درنگی
از
میم حجری
سایه در عالم خیال،
یادگار مشترکی را که با کیوان در دل دارد،
از زبان او می شنود:
«مژده آزادی انسان»
«مژده آزادی انسان»
را
که در مبارزه مشنرک آنها در حزب توده ها پی ریزی شده است
که در مبارزه مشنرک آنها در حزب توده ها پی ریزی شده است
و
در آینده مژده آن را دریافت خواهند کرد.
در نسخه دوم این شعر سایه،
نام پوری هم به مناسبت درگذشت او به شعر اضافه می شودو
حق پرست
نسخه اول:
"یادگار"
(کلن – خرداد ۱۴۰۰)
هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل میکردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده آن جمع پریشانم، آه،
چه کسی خوابِ تو را خواهد دید؟
چه کسی از تو سخن خواهد گفت؟
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل میکردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده آن جمع پریشانم، آه،
چه کسی خوابِ تو را خواهد دید؟
چه کسی از تو سخن خواهد گفت؟
چشم خندانش برقی زد:
«سایه جان ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.»
٭٭٭
نسخه دوم:
«یادگار»
هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل میکردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم
چه کسی خواب تو را خواهد دید؟
چه کسی از تو سخن خواهد گفت؟
«سایه جان ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.»
٭٭٭
نسخه دوم:
«یادگار»
هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل میکردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم
چه کسی خواب تو را خواهد دید؟
چه کسی از تو سخن خواهد گفت؟
آه، پوری هم رفت
گفت پوری با ما ست:
«سایه جان ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.»
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر