اثری از سیاوش کسرائی
تحلیلی از شین میم شین
پیشکش به بی بی
28
پر درد، مانده، اشک فروخورده
از خود به خشم
خسته و خاک آلود
رستم کنار پیکر بی تاب
دستش میان موی پسر بود
شیری به تنگنای قفس در
یا آبشاری
کوبان به صخره سر:
·
معنی تحت
اللفظی:
·
رستم با دلی دردمند، بغض در گلو، خشمگین از خویشتن، خسته و خاک آلود
کنار پیکر پسر نشسته بود و دست در میان موی او فرو کرده بود.
·
به شیری در تنگنای قفس می ماند و به آبشاری که سر بر صخره می کوبد.
·
این تصور و تصویر شاعر از وضع و حال برونی و درونی تهمتن بخت برگشته
است.
·
روانشناسی کسی چون تهمتن را بهتر از این نمی توان تصور، تجسم و تبیین کرد:
·
تهمتن از سوئی به شیری شرزه در تنگنای قفس تشبیه می شود و از سوی دیگر
به آبشار خروشان خشمگین از خویش که بی مهابا و پی در پی سر بر صخره می کوبد و کردوکار
خود را علت یابی، تئوریزه و توجیه می کند:
29
«تا گردش سپهر، مدارش در این خم است
ننگی چنان و داغ تو بر جان رستم است
·
معنی تحت
اللفظی:
·
تا چرخ فلک بر این مدار می چرخد، جان تهمتن در چنگ ننگی چنین و داغدار
تو خواهد بود.
·
سیاوش با این بیت، از ننگی ابدی به قدمت عمر بشری پرده برمی دارد و از
داغی مادام العمر بر جان تهمتن.
·
این تصور و تبیین سیاوش فی نفسه شاهکار بی بدیلی است.
30
«دستم بریده، چشم و دلم کور، رود من
روزم سیاه، آه!
ای آفریدگار چون بر فراز می کشی و می
کنی تباه؟
·
معنی تحت
اللفظی:
·
فرزندم!
·
آه، ایکاش دستم بریده بود!
·
ایکاش چشم و دلم کور بود!
·
ایکاش روزم سیاه بود و این حادثه رخ نمی داد!
·
خدایا، با چه بی اعتنائی به اوج می بری و با چه بی اعتنائی تباه می
کنی!
·
سیاوش در این بند تراژدی، به تبین تأسف و درد و دریغ مهیب تهمتن می
پردازد و از دیالک تیک فراز و فرود زندگی، پرده برمی دارد و آن را به شکل دیالک
تیک تعالی و تباهی بسط و تعمیم می دهد.
·
این همان دیالک تیک صعود و سقوط عینی چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.
31
گفتند :
«مردی رسیده است، یلی یکه در جهان
جز رستمش به رزم، هم آورد گرد نیست
گر تهمتن به عرصه نباشد
امید برد نیست.
·
معنی تحت
اللفظی:
·
گفتند:
·
پهلوانی از راه رسیده که دلاور بی همتائی در جهان است و پهلوانی جز تهمتن
حریف نبرد با او نیست و اگر تهمتن وارد عرصه نشود، امید به پیروزی ناچیز است.
·
تهمتن در این بند شعر به توجیه نظری و منطقی کردوکار تباه خود می
پردازد.
· اکنون سؤال این است که دیگر دیر است و کار از کار گذشته، استدلال
منطقی تهمتن، دیگر برای چیست؟
1
·
برای پاسخ به این پرسش باید دیالک تیک غریزه و عقل را به خدمت گرفت.
·
پدر بخت برگشته ای در این جور مواقع می تواند حتی دست به خودکشی زند و
یا دچار جنون گردد.
·
از این رو ست که غریزه قدر قدرت حفظ نفس، کلافه و دست پاچه می شود و
پی راه نجاتی می گردد.
2
·
این همان غریزه حفظ نفس است که هیچ موجود زنده ای ـ اعم از حیوان و انسان
ـ دوستی اصیل تر و بی غل غش تر از آن
ندارد و نخواهد داشت.
3
·
این همان غریزه حفظ نفس است که حتی به هنگام خواب موجود زنده، بسان
رفیق شفیقی پاس می دهد و دیالک تیک تنفس، دیالک تیک جذب اکسیژن حیات بخش و دفع گاز
کربنیک مهلک را تداوم می بخشد.
4
·
این همان غریزه حفظ نفس است که با نزدیک شدن پشه ای به چشم موجود زنده،
در یک میلیونم ثانیه واکنش نشان می دهد و چشم، بسته می شود و از گزند پشه در امان
می ماند.
5
·
این همان غریزه حفظ نفس است که در مواقعی، عقل را پوزه بند می زند و
از عرصه بدر می راند تا خود فرمانده کل قوا گردد و زندگی به خطر افتاده ی موجود
زنده را نجات دهد، مثلا علیرغم بودن فیلی بر سر چشمه ای در بیابان، خطر کند و خود
را به قطرات رهائی بخش آب برساند:
سعدی
تشنه سوخته بر چشمه جوشان چو رسید
تو مپندار که از فیل دمان اندیشد!
(نقل به مضمون)
6
·
اکنون اما همان غریزه حفظ نفس، کلافه و دستپاچه است، دست و دلش می
لرزد، هراس آن دارد که تهمتن دست به انتحار زند و خود را از شر ننگ و درد، رهائی
بخشد.
7
·
از این رو ست که دست به دامن خرد شده است و عاجزانه خرد را، یعنی حریف
همیشگی و مزاحم خود را داوطلبانه و به دست خود از پله های منبر بالا برده است،
بسان مرید سرسپرده ای پای منبر نشسته و تهمتن را در انحصار بلامنازع عقل تیزاندیش
قرار داده است.
·
این عقل است که دست به استدلال می زند و عملا تهمتن را به آب زمزم می
شوید و تبرئه می کند.
·
چه دلیلی قوی تر از این که گفتند:
·
پهلوانی از راه رسیده که دلاور بی همتائی در جهان است و پهلوانی جز تهمتن
حریف نبرد با او نیست و اگر تهمتن وارد عرصه نشود، امید به پیروزی ناچیز است.
8
·
تئوری اکنون به مثابه مسکن، به مثابه وسیله تسکین درد به خدمت گرفته می
شود.
·
عقل هم بالاخره برای لحظه ای چند در حضور غریزه قدر قدرت حفظ نفس، بر
اریکه قدرت می نشیند، به غریزه حفظ نفس رشوه می دهد، به سازش حسابی می رقصد و به
رام و راضی کردن تهمتن می پردازد.
·
شعور تئوریکی و پسیکولوژیکی سیاوش در این تراژدی ستایش انگیز است.
32
پور و پدر برابر و بیگانگی شگفت
با صد نشان که بر رخ و بالا ست
نشناختم تو را
نشناختی مرا
این پرده پوش، شعبده گر، چشم بند، کیست
این کوری از کجا ست؟»
·
معنی تحت
اللفظی:
·
پسر و پدر چشم در چشم هم، ولی علیرغم آن ناآشنائی شگفت حکمفرما ست!
·
علیرغم صدها نشان در چهره و قامت، نه پدر می تواند پسر را بشناسد و نه
پسر، پدر را!
·
این پرده پوش و خدعه گر و چشم بند کیست!
·
دلیل این کوری دو طرفه کدام است!
·
این تداوم استدلال خرد نجات بخش و تبرئه منطقی و اقناعی تهمتن است.
·
خرد خارائین برای تأمین رضایت خاطر غریزه حفظ نفس، از روی جنازه خویش
می گذرد و خرافه را به خدمت می گیرد تا تهمتن قانع شود که چاره ای جز کشتن فرزند
نداشته است.
·
خرد همه گناهان کبیره را از خرد و کلان، به گردن نیروی موهوم پرده پوش
و خدعه گر و چشم بندی می اندازد و دلیل کوری پدر و پسر را در ماورای آندو نشان می
دهد، بی آنکه بتواند نشان دهد.
·
چرا که انسان در روند تکاملی طولانی خویش به ساز و برگ خوداندیشی و
خرد مجهز گشته است.
·
چرا که انسان سوبژکت است و نه اوبژکت.
·
چرا که انسان خود کردوکار خود را تعیین می کند و جامه عمل می پوشاند.
·
چرا که تصمیمگیر ماورای انسانی توهم و خیالی بیش نیست.
33
می گفت دل که «رستم
بنگر، ببین، که بوی تو را دارد، بگو، بجو!»
افسوس، عقل باطل
می زد نهیب:
«نه،
هان دشمن است او!»
هان دشمن است او!»
·
معنی تحت
اللفظی:
·
عقل و دل هر دو همزمان در چالش و کشاکش بودند:
·
دل می گفت که ببین، سهراب است و عطر تو را دارد.
·
با او به سخن در آی و نشان قراردادی را از او بخواه!
·
عقل اما هراس می افکند که نه دوست، بلکه دشمن است!
·
سیاوش در این بند شعر، دیالک تیک حسی ـ عقلی را به شکل دیالک تیک
دیرآشنای دل و عقل بسط و تعمیم می دهد تا از روندهای درونی تهمتن پرده بر دارد:
·
شناخت حسی شناخت درست تری در این زمینه عرضه می کرده، تا شناخت عقلی.
·
دلیل سوبژکتیف تراژدی رستم و سهراب در بی اعتنائی رستم به شناخت حسی و
در تبعیت از شناخت عقلی بوده است.
·
شناخت حسی شالوده خارائین شناخت عقلی است.
·
این شناخت حسی بوده که در روند تکاملی خود به شناخت عقلی توسعه یافته
است.
·
از این رو ست که ما از دیالک تیک حسی و عقلی سخن می رانیم.
·
شناخت عقلی رستم در آن زمان بر اساس تجارب شخصی خود و همگنانش کمشمارش
تکوین یافته بود و می توانست هیئت زمخت دگماتیکی به خود گرفته باشد.
·
مجموعه مرده و بی خونی از تجارب رزمی باشد، که بر سوء ظن به دشمن
استوار می گشت تا به به اعتماد.
·
علاوه بر این، شناخت عقلی در مقایسه با شناخت حسی، به زمان بمراتب
بیشتری نیاز دارد، زمانی بیشتر از آن که انسان ها در نبرد رویاروی در اختیار دارند.
·
این استدلال تهمتن نیز ـ در تحلیل نهائی ـ تسکینی دیگر است بر روان
پریشان او.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر