سیاوش
کسرائی
( 1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
تحلیلی از شین میم شین
گفتم :
«نمی کشند کسی را»
گفتم:
«به جوخه های آتش
دیگر نمی برند کسی را»
گفتم:
«کبود، رنگ شهیدان عاشق است.»
غافل من، ای رفیق
دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
به ناگاه می برند
بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر
( 1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
تحلیلی از شین میم شین
گفتم :
«نمی کشند کسی را»
گفتم:
«به جوخه های آتش
دیگر نمی برند کسی را»
گفتم:
«کبود، رنگ شهیدان عاشق است.»
غافل من، ای رفیق
دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
به ناگاه می برند
بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر
1
·
سیاوش در این بند شعر به شعر قبلی خود تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گریز می زند، که مورد
بحث و بررسی قرار گرفته است.
بگو به دوست:
ـ اگر حال ما بپرسد دوست ـ
«نمی کشند کسی را، نمی زنند به دار
دگر به جوخه ی آتش نمی دهند طعام
نمی زنند کسی را به سینه، غنچه خون
شهید در وطن ما کبود می میرد!»
ـ اگر حال ما بپرسد دوست ـ
«نمی کشند کسی را، نمی زنند به دار
دگر به جوخه ی آتش نمی دهند طعام
نمی زنند کسی را به سینه، غنچه خون
شهید در وطن ما کبود می میرد!»
·
او در شعر «دگر به جوخه آتش
نمی دهند طعام» گفته بود که مبارزان، دیگر طعمه جوخه های اعدام نمی شوند،
گل گلوله در سینه های شان نمی شکفد، بلکه ـ حکمتجو و
تیزابی وار ـ زیر شکنجه ـ کبود ـ
می میرند.
2
·
سیاوش اکنون به انتقاد از
خود می پردازد، خود را هرزه گو می نامد
و گفته پیشین خود را تصحیح می کند.
·
اکنون از تیرباران سحرگاهی جوانان
گزارش می دهد و از خاموش سازی صدای سرود به رگبار تیر.
3
·
همبستگی عاطفی عمیق شاعر توده ها با اعضای گروه سیاهکل و اندوه کمرشکن ناشی از اعدام
آنان را نمی توان ندید.
·
اشاره به این نکته هم ارزش نظری دارد و هم ارزش آموزشی ـ سرمشقی و تحلیلی:
·
سیاوش برای کسانی اشک می ریزد که چشم دیدنش را حتی نداشته اند
و از هیچ فرصتی برای حمله به او خودداری نکرده اند.
·
برخورد اوبژکتیف به چیزها، پدیده ها و سیستم ها را می توان از سیاوش یاد گرفت و باید هم یاد گرفت.
·
برای سیاوش ـ در
وهله اول ـ خود چیزها، پدیده ها و سیستم ها هستند که مطرح اند، نه علایق شخصی خود
او.
·
کمتر کسی حاضر می شد، در مرگ
فروغ، که شعرش را عاری از صداقت نامیده بود، شعری سراپا سرشته به اشک و عاطفه
و اندوه بسراید، که سیاوش سروده است.
4
·
افراد عقب مانده و کوته بین قیاس به نفس خواهند کرد و
خواهند گفت که سیاوش مصلحت در این دیده است.
·
سیاوش اما نه پراگماتیست،
بلکه مارکسیستی تمام عیار است.
·
هرگز کسی نمی تواند در آن واحد مارکسیست
و پراگماتیست باشد.
·
مارکسیسم و پراگماتیسم آب و آتش اند و یکدیگر را مستثنی می سازند.
5
·
در این بند شعر و نه فقط در این،
فقدان تحلیل مارکسیستی ـ لنینیستی از جریانات آوانتوریستی از قبیل فدائیان و
مجاهدین و غیره در حزب توده به چشم می خورد.
·
همین ناتوانی از تحلیل دیالک تیکی چیزها،
پدیده ها، سیستم ها و روندها یکی از علل تعیین کننده در اشتباهات تعیین کننده حزب
توده بوده است که بسیار گران تمام شده است.
·
سیاوش و حزب توده ظاهرا با طبقات اجتماعی
واپسین در تاریخ آشنائی دقیقی نداشته اند و درست به همین خاطر گرفتار خطاهای مهلک
و مهیب گشته اند.
·
آوانتوریسم چپ (فدائیان، مجاهدین و
غیره) و راست (جریانات مذهبی) به همین دلیل تحلیل علمی نشده اند و خط مشی وحدت با آنان
تدوین و توصیه و عملی شده و به نتیجه شومی منجر شده است.
6
·
این جریانات وابسته به طبقات
واپسین بدترین دشمنان توده های مولد بوده اند و کماکان هستند و خواهند بود.
·
اینها همه حاوی و حامل گشتاورهای
جدی فاشیسم اند و به هر دردی می خورند، مگر به درد اتحاد.
·
امروز بمراتب بهتر از دیروز می توان
به ماهیت ارتجاعی هم فوندامنتالیسم شیعی پی برد و هم فدائیان و مجاهدین و پیکار و
این و آن.
·
وظیفه حزب طبقه کارگر مبارزه ایدئولوژیکی
بی امان بر ضد طبقات اجتماعی واپسین است و نه ماستمالی کردن ماهیت آنها.
·
سیاوش فکر می کند که فدائیان فئودالی
مترقی تر رژیم حاکم اند.
·
در حالیکه قضیه برعکس است:
·
رژیم انقلاب سفید صدها بار مترقی
از فوندامنتالیسم و آوانتوریسم چپ بوده است.
·
این خطای تحلیلی سیاوش در بند واپسین
شعر آشکارتر می گردد:
7
این رنگ
بازها
نیرنگ سازها
گل های سرخ روی سراسیمه رسته را
در پرده می کشند، به رخساره کبود
بر جا ـ به کام ما ـ
گلواژه اه ای به سرخی آتش، به طعم دود!
نیرنگ سازها
گل های سرخ روی سراسیمه رسته را
در پرده می کشند، به رخساره کبود
بر جا ـ به کام ما ـ
گلواژه اه ای به سرخی آتش، به طعم دود!
·
سیاوش دربار پهلوی را با دو صفت رنگباز و نیرنگساز، یعنی
ریاکار و عوامفریب توصیف می کند و فدائیان فئودالی را به گل
های سرخ روی
و سراسیمه رسته تشبیه می کند.
·
بزعم سیاوش، اگرچه گل های
سرخروی سراسیمه رسته را رنگبازهای نیرنگساز به رخساره ای کبود در پرده می
کشند، اما ـ با این حال ـ گلواژه ای به سرخی آتش و به
طعم دود از آنان به یاد می ماند.
·
حق با سیاوش است:
·
فدائیان و مجاهدین نام و آوازه در می کنند و در میان
اقشار بینابینی (طبقه متوسط ضد انقلابی و توده ستیز) کسب محبوبیت می کنند.
·
اما چرا سیاوش فدائیان را گل های سرخروی سراسیمه رسته می
نامد؟
8
·
شاید از آن رو که او گل سرخ
را صفت انحصاری نمایندگان پرولتاریا می داند و
فدائیان ـ بظاهر ـ علامت چکش و داس بر پرچم خویش داشته اند.
·
دلیل سراسیمه رسته گی
فدائیان را ـ احتمالا ـ باید در خامی، نپختگی نظری و عملی و در شتابزدگی و
خودنمائی خرده بورژوائی ـ فئودالی آنان جستجو کرد.
·
شاید با شناخت بهتر سیاوش
بتوانیم برای این سؤالات پاسخ بهتری بیابیم.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر