخت گردوی گس آن کلاغ پیر
صد سال لانه کردوهزاران هزار بار
گردو از آن درخت بدزدید و خاک کرد
هر بار روی خاک
منقارخویش رااز کثافات پاک کرد.
یک بار هم ندید
آن بلبل جوان،غزلخوان باغ را
یا دید و حس نکرد
آن روح عاشقانه دور از کلاغ را
پایان
ژاله اصفهانی
ظاهرا توده ای بوده است
اگرذاتا تود ه ای بود
به ستایش از کلاغان می پرداخت که جزو رفتگران فرزانه طبیعت اند.
اگر نسل بنی بشر براقتد
کلاغ ها اولین کاندید برای تکامل و آدم شدن اند.
ژاله اصفهانی
ضمنا جزو رفقای کسرایی بوده است
همان کسرایی
که کلاغ پرست کلاغ شناسی بوده است
و
شعری مملو از مهر در رابطه با کلاغان ستمدیده سروده است.
همسر ژاله اصفهانی هم از افسران حزب توده بوده است
همسرش در غربت شوروی
شاهنامه را
ظاهرا
به روسی ترجمه کرده است.
ژاله اصفهانی
هم احتمالا در دانشگاه شوروی شاهنامه تدریس کرده است.
ایکاش
چهار تا مفهوم فلسفی ترجمه می کردند و با فوت و فن تفکر آشنا می شند.
ای الفبای مارکسیسم
کجایی
تا شویم ما نوکرت؟
چارقت دوزیم
کنیم شانه سرت.
خرافات چیست؟
خرافه
از مفاهیم معرفتی ـ نظری است.
مارکسیسم از سه پایه تشکیل یافه است:
تئوری شناخت (معرفت)
یکی از این سه پایه است.
دو پایه دیگرش کدامند؟
قرآن بر سر نهادن و زار زدن که خرافه نمی شود.
چی می شود؟
جهان بینی سازمان راه کارگر
و حزب کموینست جماران چیست؟
چرا حق باید با ما باشد؟
مگر این نظر، نظر شخصی ما ست؟
مگر نظر می تواند شخصی و خصوصی باشد؟
مثال:
گرگ جزو درندگان است.
این یک نظر است.
مال کیست؟
گوسفند
اولا
جزو موجودات موذی نیست.
گوسفند
کسی را اذیت نمی کند.
گوسفند
ثانیا
معصوم ترین و مظلوم ترین موجود طبیعت و جامعه است
علاوه بر این
گوسفند
فقط در فرهنگ قصابان و خونخواران
توهین واژه است که خونش را می ریزند و می نوشند
در ایران مگر زندانی و یا آزاد سیاسی وجود دارد؟
حتی شهدا سیاسی نبوده اند
خدا
مفهوم علمی نیست
خدا مثلا مفهوم فیزیکی نیست
خدا مفهومی فقهی و فلسفی است.
با علم فیزیک نمی توان اصلا به تعریف خدا نایل نایل امد
زمان هم مفهوم علمی وفیزیکی نیست
ماده و زمان و مکان
تریادی فلسفی است
ماده و زمان و مکان فیزیکی
فقط یکی از فرم های بسط و تعمیم تریاد فلسفی ماده و زمان و مکان است.
واژههای ترکی رایج در فارسی کنونی :
فهرست
آ ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی
آ
آقا [۸] ؛ سرور
آبجی[۳]؛ خواهر
اتاق[۴]؛ سراچه، چهاردیواری
آچار[۵]؛ دست ابزار
آچمز[۶]؛ موقعیتی در شطرنج که مهره ای مانع از کیش جشدن مهره شاه می شود
آذوقه[۷]؛ توشه
آقا[۸]؛ سرور
آلاچیق[۹]؛ سایبان
اَپه[۱۰]؛ در فارسی تاجیکی، خواهر بزرگتر
اُتراق[۱۱]؛ توقف موقت در مسیر مسافرت
اتو[۱۲]
اجاق[۱۳]؛ آتشدان و خاندان
اردک[۱۴]؛ گونهای مرغابی
الاغ[۱۵]؛ خر
اردو[۱۶]؛ لشکرگاه، جمع شدن گروهی ورزشکار به منظور
ارمغان[۱۷]؛ پیشکش، رهاورد
اَکه[۱۸]؛ در فارسی تاجیکی، برادر بزرگتر
اوکه[۱۹]؛ در فارسی تاجیکی، برادر کوچکتر
اوماج[۲۰]؛ آش آرد گندم
ایل[۲۱]؛ قوم و طایفه
ب
باقرقره [۲۲]
باتلاق[۲۳]؛ مرداب، تالاب
باجناق[۲۴]؛ همریش، شوهرهای خواهران
بزک[۲۵]؛ آرایش
بقچه[۲۶]؛ بسته ای که پیچیده در پارچه باشد
بلدرچین[۲۷] پرندهای از ماکیان سانان
بنچاق[۲۸] ؛ سند، سند مالکیت
بیات [۲۹]؛ قدیمی، مانده، کهنه
بیبی[۳۰]؛ مادربزرگ، ملکه در ورق بازی.[۳۱]
بیرق[۳۲]؛ پرچم، درفش
بوران؛ باران یا برفی که با باد باشد.[۳۳]
پ
پاتوق[۳۴]؛ جایی که کسی معمولاً ساعتهای بیکاری خود را در آن میگذراند.
ت
تپه[۳۵]
تسمه[۳۶]؛ دوال
تلاش[۳۷]؛ کوشش
توپ[۳۸] گوی
توتون/تُتُن[۳۹]؛ گونهای گیاه مخدر
توشک/تشک[۴۰]؛ بستر
توی یا طوی؛ در متون فارسی ایران[۴۱] به معنی جشن وضیافت و عروسی) و در فارسی دری تاجیکستان، عروسی[۴۲]
تغار[۴۳]؛ ظرف بزرگ سفالی که برای ذخیره مواد استفاده می شود. واحد اندازه گیری غلات در قدیم
ث
ج
جار[۴۴]؛ بانگ
جلگه[۴۵]؛ دشت، هامون
جقه[۴۶]؛ زیورآلات تاج پادشاهی
جلو[۴۷]؛ پیشرو
چ
چاپیدن[۴۸]؛ تیغیدن
چاخان[۴۹]؛ لافزن
چاق[۵۰]؛ فربه
چالش[۵۱]؛ کشمکش
چپق[۵۲]؛ ابزار مصرف توتون
چخماق[۵۳]؛ سنگ آتش
چریک[۵۴]؛ پیشمرگ
چقر[۵۵][۵۶]؛ بدبدن
چکمه[۵۷]؛ موزه
چلاق/چولاق[۵۸]؛ لنگ
چماق/چوماق[۵۹]؛ گرز چوبی
چمباتمه[۶۰]؛ نشستن که کف پا تنها روی زمین باشد.
چیچک[۶۱]؛ گل
ح
خ
خان[۶۲]؛ سالار
خانم[۶۳]؛ بانو
د
داداش[۶۴]؛ برادر
داغان[۶۵]؛ از هم پاشیده
دایی[۶۶]؛ برادر مادر؛ کاکو ؛ خالو
دکمه[۶۷]؛ وسیلهای برای بستن رخت
دُلمه[۶۸]؛ خوراک تو پر
دنج[۶۹]؛ خلوت و آرام
دوز[۷۰]؛ گونهای بازی
دوقلو[۷۱]؛ فرزندان همزاد
دیلاق[۷۲]؛ دراز و نزار
دیلماج[۷۳]؛ ترجمان و مترجم
ذ
ر
ز
ژ
س
ساچمه[۷۴]؛ سربک، گلوله ریز
سقّز[۷۵]؛ ژد، صمغ
سُقُلمه[۷۶]؛ ضربتی که با مشت به پهلوی کسی زنند.
سنجاق[۷۷]؛ گونهای سوزن ته گرد
سورتمه[۷۸]؛ گردونه برف
سورچي[۷۹][۸۰]؛ گردونه ران
سوگلی[۸۱]؛ برگزیده
ش
شیشلیک[۸۲]؛ گونهای کباب
شلوغ[۸۳]؛ ازدحام جمعیت. نا منظم. بی مبالات
ص
ض
ط
طرلان[۸۴]؛ پرنده شکاری از گروه بازها و بزرگتر از قرقی، شاهباز
ظ
ع
غ
ف
فنر[۸۵]؛ فلز ارتجاعپذیر
ق
قابلمه[۸۶]؛ دیگ، کماجدان
قاپو[۸۷]؛ در دروازه. برای مثال در عالی قاپو
قاپوق/قابوق[۸۸]؛ تختهبند، نام وسیلهای برای شکنجه بودهاست.
قاپیدن[۸۹]؛ قاپ زدن؛ ربودن
قاچ[۹۰]؛ برش
قاچاق[۹۱]؛ فروش و حمل غیرقانونی
قاشق[۹۲]؛ کفچک
قاق[۹۳] ؛در فارسی افغانستان به معنی خشک کاربرد دارد.
قالپاق[۹۴]؛ چرخپوش، کاسه ای فلزی که در وسط چرخ خودرو تعبیه میشود.
قانغوزک[۹۵]؛ رایج در فارسی افغانستان، سوسک
قایق[۹۶]؛ ناوچه
قبراق[۹۷]؛ چابک/چالاک
قبرغه[۹۸][۹۹]؛ استخوان پهلو، دنده، در فارسی افغانستان رایج است.
قدغن/قدغن/غدغن[۱۰۰]؛ ممنوع
قرامساق[۱۰۱]؛ گونهای دشنام
قرقی[۱۰۲]؛ گونهای پرنده باز
قرمه[۱۰۳]؛ گونهای خورش
قره قوروت[۱۰۴]؛ کشک سیاه
قرهنی[۱۰۵]؛ گونهای نی بزرگ
قروتی[۱۰۶]؛ گونهای آش
قشقرق[۱۰۷]؛ آشوب
قشلاق[۱۰۸]؛ گرمسیر
قشون[۱۰۹]؛ سپاه، لشگر
قلچماق[۱۱۰]؛ گردنکلفت
قلاش[۱۱۱]؛ نیرنگباز
قلاووز[۱۱۲]؛ سواران دیدبان
قلدر[۱۱۳]؛ زورگو
قنداق[۱۱۴]؛ چوب تفنگ، رخت نوزاد
قمچی/قمچین[۱۱۵][۱۱۶]؛ به معنی شلاق یا تازیانه در فارسی افغانستان کاربرد دارد.
قوچ[۱۱۷]؛ راک
قورباغه[۱۱۸]؛ وزغ، غوک
قورت دادن[۱۱۹]؛ بلعیدن
قوروت/قُروت[۱۲۰]؛ کشک
قوش[۱۲۱]؛ باز شکاری
قمه [۱۲۲]
قوطی[۱۲۳]؛ گونهای ظرف
قیچی[۱۲۴]؛ دوکارد
قیماق: به معنی خامه در فارسی افغانستان رایج است[۱۲۵]
قیمه[۱۲۶]؛ گوشتریزه
ک
کاکوتی[۱۲۷]؛ آویشن
کرنش[۱۲۸]؛ سرفرود آوردن
کشیک[۱۲۹]؛ نگهبانی
کمک[۱۳۰]؛ یاری
کوچ[۱۳۱]؛ جابهجایی عشایر
کولاک؛ طوفان شدید
کول[۱۳۲][۱۳۳]؛ در فارسی افغانستان به معنی دریاچه
گ
گزمه[۱۳۴]؛ شبگرد
گلَنگِدن[۱۳۵]؛ بخشی از تفنگ که فشنگ را نگه میدارد.
ل
م
ن
و
ولسوال: در فارسی افغانستان، فرماندار شهرستان[۱۳۶]
ولسوالی: در فارسی افغانستان، شهرستان[۱۳۷]
ه
ی
یاتاقان[۱۳۸]؛ بستر، جایگاه
یاغی[۱۳۹]؛ سرکش، نافرمان
یدک[۱۴۰][۱۴۱]؛ دنباله، پالاد
یساول (درجه نظامی)[۱۴۲]؛ ملازم سواره
یغما[۱۴۳]؛ تاراج
یقه/یخه[۱۴۴]؛ لبه پیراهن
ینگه[۱۴۵]؛ در فارسی افغانستان، خانمبرادر
یواش[۱۴۶]؛ آهسته
یورتمه[۱۴۷]؛ چارگامه
یورش[۱۴۸]؛ حمله
یونجه[۱۴۹]؛ گونهای گیاه
ییلاق[۱۵۰]؛ سردسیر
منبع : ویکی پدیا
منظور از احترام چیست؟
روی این مفاهیم عهد بوقی باید اندکی خم شد.
جا زدن مارکسیسم به عنوان چیزی آرمانی و سیاسی و مبارزاتی
در بهترین حالت
نشانه بیگارنگی با روح مارکسیسم است
به معنی تحریف مارکسیسم است
به معنی تضعیف و تخلیه و تحقیر و تخریب مارکسیسم است
مارکسیسم = علمی فلسفی و یا فلسفه ای علمی
مارکسیسم = خرد و یا عقل کل اندیش
فرق مارکسیسم با علو دیگر جزٔ اندیشی علوم است و کل انیدشی مارکسیسم
بدون از ان خود کردن مارکسیسم
کسی نمی تواند بیندیشد و آدم شود
حلایق بی خبر از خرد کل اندیش و مارکسیسم
از مارکسیسم
چیزی تجملی ساخته اند تا عوامفریبی کنند و پوز بدهند و افاده بفروشند و نوچه دور خود جمع کنند.
از مارکسیسم مذهب ساخته اند تا پیرو به دنبال کشند.
تار و پود تفکر کریم در قرآن کریم
سطر سطر آثار سعدی
دیالک تیکی است
مثال:
دیالک تیک الله و ابلیس
دیالک تیک خیر و شر (هابیل وقابیل)
دیالک تیک امر به معروف و نهی از منکر
دیالک تیک داد و بیداد
حضرت علی
در خانواده
مواظب گفتارت باش
در جامعه
مواظب رفتارت
و
در تنهایی
مواظب افکارت.
ایراد بینشی حضرت علی
کشیدن دیوار بین افکار و گفتار و کردار است.
چنین دیوار محال است و خواب و خیال است:
بدون تفگر
نه گفتاری تشکیل می یابد و نه کرداری.
زرتشت
در این زمینه
دیالک تیکی اندیش تر و علمی اندیش تر و ژرف اندیش تر از حضرت علی بوده است:
زرتشت
از دیالک تیک افکار (دندار) ـ گفتار ـ کردار سخن گفته است.
طرز تفکر حضرت علی
متافیزیکی (غیر دیالک تیکی) و ضد علمی وضد عقلی است
دیالک تیک گسست و پیوست
در زمینه تحوه رشد و توسعه چیزها و پدیده ها ست.
نباید آن را تحت اللفظی معنی کرد.
مثال:
بین والدین و فرزندان
رابطه دیالک تیکی گسست و پیوست برقرار است:
فرزند جتبه های منفی و منفور والدین را نقد و حذف میکند (گسست با نسل قدیم)
و
ضمنا جنبه های مثبت و مترقی آنها را حفظ میکند و توسعه می بخشد (پیوست نسل جدید با نسل قدیم)
دلیل بهتر بودن فرزند از والدین همین است
پرولتاریا همین برخورد را با بورژوازی میکند.
دلیل بهتر بودن سوسیایلسم از سرمایه داری همین است.
همین کار را ما با همنوعان می کنیم.
فرق نقد و نفی دیالک تیکی با مکانیکی همینجا ست.
خلایق یا هندوانه زیر بغل همدیگر می چپانند
و
یا دشنام باارن می کنند.
تز و آنتی و سنتیز
چیز دیگری است.
مثال:
محتوای تخم مرغ = تز
نطفه = انتی تز (ضد تز)
جوجه = سنتیز
عوامفریبان در دانش کاه های عوامفریبی
با تکیه بر آن تریاد
دیالک تیک را ماستمالی میکنند
تز و آنتی و سنتیز
چیز دیگری است.
مثال:
محتوای تخم مرغ = تز
نطفه = انتی تز (ضد تز)
جوجه = سنتیز
عوامفریبان در دانش کاه های عوامفریبی
با تکیه بر آن تریاد
دیالک تیک را ماستمالی میکنند
هیج دیدی،
دیدی شخصی و خصوصی نیست.
هر دیدی
طبقاتی است.
هیچ عطسه ای و آهی
حتی
شخصی نیست
همه کامنت ها و مطالب ما
به توضیح مشخص و ساده مفاهیم اختصاص دارد
مثلا
خودآموز خوداندیشی
قرآن کریم از دیدی دیگر
تحلیل اشعار یان و آن
پرداخت بهای هر خنده با گریه
دقیق و درست است
و
نه با غم.
ضد دیالک تیکی خنده، گریه است و نه غم.
غم
ضد دیالک تیکی شادی است.
میراث سعدی را بخوانیم و دیالک تیکی اندیشی فراگیریم و خداوند سخن گردیم
گل و خار
و
گنج و مار
و
غم و شادی
به هم اند
شیر که خراب شود، به ماست تبدیل میشود؟
خرد در جهان
ای خردخند چیست
مولانا (رح)
صبح بخیر عزیزان
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل
آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد
تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین ش
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را
سلطان کنی بیبهره را شاباش ای سلطان ما
کو دیدهها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما
آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل
ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما
ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پرخون
خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دلها پرخون است
شکوه شادی افزون است
سپیده ما گلگون است، وای گلگون است
که دست دشمن در خون است
ای ایران غمت مرساد
جاویدان شکوه تو باد
راه ما، راه حق، راه بهروزی است
اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است
صلح و آزادی جاودانه
در همه جهان خوش باد
یادگار خون عاشقان، ای بهار
ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد
هوشنگ ابتهاج
ایران ای سرای امید؟
بر بامت سپیده دمید؟
شعرا
نمی اندیشند
پس هستند.
ننه دکارت
شما فقط نمی اندیشید.
تنها دولت امپریالیستی که از اوکراین حمایت همه جانبه نظامی نکرده است، کدام دولت بوده است؟
شعرى از پابلو نرودا
ترجمه از احمد شاملو
—————
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . ... .،
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن
نرودا
از رفقای آلنده بوده است
عضو حزب کمونیست شیلی بوده است.
پس از کودتای پینوچه به فرانسه فرار کرده است
و
کم و کسری جز ذره ای مغز اندیشنده نداشته است
به همین دلیل
امپریالیسم با عشعارش
جایزه نوبل موبل داده است
گر مسلمانی همین است که نرودا دارد
وای اگر از پی امروز بود فردایی
با اتحاد خشک و خالی می توان پیروز شد.
گلنار
اولا
بدون مبارزه
نمی توان متحد شد
اتحاد در روند مبارزه شکل می گیرد و قوام می یابد.
ثانیا
بدون روشنگری پیشاپیش
یعنی
بدون هماندیشی بی تعارف با خویشتن خویش و جامعه و همبود (اجتماع) و همنوع خویش
یعنی
بدون انتقاد از خود و انتقاد علمی و انقلابی جامعه و همبود و همنوع خود
نه
می توان متحد شد
و
نه
میتوان مبارزه کرد
پیش شرط اتحاد
وحدت فکری و نظری است
که
پیش شرط وحدت عملی (مبارزه متحدانه) است.
پیروزی
به این آسانی ها نیست
روزگار عجیب و غریبی است
نازنین
که فقط و فقط بازار اندرزهای کچ و کوله
پر مشتری و گرم گرم است
و
بازار اندیشه بی مشتری و کساد
دانای همه چیز دان
هنوز از مادر زاده نشده است
دانش چیست؟
دانش در تحلیل نهایی = دانش حاصل از تجربه (دانش تجربی)
به همین دلیل
نادانی وجود ندارد
هر کس بسته به حرفه و پیشه و شغل و رشته خود
دانا ست
نجار چه کم از عطار دارد؟
شاطر چه کم از شاعر دارد؟
بقال چه کم از رمال و حمال دارد؟
چه گوارا
آدم فوق العاده خوبی بوده است
ولی به عوض شعور مارکسیستی، فقط شور هومانیستی داشته است.
در روزهای اخر عمر کوتاهش
در بیشه های بولیوی
جزواتی از مارکس را خوانده است و خوشایند یافته است
چه گوارا
اصلا نمی داند که آزادی (اختیار) و عدالت (داد) چیست.
راستی تعریف مارکسیستی این دو مفهوم چیست؟
با نقل نقل قول از قول این و آن
که نمی توان روشنگری کرد
صداقت که به معنی رو راستی نیست.
صداقت = جقیقت پرستی
حقیقت چیست؟
تلخی و ترشی و شوری و شیرینی
چیزهای صوری و فرمال اند.
و کمترین ربطی به حقیقت و صداقت ندارند
تلخی و ترشی و شوری و شیرینی
چه بسا
اصلا
ارادی و اختیاری و عمدی و آگاهانه نیستند.
ارگانیکی و غریزی و طبیعی و مادی و معیشتی اند
کسی حرفه اش لجن زدایی از خیابان ها و چاه های مستراح است
طبیعی است که ترشرو باشد و نه خرم و خندان
مگر دولت امپریالیستی فرانسه
فاشیستی است؟
مگر تظاهرات خیابانی در فراسنه
تظاهرات آنتی فاشیستی است؟
رویارویی های کنونی در اروپا
عمدتا
نه بین دولت امپریالیستی و خلق
بلکه بین نئوفاشیسم و آنتی فاشیسم است.
دولت امپریالیستی
چه بسا
سپری در بین آندو ست.
در کشورهای امپریالیستی
که
نئوفاشیسم و اولیگارشیسم
زمام امور را در دست دارد،
مثلا امریکا و هلند و ایتالیا و مجارستان و روسیه و غیره
تظاهرات یا بی رنگند و یا به طور خشن و خونینی سرکوب می شوند و در نطفه خفه می شوند
تعریف سیدهاشم آقاجری
از ملت و ملی گرایی چیست؟
مگر در کشورهای خاورمیانه
ملت تشکیل شده است؟
دلیل فقدان ملت در این کشورها چیست؟
ضمنا
به لحاظ نطری
نه رضا شاه ملی گرا بوده و نه مصدق
ملی گرا
حزب توده و تود ه ای ها بوده اند؟
ملی گرا
سیاوش کسرایی و احسان طبری بوده است ونه درباری ها و قاجاری ها
منظور از الکی ها کیانند؟
بر خورد الکی به الکی های کذایی
بخردانه نیست.
ابنای بشر
برابرند و خواهر ـ برادرند.
در واویلای ترور فاشیستی
چه بسا الکی ها بودند که به داد ستمدیدگان رسیدند و نه در الک تحفه های نطنز
مانده ها
منظور از مفهوم «گذشت زمان»
تجارب تدریجی بشر است و نه زمان که بسان رودی در گذر است.
خاستگاه و زادگاه مفاهیم و افکار هم احساس (حس کردن) و کردوکار و تجربه است.
بشر و جانور در روند تجربه کردن محیط پیرامونش
به شناخت آن نایل می آید
شناختی که سرحدات عینی و ذهنی دارد.
مثلا تهیه میکروسکوپ
موجب شناخت بهتر پدیده ها و روندهای مختلف می گردد.
بشر هر چه بیشتر کار و تحقیق کند
شناسنده تر می شود.
علاوه بر این
موضوع شناخت مثلا همسایه
چیز ثابت و لایتغیری نیست تا شناخت آن و نظر نسبت به آن ثابت و یکباره و کامل باشد
هم شناسنده در حال تغییر است و هم موضوع شناخت
به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم
شهریار
تفاوت شعر سایه با شعر شهریار
این است
که شعر سایه
ضمن ساده بودن، بغرنج است.
یعنی
بغرنجی اش در سادگی اش است.
(بغرنجی ما در سادگی ما ست
احسان طبری)
ولی شعر شهریار
ساده است و ضمنا توخالی و خرافی و بی محتوا ست.
بهترین شعر شهریار
شعری است که به استقبال از غزلی از سعدی سروده است.
ماندگاری کسی
نه با عاشق شدنش به این و آن
بلکه با کار مادی و فکری اش میسر می شود:
که کار آدمی باقی است
ار جسمش فنا گردد.
احسان طبری
شاد بودن
تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت
حریف
این خرافه از هر کس باشد، مملو از ایراد است:
اولا
شادی به تنهایی وجود ندارد
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد
شادی در دیالک تیک غم و شادی وجود دارد
ثانیا
شادی و غم
پدیده ای روانی است
بچه ات مریض می شود
غمگین می شوی
بهبود می یابد
شاد می شوی.
شادی و غم
ارادی و اختیاری و دلبخواهی نیست.
خود پو و خود جوش و خود به خودی و غریزی و طبیعی است
ثالثا
انتقام
کسب و کار ابلهان است
خردمندان و خردگرایان به انقلاب می اندیشند
رابعا
حیات (زندگی)
عالی ترین نعما هستی است و هیچ خردگرایی از عالی ترین نعمت هستی انتقام نمی گیرد
انتقام گیری از حیات
کسب و کار نیهلیست ها، آنارشیست ها و فاشیست هاو فوندامنتالیست و پسیمیست ها ست
شناخت حصل از دیدن و شنیدن و غیره
را
شناخت حسی می نامند.
شناخت حسی
بهتر از هیچ است و ارزشمند است
ولی برای کشف حقیقت
کافی نیست.
چه بسا حتی گمراه کننده است.
مثال:
هر کسی همه روزه به چش خود می بیند که زمین مسطح است و خورشید دور زمین می گردد.
حقیقت اما از قرار دیگری است.
به همین دلیل
بشر به شناخت عقلی و علمی و فلسفی و نظری و تجربی نیاز دارد
نئوفاشیسم
در مقیاس جهانی
متحد اولیگارشیسم و فوندامنتالیسم از هر نوع است
خیلی ها
تنها تحولی که می شناسند
تعویض شب و روز
و
فصول سال است و بس.
موضوع انشاء ها هم همیشه همین بوده است:
بهار بهتر است یا پاییز
تابستان بهتر است یا زمستان
بهار چه فرقی با بقیه فصل ها دارد؟
چسبیدن به سنن کپک زده
درمان چه درد بی درمانی میتواند باشد.
در روزگاری که خلایق حوصله و سواد خواندن جمله ای را ندارند
اسماعیل خویی
******
شب که میشود
==========
شب که میشود
من پر از ستاره میشوم
شب که میشود،
مثل آن فشرده عظیم پرشکوه و پرشکوفه ازل
در هزار کهکشان ستاره
پارهپاره میشوم.
شب که میشود
ماهیان کهکشان
با تمام فلسهای اخترانشان
شناورند
در زلال بینشم.
شب که میشود،
من تمام ماهیان کهکشان،
و تمام فلسهای اختراشانم،
آی…
بشنو، ای فراتر از تمام آفرینش،
ای تمام!
شب که میشود،
من تمام آفرینشم.
تمام آفرینشی؟
قبل از تو بعضی ها خود را شرف کیهان نامیده اند
بامداد اول و آخر
و به زیر خاک رفته اند.
مواد مخدر چه کارها که نمی کنند
غزل زیبای #سعدی در وصف بهار
برخیز که میرود زمستان
بگشای درِ سرایِ بستان
نارنج و بنفشه بر طَبَق نِه
مَنقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یکبار
زحمت ببرد ز پیشِ ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گلافشان
خاموشی بلبلانِ مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نمانَد
در زیر گلیم،عشق، پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختهاست و دستار
بس خانه که سوختهاست و دکان
ما را سرِ دوست بر کنار است
آنَک سرِ دشمنان، و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهلست جفای بوستانبان
آره. خودمختاری خلق ها اصل اساسی در سیاست خارجی لنبنبسم است.
خصومت پوتین با لنین به همین دلیل است
طبقه کارگر
چیست و کیست؟
طبقه کارگر
سوبژکت تاریخ در دوران کنونی است.
سوبژکت تاریخ چیست و کیست؟
دوران کنونی چیست؟
تاریخ را که سوبژکت تاریخ نمی سازد.
سازنده تاریخ کیست؟
فونکسیون سوبژکت تاریخ چیست؟
روی این مفاهیم باید کار کرد.
فطریه چیست؟
یارانه برای چیست؟
یارانه که مختص ج. ا. نیست.
اگر به ملک رسیدی، جفا مکن به کسی
که آنچه کاخ تو را خاک (کوخ) میکند، ستم است
فاضل نظری
دلیل نهی از ستمکاری نه مذموم بودن ستم بر همنوع،
بلکه به خطر افتادن سود شخصی است.
پراگماتیسم (مکتب امپریالیستی اصالت سود) همین است.
حقیقتی در بین نیست.
حقیقت چیزی و کاری و حرفی است که به نفع تو باشد.
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
مولانا
محتوای جهان بینانه این بیت شعر مولانا
را
اصل به اصطلاح وحدت وجود (یکسانی ماهوی خلق و خدا و خر و خرما و خورجین و خردل و غیره) تشکیل می دهد.
منشاء فلسفی این ایده و ادعای عرفان
پانته ئیسم (همه چیز خدایی) است.
در قاموس عرفان
همه چیزهای هستی منشق از خدا هستند و به خدا (اصل خود) برمی گردند و به وصل با اصل می رسند.
کسی که دل به سنن کپک زده می بندد،
ترحم انگیز است.
ما
به راه توده می رویم
ما
به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
خیام
معنی تحت اللفظی:
هر چه از دیروز بگویی خوشایند نخواهد بود.
از دیروز دم مزن.
از همین دم (امروز) بگو که خوشایند است.
ننگ بر آنکه به دنبال دم استو
احسان طبری
تئوری غنیمت دانی دم
تئوری ئی ارتجاعی است.
کسی که دیروز را مسکوت بگذارد،
از نعمت فردا محروم می ماند.
یعنی
بی فردا می ماند.
یعنی
در زمان حال مدام به سر می برد
یعنی
درجا می زند
فرو می رود
پیش نمی رود.
امروز
پلی میان دیروز و فردا ست
پل محل اقامت و سکونت نیست
این دار و دسته ها
نه ملی گرا ( ناسیونالیستی)، بلکه پانیستی اند
پانیسم به فاشیسم شرقی اطلاق می شود
دادن صفت ملی گرا (ناسیونالیستی) به این دار و دسته ها
به معنی وارد سازی نسبیتی در آنها و مشروعیت ضمنی بخشیدن به انها ست.
پان ترکسیسم
پان ایرانیسم و غیره
جریانات ضد ملی، ضد خلقی و ضد بشری و فاشیستی اند و نه ملی گرا
رفاقت هم به خصومت استحاله می یابد. همه چیز دیالک تیکی است.
خیلی از کمونیست های سابق چه بسا فاشیست شده اند
از این بیت غزل خواجه
بی انضباطی مفهومی او آشکار می گردد:
حسود در طرفة العینی به احمق استحاله می یابد.
اصولا احمق کمتر از هوشمند حسادت می کند.
آنچه خواجه ضمنا نمی داند، این حقیقت امر است
که
حرف حسود کذایی یا باطل (نا حقیقی) است و یا حقیقتی است
و
نه بد و خوب.
علاوه بر این
شنیدن حرف این و آن
مطلقا سوبژکتیو (عمدی، میلی، دلبخواهی و اختیاری و ارادی ) نیست.
اندام موجودات از نبات تا جانور و بشر
سیستمی پویا و کوشا و خودکفا و مولتی فونکسیونال (چندین کارکردی) ست
به همین دلیل
اندام موجودات و ما
چیزهایی را که روح ما حتی خبر ندارد، احساس و دریافت و حتی ذخیره می کند.
به همین دلیل
کشتن حشره ای که در حال مکیدن خون است
آسان نیست
قدر نعمت پیری را بدانید و شکر خدا را به جای اورید.
فرنگی
پیر شدن وخردمندتر نشدن و چه بسا حتی خرتر شدن
نیازی و دالیلی برای شکرگزاری ندارد
زمان یک مفهوم پیچیده است؟
زمان یک مفهوم فلسفی دیرآشنا ست.
زمان و مکان و ماده
تریادی (تثلیثی) فلسفی اند و با همدیگر پیوند ناگسستنی دارند.
نه زمان بدون ماده و مکان وجود دارد
نه مکان بدون زمان و ماده
و
نه ماده بدون زمان و مکان
مارکسیسم بیاموزید تا رستگار شوید
ملک الموت دمار از روزگار بنی آدم درخواهد آورد
اگر مارکسیسم ندانند.
از ما گفتن.
ارسال فرزند رهبر کشور به جبهه
نشانه نادانی و کوته اندیشی
و
به نیت عوامفریبی است.
فقط حفظ فیزیکی رهبر کشور کافی نیست
مهمتر حفظ سلامت روحی و روانی و عصبی و فکری او هم است
عشق مادر و پدر به فرزند
شوخی نمی شناسد.
احتمالا همسر استالین
تحت چنین فشار روانی
جوانمرگ شده است
عشق مادر و پدر به فرزند
عشقی طبیعی و غریزی و عمیق و اصیل است و کنترل عقلی ناپذیر است
مرگ فرزند
دمار از روزگار جسم و روح و اعصاب مادر و پدر در می آورد. و کار رهبری را مختل می سازد
بهار در نمیزند، سر میرسد.
همچون انقلاب...
اگر تمام گلها را هم از شاخه بچینید نمی توانید جلوی آمدن بهار را بگیرید.
ناصر زمانی
چگونه به این نتیجه می رسید که بهار در نمی زند؟
هر حادثه ای
در دیالک تیکی از لحظه و روند رخ می دهد.
لحظه ای ترین و آنی ترین حوادث حتی
محضول روندی دیالک تیکی اند
جهش نتیجه دیالک تیک کمیت و کیفیت است.
ضمنا
انقلاب چه ربطی به فصول سال دارد؟
یکی از معایب فکری دیرین در ادبیات فئودالی
ناتورالیزه کردن پدیده های جامعتی و یا سوسیالیزه کردن پدیده های طبیعی است.
انقلاب اگر تدارک دیده نشود
به ضد انقلاب (ارتجاع) مبدل می شود
این ادعای ناصر زمانی به معنی انکار اگاهی و ایدئآلیزه سازی خودپویی است.
روند های طبیعی
بر خلاف روندهای جامعتی
خودپو هستند.
لنین
مخالف سرسخت خودپویی در جنیش کارگری و مبلغ خستگی ناپذیر آگاهی بوده است
منظور از آگاهی چیست؟
رفاقت
به چه معنی است؟
تفاوت رفاقت با دوستی و آشنایی و عاشقی چیست؟
عجب ترجمه ای. اضافه ارزش بخشی از دستمزد داده نشده به کارگر است و نه زمان کار پرداخت نشده. پول و
نان و آب است و نه وقت
یکی از دلایل جنگ طلبی اولیگارشیسم روس تحت رهبری پوتین و پالان و حمایت و حفظ آن توسط امپریالیسم
به انحای آشکار و نهان
هراس هر دو از تکرار انقلاب اکتبر است.
پوتین
سرسخت ترین دشمن لنینیسم است
لنینیسمی
که خودمختاری خلق های جهان
اصل اساسی سیاست خارجی آن است
وابستگی چیست؟
وابستگی در دیالک تیک خودمختاری (استقلال) و وابستگی وجود دارد
برای رهایی از وابستگی
باید کفه این ترازوی دیالک تیکی را به نفع کفه خودمختاری سنگین تر کرد
و
برای سنگین تر کردن کفه خودمختاری
باید ترک خریت کرد
خر
نه
می تواند مختار (آزاد) باشد
و
نه
می تواند خودمختار (مستقل) باشد.
ولی در هر صورت
همه چیز و همه کس
به نحوی ازا نحاء وابسته به همدیگرند.
سیستمی که به محیط پیرامون خود
وابسته نباشد
سیستم بسته ای است
مثل بمب است و در خطر انفجار مدام است
انجلا دیویس
راسیسم
سلاح اغنیا برای تکثیر سود حاصله از استثمار کارگران سیاه پوست است.
نه.
برعکس.
راسیسم
نتیجه سیطره سیستم مبتنی بر استثمار کارگران از همه نوع است.
اگربساط سیستم مبتین بر استثمار برچیده شود
بساط راسیسم هم بر چیده می شود
وجود
تعیین کننده شعور است
و
نان
تعیین کننده جان و جانان
من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی میپیمودم
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
تو از میان نارونها، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
تو از میان نارونها، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت میآمدی به کوچهٔ ما
تو با چراغهایت میآمدی
وقتی که بچهها میرفتند
و خوشههای اقاقی میخوابیدند
و من در آینه تنها میماندم
تو با چراغهایت میآمدی...
تو دستهایت را میبخشیدی
تو چشمهایت را میبخشیدی
تو مهربانیت را میبخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را میبخشیدی
تو مثل نور سخی بودی
تو لالهها را میچیدی
و گیسوانم را میپوشاندی
وقتی که گیسوان من از عریانی میلرزیدند
تو لاله ها را میچیدی
تو گونههایت را میچسباندی
به اضطراب پستانهایم
وقتی که من دیگر
چیزی نداشتم که بگویم
تو گونههایت را میچسباندی
به اضطراب پستانهایم
و گوش میدادی
به خون من که نالهکنان میرفت
و عشق من که گریهکنان میمرد
تو گوش میدادی
اما مرا نمیدیدی
وقتی که بچهها میرفتند
و خوشههای اقاقی میخوابیدند
(خیلی زیبا ست)
و من در آینه تنها میماندم
(این بدان معنی است که بچه های کوچه و خوشه های اقاقی همدم فروغ بوده اند)
فروغ
تنها ماندن در آیینه
به چه معنی است.
مگر همه همیشه در آیینه تنها نمی مانند؟
مجارستان
به مرکز مهاجرت نئوفاشیست های اروپا مبدل شده است
عربان
بهترین روابط را با روسیه اولیگارشیستی دارد.
هر نئوفاشیستی در مجارستان
با حمایت دولت عربان
خانه ای برای خود می سازد و همگنان خود را دعوت به سکونت ذر آنجا میکند
مهمترین گردهمایی های حضرات در آنجا صورت می گیرند
و بدترین ترورها در آنجا طرحریزی می شوند
نه
اخوی.
اتفاقا
هر کس بهتر از هر کس دیگر
خودش را می شناسد و میتواند بشناساند.
اینکه خلایق در خاطرات خود فقط جنبه های معینی را ذکر می کنند،
به دلیل خصلت دیالک تیکی تجارب زندگی است
به همین دلیل
خاطرات از معبر خودسانسور سازی می گذرند
گفت و گوی آزاد
دیگر چه صیغه ای است؟
#شکاف
جادویِ تراشی چربدستانه
خاطرهیِ پا در گریزِ شبِ عشقی کامیاب را
که کجا بود و چه وقت
به بودن و ماندن
اصرار میکند
بر آب گینهیِ این جامِ فاخر
که در آن
ماهیِ سُرخ
به فراغت
گامهایِ فرصتِ کوتاهاش را
چنان چون جرعهیِ زهری کُشتیار
نشخوار
میکند.
◘ـ
از پنجره
من
در بهار مینگرم
که عروسِ سبز را
از طلسمِ خوابِ چوبیناَش
بیدار میکند.
◘ـ
و دست کوکهائی چنین عجول
که این جمعِ پریشان را
به خیره
پیوندی نابهسامان
در کار میکند:
من و جامِ خاطره را، و بهار را
و ماهیِ سُرخ را
که چونان «نقطهیِ پایانی» رنگین و مُذَهّب
فرجامِ بیحاصلِ تبارِ تزئینیِ خود را
اصرار میکند.
ـ ازدفترِآیدا:درخت و خنجر و خاطره •31 فروردین 1344
شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهیِ گُل
نَخوَتِ بادِ دِی و شوکتِ خار آخر شد.
آن همه ناز و تَنَعُم که خزان میفرمود؛
عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد،
#حافظ
شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهیِ گُل
نَخوَتِ بادِ دِی و شوکتِ خار آخر شد.
آن همه ناز و تَنَعُم که خزان میفرمود؛
عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد،
#حافظ
معنی تحت اللفظی:
فر و شکوه کبر و نخوت باد زمستانی و خار با شروع بهار و رویش گل
از بین رفت
و
هارت و پورت خزان بالاخره با شروع بهار بر باد رفت.
شعرا را خدا برای عوامفریبی سرشته به خودفریبی
آفریده است.
خواجه نمی داند که اگر خزان و زمستان نبود
بهاری میسر نمی شد و گلی نمی رویید.
میان خزا ن وزمستان و بهار و تابستان رابطه دیالک تیکی لایزالی برقرار است
کسی که این اندرز را داده است
نه در عمرش عاشق شده است و نه دوستی پیدا کرده است.
عشق و دوستی چه فرقی با هم دارند؟
حتی حافظ می دانست که عشق نزد کسی نمی آید.
دل به پای خودش و به اراده خودش
از دست بشر می رود.
دوست را باید میان خیل دشمن جست
ای بسا کسا که صد سال عمر می کنند بدون انکه دوستی ویا دشمنی پیدا کرده باشند
الانتظار
اشد من الموت
انتظار بدتر از مرگ است
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر