۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

سیری در گلستان سعدی (85)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت ششم
(گلستان با ب اول، ص 25 ) 
تحلیلی از شین میم شین

سعدی
(گلستان با ب اول، ص 25 ) 
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم، ایمن نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.

·        در بخش پیشین گفتیم که سعدی (و بعدها حافظ و امثالهم) آرزوی ارتجاعی تبیین یافته در این بیت را در غزلیات عاشقانه خود تبلیغ می کند و رابطه طبقه توده و حاکمه را تا درجه رابطه عاشق و معشوق  اعتلا می دهد:
·        عاشقی که بیشتر به لومپن، به گدای بی شخصیت و بی همه چیز شبیه است و معشوقی که دستکمی از جلاد ندارد.

·        بدین طریق دیالک تیک توده های مولد و زحمتکش با طبقه حاکمه به شکل دیالک تیک واره عاشق و معشوق، مسخ و مثله و مخدوش می شود و عشق با وابستگی، خفت و خواری و خودستیزی یکسان تلقی می شود.
·        اینک برای اثبات ادعای خود سری به اشعار عاشقانه سعدی می زنیم:

1
سعدی
(خلیل خطیب رهبر، «دیوان غزلیات سعدی»،  ص 53)  
کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت
مگر مرا که همان عشق اول است و زیادت

·        معنی تحت اللفظی:
·        با گذشت زمان علاقه افراد نسبت به هم کهنه می شود و کاهش می یابد.
·        من اما در این میان استثنائی ام:
·        چون عشق آغازین من همیشه همان می ماند و چه بسا حتی رشد می کند و فزونتر می گردد.

1

·        سعدی در این بیت، با گذشت زمان، کهنه شدن ارادت همه را نسبت به هم می پذیرد، به جز عشق کذائی خویشتن نسبت به دوست کذائی را.
·        آنچه بنظر نمی رسد، زهر ایدئولوژیکی پنهان در غزلیات شعرای فئودالی است:
·        سعدی با یک تیر نا قابل چندین نشان خاص و عام می زند:

2

·        او ـ قبل از همه ـ عشق و علاقه طبقاتی ـ عاطفی خود نسبت به طبقه حاکمه را علنا ابراز می دارد تا هم مورد سوء ظن طبیعی اشرافیت بنده دار و فئودال قرار نگیرد و هم از حمایت مادی و معنوی آن در اقصا نقاط جهان تحت سلطه فئودالیسم برخوردار گردد و نانش در روغن باشد.

3


·        سعدی اما علاوه بر آن، دو جانبگی رابطه عاشق و معشوق را از میان برمی دارد و از آن رابطه واره ای یک جانبه سرهم بندی می کند:
·        رابطه واره یکسویه چیزی جز وابستگی و سرسپردگی و حلقه به گوشی یکی نسبت به دیگری نیست.

4

·        اکنون کار مبلغین ایدئولوژی طبقه حاکمه آسانتر می شود:
·        فقط باید به جای معشوق انتزاعی یکی از لایه های هرم حاکمیت فئودالی گذاشته شود:
·        این هرم حاکمیت از کد خدا شروع می شود، به شهردار و استاندار و وزیر و شاه و ولی و امام و پیامبر و خدا می رسد.

5

·        تحت تأثیر همین ایدئولوژی است که شهریار شاعر هم در مدح استاندار تبریز مدیحه می سراید، هم در مدح امیر المؤمنین، علی و هم در مدح جانان مجرد و مشخص.

·        و خلایق ترهات او را چه بسا ازبر می کنند و بر زبان می رانند و فکر می کنند که شعور کسب کرده اند.

6
کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت
مگر مرا که همان عشق اول است و زیادت

·        وقتی گفته می شود که عشق در ادبیات فئودالی ما مفهومی انتزاعی است و به عنوان فرم و قالب و ظرف می تواند با هر محتوا و درونمایه و مظروفی پر شود، منظور همین است.

7

·        سعدی و بعدها حافظ از عشق انتزاعی، هنری اختراع می کنند و ضمنا به این هنر من در آوردی و ماهیتا ارتجاعی، ضد هومانیستی و گندیده افتخار می کنند.

8

·        یعنی عشق کذائی  را  که به همه چیز شباهت دارد، به غیر از عشق، عملا تا درجه یکی از سجایای اخلاقی ایدئال، پسندیده و دست نایافتنی ارتقا می دهند.

9

·        یعنی همین عشق انتزاعی شرم انگیز را خردستیزانه و بی رحمانه ایدئالیزه می کنند، به عرش اعلا می برند و هر معجزه غیر قابل تصوری را بدان نسبت می دهند.

·        سؤال این است که برای چی و به چه دلیل؟

10

 کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت
مگر مرا که همان عشق اول است و زیادت

·        دلیل این کرد و کار در ماهیت همین عشق کذائی شرم انگیز است.

·        آدم بالاخره آدم است.

·        آدم از اینکه جلادی را ایدئالیزه می کند و هر صفت و فضیلت الهی و انسانی و طبیعی را بی پروا بدو نسبت می دهد، نمی تواند به عذاب وجدان دچار نگردد.

·        عقل خوداندیش سرکش مهارناپذیر به بازخواستش می کشد، خواب و راحت را بر او حتی حرام می کند و دمار از روزگارش در می آورد.
·        در این جور جاها ست که شاعر برای از عرصه بدر راندن عقل خوداندیش، عشق را بهانه می کند:
·        عشق کذائی به تنها چیزی که کمترین اعتنا را ندارد و برایش تره حتی خرد نمی کند، عقل است.

11

·        اکنون هر فرومایه ای می تواند بی کمترین عذاب وجدان، به ایدئالیزه کردن جلادی بپردازد.
·        در هر قلدر خونریزی فرشته ای، روح اللهی، امام زمانی و یا حتی خدائی را کشف کند و تمامت عشق خود را به پای او نثار کند.

·        وقتی که عقل در بدر شده باشد، همه کاری مجاز می شود.
·        و عشق فئودالیزه شده آنتی تز عقل است.

12

·        بدین طریق، عشق همه کاره می شود و عقل به درجه اسفل السافلین مترسک مولانا تنزل می یابد که پای چوبین دارد.

·        در این صورت است که انسان به چکمه لیسی تن در می دهد و از آن کرد و کار بی شرمانه، برای خود و امثال خود فضیلتی، فخری سرهم بندی می کند.

·        در این صورت و فقط در این صورت است که خواجه شیراز و هر کس و ناکس دیگر می تواند با خیال راحت، تیمور لنگ را حتی به درجه سلیمان زمان و شفیع روز قیامت ارتقا دهد و با او عهد و پیمان ابدی و مادام العمر ببندد.
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر