اثری از سیاوش کسرائی
تحلیلی از شین میم شین
24
بانگش خطی به روی سیه آسمان کشید
تهمینه دور شد، تاریک شد
چو لکه ای از شب سیاهتر
و آن لکه را بیابان بر برگ شب مکید
·
معنی تحت
اللفظی:
·
بانگ
تهمینه خطی به روی آسمان سیاه کشید.
·
تهمینه
دور شد و بسان لکه ای سیاهتر از شب، تیره شد
و بیابان آن لکه تیره تر از شب را بر برگ شب مکید.
·
تصور و
تصویر سیاوش از محو گشتن تهمینه در تخیل سهراب، ستایش انگیز است.
·
مکش لکه
تیره بر برگ شب از سوی بیابان تجسم رئال روند واقعی محو گشتن مادر در چشم درون پسر
است.
·
فوق
العاده زیبا ست.
25
قد می کشد گیاه شب از خاک های دشت
مرغی ز روی سنگ به آفاق می پرد
بادی به دوردست
آوازهای خامش سهراب می برد:
·
معنی تحت
اللفظی:
·
شب بسان
گیاهی از خاک های دشت قد برمی افرازد.
·
مرغی از
روی سنگ به سوی آفاق پر می کشد و بادی آوازهای خاموش سهراب را به دوردست ها می برد.
·
تصور و
تصویر محیط پیرامون سهراب در این بیت تبیین می یابد:
·
شب به
گیاهی تشبیه می شود که از خاک سر برمی کشد و باد به خبررسانی سوار بر اسب بادپائی
تشبیه می شود که آوازهای خاموش سهراب را با خود به دوردست ها می برد.
·
همه این
تصورها و تصویرها فوق العاده اند و از غنای فانتزی سیاوش ـ فرزند بلافصل توده ها ـ پرده برمی دارند.
26
«گل های قاصدم
در جویبار باد
از هر کناره رفت
یک تن چرا از این همه درها که کوفتم
بیرون نکرد دستی و شمعی مرا نداد؟»
·
معنی تحت
اللفظی:
·
گل های
قاصدم در جویبار باد به هر سو پراکنده شد.
·
اما از
اینهمه درها که با ارسال گل های قاصد کوفتم، کسی دستی بدر نکرد و شمعی مرا نداد.
·
سهراب در
اینجا از تنهائی و بیچارگی مطلق خویش پرده برمی دارد.
·
تراژدی
همین است، دیگر.
·
علیرغم
ارسال گل های قاصد بیشمار، کسی در به رویت باز نمی کند و شمع شعور در دستت نمی نهد
تا پدر از دشمن تمیز دهی.
27
دیر است آه دیر،
«دیگر به جز ستاره کست، دستگیر نیست
نه آب خود مبر
ای مرد در به در!
بازآ که هم ز سنگ تو جوشند چشمه ها
یک دم کنار من بنشین، پهلوان پدر!»
·
معنی تحت
اللفظی:
·
پدر، دیر
است، دیر.
·
آب رفته دیگر
به جوی برنمی گردد.
·
غیر از
ستاره در جهان کسی دستگیرت نیست.
·
آبروی
خود به عبث مریز، ای مرد سرگشته، برگرد!
·
برگرد!
·
تنها و
تنها از سنگ تو ست که چشمه ها می جوشند.
·
بیا و
لحظه ای کنار من بنشین!
·
گاهی
خطائی خیلی گرانتر از آن تمام می شود که بتوان تصورش را کرد.
·
حتی اگر ـ
بفرض محال ـ آب رفته به جوی برگردد، آبروی رفته به روی برنمی گردد و اگر آبروی
رفته ـ به فرض محال ـ در منظر این و آن به روی برگردد، در منظر خود آدمی برنمی
گردد.
·
آدمی می
ماند با سرافنکندگی مادام العمر!
·
تراژدی
زیست همین است:
·
بخشیدن
دیگران، سهلتر از بخشیدن خویشتن خویش است!
·
به همین
دلیل است که شکنجه گر و جلاد در هر کسوت و پست و مقام بلحاظ روانی بطرز لاعلاجی تخریب
می شود.
·
زندانبان
سعادتمندتر از زندانی نیست، اگر نیک بنگریم!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر