سعدی
(۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری)
تحلیلی از شین
میم شین
( گلستان
، دیباچه)
گرکسی وصف او ز من
پرسد
بی دل، از بی
نشان چه گوید باز؟
عاشقان، کشتگان
معشوقند
برنیاید زکشتگان
آواز
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر کسی وصف خدا را از من بپرسد، من دلباخته از خدای بی
نشان چه می توانم بگویم؟
·
عاشقان کشته های عشق معشوقند و کشته ها قاعدتا لال اند.
·
سعدی در بیت دوم برای عجز خود از وصف خدای بی نشان دلیل می
آورد:
·
عاشق از عشق معشوق مرده است و مرده قاعدتا قادر به تکلم
نیست.
·
دلیل بدی نیست.
·
اما اگر سعدی این ادعای خود را واقعا قبول داشته باشد،
قاعدتا نباید اینهمه غزل عاشقانه در وصف چشم و ابرو و روی و موی یار بسراید.
·
خدای سعدی ولی ظاهرا معشوقی بی نشان است.
·
چیزی از جنس ارواح نامرئی است.
·
می توان عاشق روح شد، ولی نمی توان به توصیف روح نایل آمد.
·
تنها و تنها به توصیف چیزها، پدیده ها و سیستم های مادی می
توان نایل آمد.
·
چرا؟
·
برای اینکه نشانه هائی از آنها وجود دارد و نشانه ها
آغازگاهی ضرور برای کشف ماهیات اند.
·
اکنون قدم به قدم با شیوه استدلال سعدی و تئولوژی اسلامی
آشنا می شویم:
1
·
سعدی دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت) را به شکل دیالک
تیک نشانه و خدا بسط و تعمیم می دهد و بعد به تخریب آن دست می زند و از آن دیالک
تیک واره هیچ و همه چیز سرهم بندی می کند.
·
چرا و به چه دلیل ما به این نظر می رسیم؟
2
·
برای اینکه سعدی موضوع و یا اوبژکت شناخت خود را، یعنی خدا
را موجودی بی نشان (بی نمود) جا می زند.
·
یعنی نمود (نشان) را هیچ تلقی می کند و بود (ماهیت) را همه
چیز.
·
به عبارت دیگر، سعدی ماهیت را در دیالک تیک پدیده و ماهیت
مطلق می کند.
·
خدا بدین طریق به ماهیت محض و مطلق بدل می شود.
·
این چیزی جز فاتحه ای بلند بر دیالک تیک عینی هستی نیست.
·
چون در هستی عینی ماهیتی یافت نمی شود که فاقد نشانه و نمود
باشد.
·
این اما به چه معنی است؟
3
·
این بدان معنی است که خدا به مثابه ماهیت محض و مطلق وجود
ندارد.
·
آنچه وجود دارد، خدایان زمینی اند که دیالک تیکی از نمود و
بود اند، دیالک تیکی از پدیده و ماهیت اند، دیالک تیکی از ظاهر و باطن اند.
·
خدا هم چیزی جز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین خدایان زمینی،
همین خوانین و سلاطین، همین خداوندان بنده و زمین از خرد تا کلان نیست.
·
خدای آسمانی انعکاس انتزاعی خدایان زمینی است و هر انعکاسی
فی نفسه بی نمود و بی نشان است.
·
چون فقط در کله انسان ها وجود دارد و نه در خارج از آن.
·
مثل هر چیز انتزاعی و مجرد دیگر.
سعدی
عاشقان، کشتگان
معشوقند
برنیاید زکشتگان
آواز
·
سعدی در این بیت، دیالک تیک انسان
و خدا را به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق
بسط و تعمیم می دهد و نقش خدا (معشوق، دوست، یار و غیره) را چنان مطلق می کند که
انسان (عاشق) تا حد هیچ تنزل می یابد.
1
·
ما در کلیه غزلیات سعدی و حافظ با انسانواره ای تهی، توخالی،
پوک، هیچ و پوچ روبرو می شویم که نام عاشق و بیدل و دلباخته و غیره بدوش می کشد.
·
در مقابل این انسان واره توخالی، معشوق (یار، دلدار، دلبر،
دوست و غیره) قرار دارد که در نهایت کمال است، محض و مطلق است.
·
معشوق همه کاره و همه چیز است.
2
·
البته دیالک تیک عشق سعدی و حافظ فقط به رابطه انسان و خدا
محدود نمی ماند.
·
انسان، همان می ماند، ولی مفهوم «دوست» وسعت می یابد و شامل
شاه، شاهزاده نر و ماده، شاهد نر و ماده نیز می گردد.
·
این ترفند بهترین راه فرار برای مشایخ شاعر و شعرای شیخ
فراهم می آورد.
·
اگر کسی اعتراض کرد، سعدی خواهد گفت که منظورش از محبوب، نه
محبوب زمینی و مادی، بلکه محبوب آسمانی ـ انتزاعی است.
·
عاشقان کشتگان معشوقند و الکنی و خموشی مرده، امری عادی و
طبیعی است.
·
از این رو ست که سعدی قادر به توصیف خدا نیست.
·
این اما به چه معنی است؟
3
·
این بدان معنی است که ایراد و اشکال کار نه در خود اوبژکت
شناخت (خدا)، نه در بی نشانی خدا، بلکه در سوبژکت شناخت (سعدی) است.
·
انگار اگر سعدی کشته از عشق خدا نمی بود، می توانست توصیفش
کند.
·
عرفان همیشه بهانه خوبی برای تحریف حقایق بوده است.
·
عرفان فرمی از خردستیزی بوده است و کماکان است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر