۱۴۰۴ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

سیری در شعری از اخوان ثالث تحت عنوان «گرگ هاری شده ام.» (۱)

گرگ هار ...

مهدی_اخوان_ثالث

سیری

از

شین میم شین

 

 گرگ هاری شده‌ام
هرزه پوی و دله دو


شب درین دشت زمستان زدهٔ بی همه چیز
می‌دوم، برده ز هر باد گرو


چشم‌هایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند


همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده‌ام، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعلهٔ چشم تو سیاه


تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
آه، می‌ترسم، آه
آه، می‌ترسم از آن لحظهٔ پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی


پوپکم! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی


پس از این درهٔ ژرف
جای خمیازهٔ جادو شدهٔ غار سیاه
پشت آن قلهٔ پوشیده ز برف
نیست چیزی، خبری


ور تو را گفتم چیز دگری هست، نبود
جز فریب دگری


من از این غفلت معصوم تو، ای شعلهٔ پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم


منشین با من، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟


تو چه دانی که پس هر نگه سادهٔ من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی است؟


یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی است.


دردم این نیست، ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم


پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم


مگر ام سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت


منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر
که شراری شده‌ام


پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شده‌ام.

 

پایان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر