۱۴۰۴ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

درنگی در فرازی از «ایده ئولوژی آلمانی» اثر مشترک مارکس و انگلس در جوانی (۶)

 

ایدئولوژی آلمانی

درنگی 

از

شین میم شین

مارکس_و_انگلس
ﺗﺎﮐﻨﻮن همیشه انسانها ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻧﺎدرﺳﺘﯽ درﺑﺎرۀ ﺧﻮد، درﺑﺎرۀ ﺁن ﭼﻪ ﮐﻪ هستند و ﺁن ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭘﺮداﺧﺘﻪاﻧﺪ. 

آنها رواﺑﻂ ﺧﻮد را ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪﺷﺎن در ﺑﺎرۀ ﺧﺪا، درﺑﺎرۀ اﻧﺴﺎن ﻋﺎدﯼ و ﻏﻴﺮﻩ ﺗﻨﻈﻴﻢ کرده اند.
ﻣﺤﺼﻮﻻت اذهانﺷﺎن، از ﮐﻨﺘﺮلﺷﺎن ﺧﺎرج ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.

معنی تحت اللفظی:

توده ها روابط جامعتی خود را بر پایه عقایدشان راجع به خدا و بر پایه عقایدشان راجع به انسان عادی و خویشتن تنظیم کرده اند.

و

قادر به کنترل افکارشان، به مثابه فراورده های ذهن شان نیستند.

مارکس و انگلس جوان

در این جمله، از مفهوم «انسان عادی» دم می زنند.

انسانها رواﺑﻂ ﺧﻮد را ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪﺷﺎن در ﺑﺎرۀ ﺧﺪا، درﺑﺎرۀ اﻧﺴﺎن ﻋﺎدﯼ و ﻏﻴﺮﻩ ﺗﻨﻈﻴﻢ کرده اند.

این اما به چه معنی است؟

 

این قبل از همه بدان معنی است 

که

آندو بشریت را به دو دسته عادی و عالی طبقه بندی می کنند:

بدین طریق

انسان های عالی روابط شان را بر طبق عقایدشان راجع به خدا و انسان های عادی 

تنظیم (سیستماتیزه) می کنند.

منظور آندو از انسان های عالی، می تواند روشنفکران (به زبان علمای امپریالیستی نخبگان) باشد.


تئوری نخبگان

یکی از مخرب ترین تئوری های امپریالیستی است که توسط فاشیست اسپانیایی به نام خوزه اورتگا گاسه (رفیق مارتین هایدگر، فاشیست آلمانی)

تحریر یافته است و وسیعا تبلیغ شده است.

تئوری نخبگان 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13873

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13885

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13890

 

پایان

 

در تئوری نخبگان، جامعه بشری به نخبه (انسان های ممتاز، عالی، رهبر و برتر) و توده عامی (عوام الناس) طبقه بندی می شود و ضمنا وارونه می گردد:

یعنی

نقش تعیین کننده در دیالک تیک نخبه و توده از آن نخبه قلمداد می شود و توده به چیزی خمیرواره در دست نخبه، تنزل و تقلیل داده می شود و تحقیر می شود.

در ایده ئولوژی پرولتاریا (مارکسیسم ـ لنینیسم) اما درست برعکس،

اثبات می شود که قضیه برعکس است.

یعنی

نقش تعیین کننده در دیالک تیک نخبه و توده از آن توده است. 

بی آنکه شخصیت (و نه نخبه کذایی) هیچ واره و هیچکاره تلقی شود.

اصل مهم و مرکزی در ایده ئولوژی پرولتاریا (مارکسیسم ـ لنینیسم)

به همین دلیل این است

که

معمار (سازنده، بانی، بنا کننده) عمارت جامعه در سیر بالنده اش یعنی تاریخ،

توده مولد و زحمتکش و رنجبر است و نه شخصیت و یا نخبه کذایی.

هیچ تحول مثبتی در جامعه بشری نمی تواند بدون شرکت توده مولد و رنجبر انجام یابد.

به همین دلیل

سوبژکت تاریخ

جلب توده و کسب اعتماد آن از طریق روشنگری علمی و انقلابی صبورانه و پیگیرانه

را

 برنامه ریزی و اجرا می کند و توسعه می بخشد.

تا بتواند به رسالت (فونکسیون) تاریخی ـ طبقاتی خود جامه عمل بپوشاند.

هدف پرولتاریا هم گذار نهایی و بی برگشت از دیکتاتوری اقلیت استثمارگر (نخبه کذایی) به دموکراسی (توده سالاری) است.

این به معنی خودفرمایی توده است.

مارکس و انگلس 

بعدها

شعار خواهند داد:

برای پیروزی انقلاب اجتماعی، توده را باید از خویشتن خویش به هراس افکند.

یعنی

توده را باید به عظمت لایزال خود واقف ساخت.

یعنی

توده را باید خودآگاه ساخت.

به همین دلیل

پرولتاریا به مثابه سوبژکت تاریخ در دوران سرمایه داری،

به بردن ایده ئولوژی خود، یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم

به میان توده ها موظف می شود و مبادرت می ورزد

و

با گذشت زمان حزب طبقه کارگر به حزب توده مبدل می شود.

یعنی

ایده ئولوژی پرولتاریا (مارکسیسم ـ لنینیسم)

 توده ای می شود.

اینهم یکی دیگر از شعارهای اساسی مارکس و انگلس خواهد بود

که

تحت عنوان نفی دیالک تیکی فلسفه اعلام خواهد شد:

فلسفه از انحصار اقلیت ممتاز (نخبه) بیرون آورده می شود و توده ای می شود.

یعنی

نفی و اثبات می شود.

یعنی

همه اعضای جامعه فیلسوف می شوند.

بدون فلسفه

(مارکسیسم ـ لنینیسم)

درک منافع پرولتاریا حتی محال است، چه رسد به واقعیت بخشیدن بدان و حراست از آن.

البته باید اذعان داشت که ترجمه آثار مارکس و انگلس در ایران چه بسا معیوب بوده است.

مدعیان طرفداری از ایده ئولوژی پرولتاریا (مارکسیسم ـ لنینیسم)

چه بسا فئودال زاده و بورژوا زاده بوده اند.

یعنی

اصلا قادر به درک آن نبوده اند.

در نتیجه به عوض ترجمه درست و دقتمند آنها، تحریف شان کرده اند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر