۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

تفکر تاریخی (جهانتصویر تاریخی) (15)

پروفسور دکتر هانس کورتوم
پروفسور دکتر وینفرید شرودر
برگردان شین میم شین
  
تفکر تاریخی در فلسفه مارکسیستی

 کارل مارکس (1818 ـ 1883)

·        مارکس می نویسد:
1

·        «انسانها در تولید اجتماعی زندگی خویش وارد مناسبات معینی می شوند، مناسبات معینی که مستقل از خواست آنها ست.
·        مناسباتی که مناسبات تولیدی نامیده می شود.

الف

·        مناسبات تولیدی ئی که با سطح توسعه معین نیروهای مولده مادی آنها انطباق دارد.

ب

·        مجموعه این مناسبات تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را، یعنی شالوده واقعی جامعه را تشکیل می دهد.
ت

·        شالوده ای که بر روی آن روبنای قضائی و سیاسی جامعه بر پا می شود.

پ

·        شالوده ای که فرم های شعور اجتماعی معینی با آن انطباق دارند.

2

·        شیوه تولید زندگی مادی تعیین کننده روند زندگی اجتماعی، سیاسی و معنوی بطور کلی است.

3

·        این شعور انسانها نیست که وجود آنها را تعیین می کند، بلکه برعکس وجود اجتماعی آنها ست که شعور آنها را تعیین می کند.
4

·        نیروهای مولده مادی جامعه در مرحله معینی از توسعه خود با مناسبات تولیدی موجود در تضاد قرار می گیرند.
الف

·         و یا به زبان حقوقی می توان گفت که نیروهای مولده مادی جامعه با مناسبات مالکیت در تضاد قرار می گیرند.
ب

·        مناسباتی که نیروهای مولده تا آن زمان در چارچوب آنها در حرکت بوده اند و اکنون به سد راه رشد آنها بدل شده اند.

5
·        آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرا می رسد.

6

·        با تغییر شالوده اقتصادی (زیر بنا) کل روبنای غول آسا بتدریج و یا بسرعت متحول می شود.

7

·        در بررسی این تحولات همیشه باید میان تحولات مادی، یعنی تحول در شرایط تولیدی اقتصادی،  که بکمک علوم طبیعی دقیقا قابل تبیین اند و تحول حقوقی (قضائی)، سیاسی، مذهبی، هنری و یا فلسفی و خلاصه فرم های ایدئولوژیکی، تفاوت قائل شد.

8

·        فرم های ایدئولوژیکی ئی که در آنها انسانها به این تضاد آگاه می شوند و برای حل آن مبارزه می کنند.
9

·        همان طور که نمی توان در باره هر کس بر مبنای اندیشه او قضاوت کرد، به همان سان نیز نمی توان در باره یک چنین دوران تحولی بر مبنای شعور آن دوران قضاوت کرد.

10

·        بلکه این شعور را باید بر مبنای تضادهای زندگی مادی توضیح داد، یعنی بر مبنای تضاد میان نیروهای مولده اجتماعی و مناسبات تولیدی توضیح داد.

11

·        هیچ فرماسیون اجتماعی هرگز قبل از اینکه کلیه نیروهای مولده توسعه یافته باشند، از بین نمی رود.

12

·        فرماسیونی که گنجایش کافی برای آنها دارد و مناسبات تولیدی عالی تر هرگز جای مناسبات تولیدی کهنه را نمی گیرند، قبل از این که شرایط مادی وجود آنها در دامن جامعه کهنه آماده شده باشد.

13

·        از این روست که بشریت تنها وظایفی را برای خود تعیین می کند، که توان حل آنها را دارد.

14

·        چون اگر دقت کنیم، در می یابیم که خود وظیفه تنها زمانی مطرح می شود که شرایط مادی برای حل آن موجود باشد و یا حداقل در روند تشکیل خود قرار داشته باشد.

15

·        بطورکلی می توان شیوه تولید آسیائی، آنتیکی، فئودالی و بورژوائی مدرن را بمثابه دوران های متوالی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی قلمداد کرد.

16

·        مناسبات تولیدی بورژوائی آخرین فرم روند تولیدی اجتماعی آنتاگونیستی است.

17

·        آنتاگونیستی نه بمعنای آنتاگونیسم فردی، بلکه بمعنای آنتاگونیسمی که از شرایط زندگی اجتماعی نشأت می گیرد.
18

·         ولی نیروهای مولده ای که در آغوش این جامعه بورژوائی توسعه می یابند، همزمان شرایط مادی حل این آنتاگونیسم را فراهم می آورند.
19

·        از این رو با فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی بورژوائی، ما قبل تاریخ جامعه بشری به پایان می رسد.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 13، ص 8)

 فریدریش انگلس (1820 ـ 1894)

1

·        انگلس در سال های 90  قرن نوزدهم مسائل اساسی ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی را بار دیگر در مکاتبات خود با افراد زیر مورد بحث قرار می دهد:

الف
·        پاول ارنست (5. 6. 1890 میلادی)

ب
·        کنراد اشمیت (5. 8. 1890 میلادی)
ت
·        یوزف بلوخ (21. 22. 9. 1890 میلادی)

پ
·        کنراد اشمیت (27. 10. 1890 میلادی)

ث
·        فرانتس مرینگ (14. 7. 1893 میلادی)

·        اینجا مسئله ای که انگلس را به خود مشغول داشته، عبارت بوده از مسئله رابطه متقابل توسعه زیربنای اقتصادی و روبنا و استقلال نسبی روند ایدئولوژیکی.
·        (کلیات مارکس و انگلس، 37)

2

·        انگلس در نامه ای به یوزف بلوخ از نو جمعبندی ئی از تزهای اساسی درک ماتریالیستی ـ دیالک تیکی تاریخ ارائه می دهد.

·        انگلس می نویسد:
الف

·        «گشتاور تعیین کننده در تاریخ، بنا بر درک ماتریالیستی تاریخ ـ در آخرین تحلیل ـ عبارت است از تولید و بازتولید زندگی مادی.
ب

·        نه مارکس و نه من، چیزی بیشتر از این ادعا نکرده ایم.

ت

·        اگر کسی اکنون این حکم را تحریف می کند و ادعا می کند که گویا گشتاور اقتصادی تنها گشتاور تعیین کننده است، آن را به یاوه «هیچ نگوی»، انتزاعی و مزخرف مبدل می سازد.

پ

·        موقعیت اقتصادی زیر بنا را تشکیل می دهد، اما گشتاورهای مختلف روبنائی زیر نیز بنوبه خود بر جریان مبارزات تاریخی تأثیر می گذارند و در اکثر موارد، فرم آنها را تعیین می کنند:

1

·        فرم های سیاسی مبارزه طبقاتی و نتایج حاصل از آن

2

·        قوانین اساسی که پس از نبرد ظفرنمون طبقه پیروزمند وضع می شوند و غیره

3

·        فرم های حقوقی و حتی بازتاب های کلیه این مبارزات واقعی در ذهن شرکت کنندگان،
·        تئوری های سیاسی، حقوقی، فلسفی، نظرات مذهبی و توسعه آنها به سیستم های دگماتیک.

*****

3

·        در تأثیر متقابل کلیه این گشتاورها ست که سرانجام از میان انبوه بی پایانی از تصادفات.... حرکت اقتصادی بمثابه ضرورت غالب می آید و به مقصد می رسد....

4
·        ما خود، تاریخ خود را می سازیم.

الف

·        اما اولا تحت شرایط و پیش شرط های معین، که عوامل اقتصادی در این میان بالاخره تعیین کننده اند.

ب

·        اما عوامل سیاسی و غیره نیز... حتی سنت های خرافی موجود در ذهن انسانها نقش (اگرچه نه نقش تعیین کننده) بازی می کنند.
ت

·        چنین است که تاریخ تاکنونی، همانند یک روند طبیعی جریان می یابد و ماهیتا تحت سلطه همان قوانین حرکتی است.
پ

·        اما از این نکته که خواست های منفرد (خواست های فردی هرکس متناسب با ساخت جسمی و ظاهری و تمایلات اقتصادی فردی و اجتماعی اش) به هدف مورد نظر نمی رسند، بلکه در یک میانگین کلی، در یک برآیند مشترک ذوب می شوند، نباید نتیجه گرفته شود که خواست های منفرد بی ارزشند، بلکه برعکس، هرکس سهم خود را به این برآیند ادا می کند و در آن سهیم است.

5

·        علاوه بر این، لطف کنید و این تئوری را در منابع اصلی مطالعه کنید و نه در منابع دست دوم.

6

·        مارکس بندرت مطلبی نوشته که این تئوری در آن دخیل نبوده است.

7

·        بویژه اثر او تحت عنوان «18 برومر لوئی بناپارت»، مثال خوبی برای کاربست آن است.

8

·        در اثر دیگر مارکس، تحت عنوان «کاپیتال» نیز اشارات بیشماری بدان وجود دارد.

9

·        در نوشته ای از من نیز، تحت عنوان «تحولات علم از سوی دورینگ» و «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» مفصلترین توضیح ممکنه در باره ماتریالیسم تاریخی داده شده است.

10

·        اینکه جوانترها هرازگاهی به جنبه اقتصادی پربها می دهند، بخشا تقصیر من و مارکس بوده است.

11

·        ما در مقابل مخالفان خود که به انکار این اصل کلی (درک ماتریالیستی تاریخ) برخاسته بودند، می بایستی بدان تأکید ورزیم.
12

·        اشکال کار فقط اینجا ست که همیشه جا، فرصت و امکان کافی برای طرح گشتاورهای دیگر که در این تأثیر متقابل دخیلند، باقی نمانده است.
13

·        اما هرجا که طرح یک برهه تاریخی در میان بوده، یعنی در استفاده عملی از آن، وضع فرق می کرد و خطائی از این دست صورت نمی گرفت.
14

·        اما متأسفانه اغلب پیش می آید که ما پس از آنکه قوانین اساسی یک تئوری جدید را می فهمیم، چه بسا بغلط فکر می کنیم که به فهم کامل آن نایل آمده ایم و قادر به پیاده کردن آن در عمل هستیم.

15

·        مارکسیست های جدیدتر را نیز نمی توان از این بابت مزمت نکرد.

16

·        البته در این زمینه نیز کارهای ارزشمندی انجام گرفته اند.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 37، ص 463)
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر