اثری از سیاوش کسرائی
تحلیلی از شین میم شین
39
تدبیر
بسته لب
از
هر کرانه راه به تقدیر باز کرد
رستم
چه کور بود که گم باد نام او
دستی به
آشتی، نگشاده
خود
جنگ ساز کرد
·
معنی تحت اللفظی:
·
تدبیر الکن و لال از هر سو راه به روی تقدیر باز کرد.
·
رستم که نامش گم و گور باد، چه کور بود، که به جای پیشنهاد آشتی، شروع به جنگ کرد.
·
اگر سیاوش فقط همین بند شعر را سروده بود، نسبت به درک دیالک تیکی ژرفش
نمی شد، کمترین تردید به دل راه داد.
·
چرا و به چه دلیل؟
1
تدبیر
بسته لب
از
هر کرانه راه به تقدیر باز کرد
·
سیاوش در این حکم، دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی)
را به شکل دیالک تیک تقدیر و تدبیر بسط و تعمیم می دهد.
·
در دیالک تیک جبر و اختیار، همیشه و همه جا، نقش تعیین کننده از آن جبر
(ضرورت، تقدیر) است، بی آنکه اختیار (آزادی، تدبیر) هیچکاره و هیچ واره باشد.
2
·
در مقوله جبر (ضرورت) روندهای قانونمند عینی تجرید یافته اند.
·
آب بطور عینی و بی اعتنا به میل و هوس بنی بشر، در فشار جو، در 100
درجه سانتیگراد می جوشد.
·
این یک قانونمندی عینی است و ربطی به سوبژکت انسانی ندارد.
·
بود و نبود انسان فرقی در این پدیده ایجاد نمی کند.
3
·
سوبژکت (انسان) اما با کشف این قانونمندی عینی، یعنی با شناخت رابطه
دمای جوش آب با فشار و حرارت، می تواند به عنوان مثال فشار را پایین آورد و در
خلأ، همان آب را در صفر درجه سانتیگراد بجوشاند.
·
قانونمندی عینی دست نخورده می ماند، ولی یکی از فاکتورهای دخیل در آن،
فاکتور فشار، تغییر داده می شود.
·
وقتی از اختیار (آزادی، آگاهی، تدبیر) در دیالک تیک جبر و اختیار سخن
می رود، منظور همین است.
·
و وقتی هگل می گوید که «اختیار و یا آزادی درک جبر و یا ضرورت است»،
منظورش همین است.
·
هرچه آگاهی انسان نسبت به قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی افزایش
یابد، اختیار او، آزادی او و میزان تسلط او بر طبیعت و جامعه افزایش می یابد.
·
در مقوله اخیتار، نقش سوبژکت انسانی، نقش افراد، گروه ها، احزاب، طبقات،
توده، شخصیت و غیره تجرید می یابد.
·
به قول سیاوش، لب بسته بودن تدبیر به همه کاره گشتن تقدیر بدل می شود.
4
·
در این صورت، دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک تقدیر و تدبیر) به
شکل دیالک تیک واره همه چیز و هیچ بسط و تعمیم می یابد.
·
یعنی یکی از دو قطب دیالک تیک حذف می شود و دیالک تیک تکقطبی می گردد.
·
یعنی جبر (تقدیر) همه کاره و مطلق العنان می شود و برای اختیار و یا انسان
کمترین نقشی باقی نمی ماند.
·
انسان بدین طریق به درجه نازلتر از حشرات حتی تنزل می یابد.
·
چون حشرات و جانوران به فرمان غرایز خویش نقش معینی ایفا می کنند.
5
·
تراژدی ها بلحاظ اسلوبی (متدیکی) نتیجه تبدیل دیالک تیک جبر و اختیار
به دیالک تیک واره همه چیز و هیچ است.
·
اگر تدبیررستم لال و بسته لب نمی ماند، تقدیر و یا جبر نمی توانست
مطلق العنان گردد و فاجعه بیافریند.
6
رستم
چه کور بود که گم باد نام او
دستی به
آشتی، نگشاده
خود
جنگ ساز کرد
·
دلیل کوری رستم نیز تخریب دیالک تیک جبر و اختیار بوده است.
·
وقتی جبر (تقدیر) همه کاره باشد، انسان سلب انسانیت می شود و تا درجه
جمادات تنزل می یابد:
·
در این صورت است که همه دستاوردهای میلیون ها ساله توسعه و تکامل انسانی
فاقد فونکسیون می گردند:
·
چشم می بیند، بی آنکه ببیند.
·
گوش می شنود، بی آنکه بشنود.
·
بینی می بوید، بی آنکه ببوید و الی آخر.
·
به همین دلیل است که رستم کورکورانه عمل می کند و به جای شناسائی
فرزند خود در زیر ماسک دشمن، به جنگ آغاز می کند.
7
·
وقتی گئورگ لوکاچ می گوید که هر خطا و خیانت با زیر پا نهادن دیالک
تیک آغاز می شود، منظورش همین است.
·
هیچکس حق ندارد که دیالک تیک عینی هستی طبیعی و اجتماعی را به شکل دیالک
تیک واره همه چیز و هیچ تخریب کند.
·
و گرنه مرتکب خطا و خیانت می شود و فاجعه و تراژدی می آفریند.
40
دشمن
گرفت، پاره جان را و با فریب
پهلوی
او درید
اما
چه شوم تر به مکافات خود رسید
وای از
من پلید
کین
بسته بود در به دلم با هزار قفل
دریغا
ز یک کلید
·
معنی تحت اللفظی:
·
رستم پاره جان خود را با دشمن عوضی گرفت و خدعه گرانه زخمی مهلک بر
پهلوی او زد.
·
ولی ضمنا به مکافات مکر خود رسید.
·
وای به حال رستم پلید.
·
کینه با هزار قفل در دلش را بسته بود، بی آنکه حتی کلیدی در میان
باشد.
·
رستم در این بند شعر، به انتقاد از خود ادامه می دهد:
1
·
انتقاد از خود اول رستم این بود که تدبیرش الکن مانده بود و لذا در به
روی تقدیر چهار طاق باز شده بود.
2
دشمن
گرفت، پاره جان را و با فریب
پهلوی
او درید
·
انتقاد از خود دوم رستم این است که پاره جان خویش را با دشمن عوضی گرفته
است.
·
این به معنی فقدان قدرت تمیز دوست از دشمن است.
·
رستم ـ به مثابه پهلوان کلاسیک و رزمنده راه راستی و میهن مردم ـ
اصولا باید درایت لازم برای تمیز دوست از دشمن داشته باشد و چون نداشته قابل سرزنش
است.
3
دشمن
گرفت، پاره جان را و با فریب
پهلوی
او درید
·
رستم علاوه بر این، به انتقاد از خود می پردازد، به این دلیل که دوستی
را، پاره جان خود را دشمن گرفته و کشته است.
·
این در قاموس پهلوانان کلاسیک، به معنی خطای کبیره است.
·
در قاموس پهلوانان، کشتن آخرین بدیل برای هر پهلوان راه راستی است.
·
هدف و آماج پهلوان کلاسیک در وهله اول، نه کشتن کورکورانه دشمن، بلکه تسخیر مغز و قلب او ست.
·
کشتن در مبارزه فقط به شرطی مشروع است که بدیل دیگری باقی نمانده
باشد.
4
دشمن
گرفت، پاره جان را و با فریب
پهلوی
او درید
·
انتقاد از خود دیگر رستم بکار بردن خدعه و فریب در نبرد است.
·
این به معنی عدم رعایت موازین و هنجارهای اخلاقی رایج در میان
پهلوانان کلاسیک است.
·
نمونه رعایت این هنجار ستوده را در مسابقات جهانی پهلوان معاصر تختی شنیده ایم که با علم به اینکه رقیب
روسی اش، زخمی در عضوی از اندام خود داشته، از تماس با زخم به هنگام مسابقه پرهیز
کرده بود.
·
منش پهلوانی همین است.
·
رستم از خود انتقاد می کند که در نبرد با پهلوانی جوان، موازین و
هنجارهای رفتاری پهلوانان راه راستی را رعایت نکرده و خدعه به کار برده است.
5
اما
چه شوم تر به مکافات خود رسید
وای از
من پلید
·
رستم دلیل تشکیل تراژدی را در همین عدم رعایت منش پهلوانانه می داند و
تراژدی را به عنوان مکافات رفتار ضد اخلاقی زشت خود تلقی می کند و خود را به
تازیانه انتقاد می بندد و پلید می نامد.
6
·
انتقاد از خود در قاموس سیاوش جفت دیالک تیکی انتقاد اجتماعی است و
بسان انتقاد اجتماعی صرفنظرناپذیر است.
7
کین
بسته بود در به دلم با هزار قفل
دریغا
ز یک کلید
·
انتقاد از خود دیگر رستم همین جا ست:
·
اسیر چشم بسته کین گشتن.
·
این به معنی فراموش کردن دیالک تیک غریزه و عقل است.
·
این به معنی تعطیل کارخانه عقل و تسلیم گشتن به غریزه است.
·
در شأن پهلوان کلاسیک نیست که اسیر کور کین گردد و کلید گشایش قفل
درهای کین را بکلی فراموش کند.
8
·
بزعم رستم (و در حقیقت سیاوش)، پهلوان باید دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف
را فراموش نکند.
·
به عنوان مثال، در تحلیل دشمن، اسیر کور کین نگردد.
·
بلکه به تحلیل عینی دشمن نیز بپردازد.
·
مطلق کردن کین به معنی وارونه کردن دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف
خواهد بود.
·
به معنی مطلق کردن جنبه سوبژکتیف (کین) و فراموش کردن جنبه اوبژکتیف (عینی)
خواهد بود که سرچشمه همه اشتباهات در عرصه تئوری شناخت است.
·
چون محتوای شناخت نه در کله کین توز رستم، بلکه در اوبژکت شناخت است،
در سهراب است.
·
باز هم به صحت بی برو برگرد حکم گئورگ لوکاچ می
رسیم:
·
منشاء خطاها و خیانت ها در فراموش کردن دیالک تیک عینی هستی است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر