۱۳۹۲ مهر ۲۶, جمعه

تحلیلی بر شعر «به سرخی آتش به طعم دود» از سیاوش کسرائی (10) (بخش آخر)


سیاوش کسرائی 
( 1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین) 
تحلیلی از شین میم شین 

گفتم : 
«نمی کشند کسی را» 
گفتم: 
«به جوخه های آتش
دیگر نمی برند کسی را» 
گفتم: 
«کبود، رنگ شهیدان عاشق است.» 
غافل من، ای رفیق
دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
به ناگاه می برند
بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر

1

·        سیاوش در این بند شعر به شعر قبلی خود تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گریز می زند، که مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

بگو به دوست:
ـ اگر حال ما بپرسد دوست ـ
«نمی کشند کسی را، نمی زنند به دار 
دگر به جوخه ی آتش نمی دهند طعام
نمی زنند کسی را به سینه، غنچه خون
شهید در وطن ما کبود می میرد

·        او در شعر «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گفته بود که مبارزان، دیگر طعمه جوخه های اعدام نمی شوند، گل گلوله در سینه های شان نمی شکفد، بلکه ـ حکمتجو و تیزابی وار ـ  زیر شکنجه ـ کبود ـ می میرند.

2

·        سیاوش اکنون به انتقاد از خود می پردازد، خود را هرزه گو می نامد و گفته پیشین خود را تصحیح می کند.
·        اکنون از تیرباران سحرگاهی جوانان گزارش می دهد و از خاموش سازی صدای سرود به رگبار تیر.

3

·        همبستگی عاطفی عمیق شاعر توده ها با اعضای گروه سیاهکل و اندوه کمرشکن ناشی از اعدام آنان را نمی توان ندید.
·        اشاره به این نکته هم ارزش نظری دارد و هم ارزش آموزشی ـ سرمشقی و تحلیلی:
·        سیاوش برای کسانی اشک می ریزد که چشم دیدنش را حتی نداشته اند و از هیچ فرصتی برای حمله به او خودداری نکرده اند.
·        برخورد اوبژکتیف به چیزها، پدیده ها و سیستم ها را می توان از سیاوش یاد گرفت و باید هم یاد گرفت.
·        برای سیاوش ـ در وهله اول ـ خود چیزها، پدیده ها و سیستم ها هستند که مطرح اند، نه علایق شخصی خود او.
·        کمتر کسی حاضر می شد، در مرگ فروغ، که شعرش را عاری از صداقت نامیده بود، شعری سراپا سرشته به اشک و عاطفه و اندوه بسراید، که سیاوش سروده است.

4

·        افراد عقب مانده و کوته بین قیاس به نفس خواهند کرد و خواهند گفت که سیاوش مصلحت در این دیده است.
·        سیاوش اما نه پراگماتیست، بلکه مارکسیستی تمام عیار است.
·        هرگز کسی نمی تواند در آن واحد مارکسیست و پراگماتیست باشد.
·        مارکسیسم و پراگماتیسم آب و آتش اند و یکدیگر را مستثنی می سازند. 
  
5

·        در این بند شعر و نه فقط در این، فقدان تحلیل مارکسیستی ـ لنینیستی از جریانات آوانتوریستی از قبیل فدائیان و مجاهدین و غیره در حزب توده به چشم می خورد.

·        همین ناتوانی از تحلیل دیالک تیکی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندها یکی از علل تعیین کننده در اشتباهات تعیین کننده حزب توده بوده است که بسیار گران تمام شده است.

·        سیاوش و حزب توده ظاهرا با طبقات اجتماعی واپسین در تاریخ آشنائی دقیقی نداشته اند و درست به همین خاطر گرفتار خطاهای مهلک و مهیب گشته اند.

·        آوانتوریسم چپ (فدائیان، مجاهدین و غیره) و راست (جریانات مذهبی) به همین دلیل تحلیل علمی نشده اند و خط مشی وحدت با آنان تدوین و توصیه و عملی شده و به نتیجه شومی منجر شده است.

6

·        این جریانات وابسته به طبقات واپسین بدترین دشمنان توده های مولد بوده اند و کماکان هستند و خواهند بود.

·        اینها همه حاوی و حامل گشتاورهای جدی فاشیسم اند و به هر دردی می خورند، مگر به درد اتحاد.

·        امروز بمراتب بهتر از دیروز می توان به ماهیت ارتجاعی هم فوندامنتالیسم شیعی پی برد و هم فدائیان و مجاهدین و پیکار و این و آن.

·        وظیفه حزب طبقه کارگر مبارزه ایدئولوژیکی بی امان بر ضد طبقات اجتماعی واپسین است و نه ماستمالی کردن ماهیت آنها.

·        سیاوش فکر می کند که فدائیان فئودالی مترقی تر رژیم حاکم اند.

·        در حالیکه قضیه برعکس است:
·        رژیم انقلاب سفید صدها بار مترقی از فوندامنتالیسم و آوانتوریسم چپ بوده است.

·        این خطای تحلیلی سیاوش در بند واپسین شعر آشکارتر می گردد:

7
این رنگ بازها
نیرنگ سازها
گل های سرخ روی سراسیمه رسته را
در پرده می کشند، به رخساره کبود
بر جا ـ به کام ما ـ
گلواژه اه ای به سرخی آتش، به طعم دود!

·        سیاوش دربار پهلوی را با دو صفت رنگباز و نیرنگساز، یعنی ریاکار و عوامفریب توصیف می کند و فدائیان فئودالی را به گل های سرخ روی و سراسیمه رسته تشبیه می کند.

·        بزعم سیاوش، اگرچه گل های سرخروی سراسیمه رسته را رنگبازهای نیرنگساز به رخساره ای کبود در پرده می کشند، اما ـ با این حال ـ گلواژه ای به سرخی آتش و به طعم دود از آنان به یاد می ماند.

·        حق با سیاوش است:
·        فدائیان و مجاهدین نام و آوازه در می کنند و در میان اقشار بینابینی (طبقه متوسط ضد انقلابی و توده ستیز) کسب محبوبیت می کنند.

·        اما چرا سیاوش فدائیان را گل های سرخروی سراسیمه رسته می نامد؟

8
·        شاید از آن رو که او گل سرخ را صفت انحصاری نمایندگان پرولتاریا می داند و فدائیان ـ بظاهر ـ علامت چکش و داس بر پرچم خویش داشته اند.
·        دلیل سراسیمه رسته گی فدائیان را ـ احتمالا ـ باید در خامی، نپختگی نظری و عملی و در شتابزدگی و خودنمائی خرده بورژوائی ـ فئودالی آنان جستجو کرد.

·        شاید با شناخت بهتر سیاوش بتوانیم برای این سؤالات پاسخ بهتری بیابیم.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر