۱۴۰۴ شهریور ۵, چهارشنبه

درنگی در «انسان از دیدگاه مارکس» اثری از اریش فروم (۵)

 

 

اریش فروم 

 (Erich Fromm

( ۱۹۰۰ – ۱۹۸۰)

مارکس

ادامه

 

مارکس

وی قوای طبیعت را که متعلق به جسم او هستند، بازوان و پاها، سر و دست را به حرکت و تلاش وا میدارد تا مواد طبیعی را به صورتی قابل مصرف برای خود در آورد. 

همانطوریکه وی توسط عمل خود بر طبعیت، به منزلۀ موجودی خارج از طبیعت بر آن تاثیر میگذارد و آن را تغییر میدهد، همراه با آن طبیعت خاص خود را نیز دگرگون می سازد.

این یا ترجمه معیوبی از حرف مارکس است و یا حرف مارکس جوان معیوب بوده است.

 « قوای طبیعت که متعلق به جسم بشرهستند»، 

قوای فیزیکی جانور بشر اند

و

  « بازوان و پاها، سر و دست » 

  اعضای اندام جانور و بشر اند و نه قوای طبیعتی.

قوای طبیعتی معنی دیگری دارند.

هدف مارکس جوان این است که بشر موجودی طبیعتی است.

موجود طبیعتی ئی که به تغییر فرم مواد طبیعی می پردازد.

مثلا 

از آهن، داس و تیر و تبر می سازد.

یعنی

به آهن طبیعتی فرم و ساختار جامعتا مفید می بخشد.

بشر ضمن تحول ساختاری (استروکتورال) بخشیدن به مواد طبیعتی، طبیعت خود را، مثلا طرز حرکت و کیفیت اعضای خود را و حتی مغز خود را تحول می بخشد.

در اثر کار و در روند کار 

میمون 

(موجودی طبیعتی)

به

بشر

(موجودی نیمه طبیعتی ـ نیمه جامعتی)

توسعه و تکامل می یابد.

مارکس

 انسان ظرفیتهای خفتۀ طبیعت را تکامل می بخشد و بر نیروی حرکت آن غلبه می کند.

بشر

قوای خفته در طبیعت را مثلا انرژی و نیروی خفته در آب را به انحای مختلف یکپارچه می سازد و به خدمت می گیرد.

مثلا

سد می سازد و برای آبیاری مزارع و مراتع و باغات و غیره 

و

یا برای تغییر انرژی مکانیکی آب به انرژی الکتریکی و غیره مورد استفاده قرار می دهد.

اینکه به معنی تکامل بخشیدن به ظرفیت های آب نیست.

اینکه به معنی غلبه بر نیروی حرکتی آب نیست.

 

فرمول شیمیایی نمک ها 

مثال:

اگر کسی بداند که چه نیرویی در هر مولکول نمک طعام خفته است،

 می تواند آن مولکول را از هم بگسلد  و نیروی آزاد شده از بند مولکولی را برای کار دیگری به خدمت بگیرد.

این کردوکار نه به معنی تکامل بخشیدن به ظرفیت نمک طعام است و نه به معنی غلبه بر نیروی خفته در آن.


مارکس

(برای آنکه کارگر بتواند به مثابۀ فروشندۀ نیروی کار خویش در بازار ظهور یابد، 

 گذار از موقیعت‌ تاریخی‌ای لازم بود که در آن کارِ انسانی هنوز محتوای غریزی خود را رها نکرده بود)

معنی تحت اللفظی:

پیش شرط تبدیل نیروی کار به کالا، عبارت است از تغییر محتوای غریزی کار.

این جمله مارکس

بدان معنی است که کار حاوی مضامین (محتواهای) مختلف زیر است:

۱

محتوای غریزی

مثلا کار مورچه و زنبور و عنکبوت

۲

محتوای عقلی (فکری)

مثلا کار دامداری و کشاورزی و صنعتی بشری

خوب.

این طبقه بندی تق و لق کار چه ربطی به کالا شدن نیروی کار دارد؟

اگر منظور مارکس همین باشد، مگر کار بشر در کمون اولیه و برده داری و فئودالی،

کار غریزی بوده است و نه کار فیزیکی ـ فکری؟

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر