دیشب که نمی دانستم برای کدامیک از دردهایم گریه کنم،
کلی خندیدم !!
صادق هدایت
دردهای هدایت مثل دردهای اجامر بربیت اصلا درد نیستند.
سؤال این است که چیستند.
سیف از ۱۲۴ هزار پیغمبر به حضرت جرجیس روی آورده است که از مارکسیسم خبر ندارد و گرنه آثار و اشعار براهنی را بررسی می کرد.
بدنویسی اشعار احتمالا یکی زا رهاوردهای ج. ا. است که فرمی از خردستیزی و فکر و فرهنگ ستیزی است.
ویرایش:
ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺻﺪﻓﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪ .
ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﻑ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ.
ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻧﺨﺎﻧﻪ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺻﺪﻑ،
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ
ﺩﯾﺪ ﻣﻨﺰﻝ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ،
ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺻﺪﻑ ﭼﻮﻥ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﮐﻤﯽ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
«ﻋﻠﺖ ﺁﻣﺪﻧﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎ ﺁﺯﺍﺩﻧﺪ،
ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻮﺝ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩﻧﺪ.
ﭼﯿﺴﺖ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﻣﻦ؟
ﭼﯿﺴﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻣﻦ؟
آه،
ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ
ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻡ،
ﺳﺎﮐﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﻭ ﻧﻮﺭ ﺷﻮﻡ ...»
ﺻﺪﻑ
آنگاه (ﺁﻫﺴﺘﻪ؟) ﺷﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻧﺠﻮﺍ،
ﮔﻔت:
«ﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺧﺮﺩ ﺩﺭﯾﺎ !
ﺷﮑﻮﻩ ﮐﻢ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺤﺮ ﻋﻤﯿﻖ،
ﻣﺎ ﻧﮕﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﮐﺲ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺷﻔﯿﻖ
ﺍﺭﺯﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺷﺒﻨﻢ ﻧﯿﺴﺖ،
ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺟﺎ ﻧﺪﻫﯿﻢ، ﺗ
ﺎ ﻧﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﯽ ﺟﻬﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﻭ ﻣﺎﻭﺍ ﻧﺪﻫﯿﻢ
ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﻦ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ،
ﯾﺎ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ
ﻣﮑﻦ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﯾﺪ،
ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎﺭﯾﮏ ،ﺷﻮﯼ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ!»
پایان
این خرافه را سعدی هم به خورد خلایق داده است.
مروارید
ساختار شیمیایی ـ معدنی ـ آلی دارد
مروارید از قطره ای آب نیست.
وقتی جسمی خارجی مانند ذرهای شن بین صدف و پوسته او قرار بگیرد جانور لایههایی مرکب از ماده آلی شاخی کونچیولین و بلورهای کلسیت یا آراگونیت را به دور جسم خارجی ترشح میکند. از این لایههای هممرکز رفته رفته مروارید شکل میگیرد.
چیزی که به زور گرفته شود،
فقط می تواند به زور حفظ شود.
فرنگی
آدم باید کر و کور و خر باشد و به این یاوه برسد.
همین اسلام که با زور به خلایق تحمیل شده است،
پس از مدتی
بی اعتنا به زور نه تنها حفظ شده، بلکه توسعه تار و پودی یافته است.
یکبار توضیح دادیم.
شما توضیحات همنوعان تان را نمی خوانید.
مارکسیسم
ربطی به مارکس ندارد.
ریاضیات
ربطی به اقلیدس ندارد.
ما بیوگرافی مارکس و انگلس را در چند صد صفحه ترجمه و منتشر کرده ایم.
اگر خواستید بخوانید خبر کنید
سکنه یانکستان
معنی و محتوای شعار خواننده آلمانی
(«پیش به سوی سلطنت کودکان») را نفهمیده اند که به این روز افتاده اند.
فرنگی
فقط مردم یانکستان نیستد.
آبها
در قرن ۲۱ سر بالا می روند و قورباغه ها ابوعطا میخوانند
سارا واگن کنشت
حرف هایی می زند که مش دونالد هرگز نزده است.
سارا از شرایط متحجر در جمهوری آلمان دموکراتیک دم می زند.
پاییز
تدارک طبیعت برای رفتن به استقبال زمستان است.
پاییز
شبیه طبیعت دوم (جامعه و بشر) است .
پیش اندیشی و تدارک عملی اندیشیده برای شرایط آتی
ضامن بقا در شرایط دشوار طبیعی و جامعتی است
اگر
برگها زرد نشوند و نریزند
کارخانه بیوشیمیایی درختان تعطیل نمی شود و درختان در سرمای زمستان منفحر می شوند و نابود می گردند
بزدل یودن پیده ای پسیکولوژیکی است و ربطی به دیالک تیک سکوت و سخن ندارد. سخن چیست؟
روزگار عجیبی شده است،
حتی وقتی میخندیم
منظورمان چیز دیگریست،
وقتی همه چیز خوب است میترسیم،
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کردهایم !
سایه
همه همین جوری اند
مش سایه.
لنگ بودن یک جای هر کاری
طبیعی است.
خاص شما هم نیست.
تو همان بهتر که شعر بسرایی و از نثر بپرهیزی.
تو در شعرت محشری و نه در نثرت.
دلیلش بیگانگی تو با فوت وفن تفکر مفهومی است
وقتی کسی تعریف پیش پا افتاده ترین مفاهیم را نداند، از این حرف ها می زند.
مذهب فرمی از شعور است که در نتیجه نفی دیالک تیکی شعور هنری و میتولوژیکی (علم الاساطیری) تشکیل یافته است.
لامذهب و آته ئیست بودن نشانه بیشعوری است
شرم انگیز است و نه فخر انگیز.
مذهب را فقط از موضع پرولتاریا میتوان نقد کرد و با مارکسیسم جایگزین ساخت
هر نقد دیگری از مذهب
ارتجاعی و خرافی است
در کل هستی
چیزی یافت نمی شود که با ضد دیالک تیکی خود توأم نباشد
سعدی بزرگترین دیالک تیکی اندیش جهان بوده است:
گل و خار و گنج و مار و غم و شادی به هم اند.
سطر سطر آثار سعدی دیالک تیکی است.
ما ۲۴ سال است که روی آثار سعدی کار می کنیم.
مراجعه کنید به خوداموز خود اندیشی
حافظ
خواجه (ارباب برده دار) بوده است
بهترین دوست حافظ
تیمور لنگ بوده است که از جان دادن خلایق در زیر تیغش کیف ارگاسم کرده است
حافظ
از تیمور قول کتبی گرفته که در روز قیامت شفاعتش کند
اولین مصراع دیوان حافظ از یزید است.
حافظ آخرین کسی است که دنبال عدالت باشد.
حافظ اما طبقه حاکمه را یعنی یزیدها و تیمورها را به رعایت عدالت فرامی خواند
حالا کسی بگوید:
چرا و به چه دلیل؟
چرا. عشق پدیده ای آنی، ناگهانی و جرقه واره است. عشق البته به تنهایی وجود ندارد. اگر عکاس با حریفه حرف می زد، امکان ان می رود که عشقش به نفرت تبدیل شود. عشق در دیالک تیک عشق و نفرت وجود دارد
چرا؟ همسایه ما ۴۰ سال است که از وطن کذایی فرار کرده است و خورشیدی فخرانگیز گشته است که در دنیا نظیری ندارد. حتی به ضرب شلاق حاضر به برگشت به وطن کذایی نمی شود. توده وطن ندارد. وطن توده با وسایل تولیدش غصب شده است. توده انترناسیونال است
می خواستیم اشعار نظامی را تحلیل کنیم. حال مان بهم خورد و صرفنظر کردیم
عشق همیشه و همه جا از همین قرار است.
عشق و نفرت
ارادی و اختیاری و اگاهانه نیست.
بی دلیل هم نیست
ولی کشف دلایل بیشمارش آسان نیست
اسکار وایلد:
سرانجام
همه چیز خوب خواهد شدا و اگر همه جیز هنوز خوب نیست،
این بدان معنی است که انجام به سرانجام نرسیده است.
اوپتیمیسم (خوش بینی) علمی و انقلابی و فلسفی ـ تاریخی همین است
جای اسکار در این جهان بیمار و بیعار و بیسامان چه خالی است
نه تن قابل خرید و فروش است و نه میهن.
نه تن به تنهایی وجود دارد و نه میهن.
تن در دیالک تیک تن و ایکس وجود دارد
و
میهن در دیالک تیک میهن و ایگرگ
پیدا کنید ایکس و ایگرگ را
مش محمد مراد ایلدان
مذهب ایده ئولوژی است
و
ایده ئولوژی
چیزی طبقاتی است
مذهب و مذهبی انتزاعی هم وجود ندارد.
مذهب در جامعه سوسیالیستی ماهیتا چه بسا ضد همان مذهب در جامعه فئودالیستی، فوندامنتالیستی و امپریالیستی و اولیگارشیستی است.
اخیرا مصاحبه ای با یکی از روحانیان اتحاد شوروی مرحوم و مغفور منتشر شد که از این حقیقت امر پرده برمی افتد.
ضمنا منظور از آزادیت چیست؟
آزادی جامعتی و طبقاتی است و نه فردی و این و آنی.
زنان در آثار صادق چوبک
معصومه میرابوطالبی
زنان در آثار چوبک دو دستهاند. دسته اول زنانی هستند که خصلت مادریشان تمام زن بودنشان را تحت تاثیر قرار میدهد.
بعد از خواندن زندگی چوبک، این دسته از زنان ما را به یاد مادر چوبک میاندازند. جنبه مادری این دسته از زنها به آنها انرژی حیات و حرکت میدهد.
مثل: مادر احمد (سنگ صبور)؛ شیرو (تنگسیر)؛ جهان سلطان (سنگ صبور)؛ خدیجه (گورکنها از مجموعه روز اول قبر)؛ مادر (چشم شیشهای از مجموعه روز اول قبر)؛ زن حاجی معتمد (روز اول قبر از همان مجموعه)؛ مادر شکری (کفتر باز از مجموعه چراغ آخر)؛ زن صاحبخانه که رانده شده (آتما، سگ من از مجموعه چراغ آخر)؛ مادر جواد ( چراغ آخر از همان مجموعه)؛ پریزاد (پریزاد و پریمان از مجموعه چراغ آخر)؛ زن مسیو الیاس (از مجموعه خیمه شب بازی)؛ مادر اصغر(بعد از ظهر آخر پاییز از مجموعه خیمه شب بازی)؛ این زنان عطوفت و مهربانی و گاهی خود و هستیشان را چنان به پای خانواده میریزد که اگر مصیبتی هم وارد شود خود را تنها مسئول چنین واقعهای میبینند و در صدد رفع آن برمیآیند. این زنان صبورانه تحمل میکنند و مقابله مستقیمی با مشکلات ندارند. انگار مشکلات زندگی فقط برای آنها خلق شده، باید آن را بپذیرند؛ آن هم با جان و دل.
مشکلات و مصیبتها موازی با آنها در زندگی حرکت میکند و مانند باری بر دوش آنها همیشه میماند. اینها با صبر، در برابر روزگار سر تعظیم فرود آوردهاند و پشت سر وقایع میروند و تمام تلاششان را برای حفظ ظاهر خانواده میکنند.
زن مسیو الیاس به هر صورتی که شده با مرد دلسوزی که برایش وقعی نمیگذارد زندگی میکند و هیچ ایستادگی و مقاومتی هم در برابر او ندارد. او تسلیم است، تسلیم محض و این از او یک مادر میسازد.
مادر احمد در سنگ صبور با چنگ و دندان بچههایی را حفظ میکند که پدرشان به راحتی و بی اینکه با مادرشان مشکل قبلی داشته باشد و فقط از روی خواست شخصی و بیهیچ دغدغهای، به او خیانت کرده است. یعنی مادر احمد هم به این خیانت اعتراضی ندارد و پشت سر این خیانت میآید و آن را میپذیرد( یعنی مجبور است که بپذیرد) و همین پذیرش خیانت، از او مادری میسازد که احمد همیشه او را به یاد دارد.
شیرو، زن شیر محمد در تنگسیر، مادری است دلیر، ولی باز هم مطیع و سر به زیر. او هم ایستادگیای در برابر مردی ندارد که کمر به قتل چهار نفر بسته است و میخواهد او و فرزندانش را رها کند و برود. او هم قرار نیست هیاهویی به راه بیندازد و (مثل مارال در کلیدر دولت آبادی) تفنگ به دست بگیرد.
زن حاجی معتمد (روز اول قبر)، مادر شکری (کفتر باز)، زن صاحبخانه (آتما، سگ من)، مادر جواد (چراغ آخر)، مادر اصغر (بعد از ظهر آخر پاییز)، مادر (چشم شیشهای) اینها همه مادرهای سنتی و همیشگی ما هستند و نمیشود هیچ مشخصه بارزی به این زنها نسبت داد. آنها میآیند و میروند و فقط مادرند. مادری که فرزند را به دنیا آورده است و بزرگ کرده و غصه خورده و پیر شده و شاید هم علیل. مادری که نمیتواند ناراحتی فرزند را ببیند، مادری که شاید توانایی تمیز کردن خود را هم ندارد، مادری که شاید بمیرد و عروسش را نبیند (کفتر باز).
اما جهان سلطان در میان این همه زن، شاید بیدرنگ تسلیم نشده و شجاعتی از خود نشان داده است. او یک نوکر خانهزاد برای حاجی، شوهر گوهر است. او به حاجی میگوید که کاکل زری حرامزاده نیست و به خاطر همین از بالا پرت می شود توی حیاط و کمرش میشکند. این عاقبت ایستادگی یک زن در برابر اراده یک مرد است. جهان سلطان بعد همدم کرمها و کثافتها میشود. جهان سلطان اگر ساکت میماند و به اراده اربابش احترام میگذاشت تا سالها نوکر همان خانه میماند و چنین سرانجام کثیفی نداشت.
خدیجه در داستان گورکنها در پی بچه حرامزادهای است که در بطن خود دارد. او سنگ و فحش و تنبیه را به جان میخرد و بچهاش را برای خود حفظ میکند. با اینکه مردم ده به او فشار میآورند تا نام پدر بچه را بگوید، او نام پسر متجاوز را به احدی لو نمیدهد. این رفتار خدیجه ناشی از ابله بودن و کم خرد بودن اوست و گر نه یک زن عاقل در برابر این همه کتک و بسته شدن به خیش به جای گاو حتما همه چیز را میگفت و میشد همان زن سر به زیر همیشگی.
پریزاد در داستان پریزاد و پریمان زنی است اسطورهای که نماد تمام مادران است. پریمان با به دنیا آمدن مهرک وحشت میکند و میخواهد او را از خودشان براند، اما پریزاد مادر از برگهای درخت هئوم به او می-دهد و همین باعث رشد بالهای مهرک میشود. در نهایت داستان هم پریزاد فدای تصمیم فرزند خود میشود. مهرک ندانسته او را زن ابلیس میکند. پس پریزاد مادر هم فدای مهرک شد بدون هیچ اراده و اختیاری، یک موجود تسلیم شده در برابر بقیه.
کلثوم در داستان پیراهن زرشکی به جادو متوسل میشود؛ یعنی از هر چیزی بهره میبرد تا خانوادهاش را حفظ کند و شوهرش را برای خودش نگه دارد.
اما گروه دیگر زنان در کار چوبک:
بلقیس و گوهر و زنهای روسپی که به دست سیف القلم کشته میشوند(سنگ صبور)؛ لوسی (دوست از مجموعه چراغ آخر)؛ زیور (چرا دریا طوفانی شده بود از مجموعه انتری که لوطیاش مرده بود)؛ عذرا (نفتی از مجموعه خیمه شب بازی)؛ جیران و آفاق و دوستانشان (زیر چراغ قرمز از مجموعه خیمه شب بازی)؛ سلطنت (پیراهن زرشکی) و…
بلقیس در سنگ صبور و عذرا در نفتی شخصیتهایی مشابه دارند. زنهایی هستند که در حسرت لذت جنسی میسوزند و به شدت محتاج مردها هستند. این احتیاج به قدری است که عذرا حاضر است خود را خوار و خفیف کند و زن یک نفتی بشود که سه زن دارد و اجاقش هم کور است. بلقیس هم خود را تسلیم احمد آقا می-کند، در حالی که میداند احمد هیچ علاقهای به او ندارد.
اما عذرا و بلقیس یک تفاوت دارند، اینکه بلقیس آبلهرو و زشت است؛ اما درمورد عذرا چنین زشتیای نمی-بینیم. پس این حسرت به زشت بودن یا زیبا بودن آنها مربوط نیست.
گوهر و دیگر زنان روسپیای که به دست سیف القلم کشته میشوند (در سنگ صبور)، جیران و آفاق در زیر چراغ قرمز، سلطنت در پیراهن زرشکی، زیور در چرا دریا طوفانی شده بود و لوسی در دوست، همه این زنان یا از روی بیچارگی مثل گوهر و برای پر کردن شکم کودکی مثل کاکل زری به این خفت تن میدهند یا مثل سلطنت و جیران و آفاق و زیور این را راه خود در زندگی قرار دادهاند، حال میخواهد کودکی باشد، می-خواهد نباشد.
زنده ماندن این تیپ از زنها منوط به رضایت جنسی مردهاست و آنها تا زمانی حق حیات دارند که نیازی از مردان را برآورده میسازند.
دیگر زنان داستانهای چوبک هم همین گونه زندگی میکنند. آنها در بدبختی، آرام و در سکوت و تایید برای حفظ خانواده میکوشند؛ یا زنانی هستند که مثل رخت چرکی دور افتادهاند.
اما از زن فرانسوی داستان اسب چوبی نمیشود گذشت و او را همسطح دیگر زنان آثار چوبک آورد. او در مقابل سرنوشت خود در ایران میایستد و قصد برگشت به وطن خود میکند. او به شوهر خیانتکار و ایرانی خود پشت میکند و میخواهد به وطن آزادش برگردد. او پشت سر بدبختیهای خود راه نمیافتد تا شوهرش را هر طور شده برای خود نگه دارد مثل کلثوم (پیراهن زرشکی).
چوبک در اسب چوبی زنی را خلق کرده است که با دیگر زنان متفاوت است. او با بدبختی کنار نمیآید و دیگر نمیخواهد خانواده از هم گسیخته خود را حفظ کند و این تفکر زن اسب چوبی شاید ناشی از فرانسوی بودنش باشد.
منابع:
عادی ترین علت چیزهای عادی
فقدان انتقاد از خود و بهسازی طلبی است.
فرنگی
دلیل فقدان توان انتقاد از خود
نداشتن شهامت هماندیشی با همنوع مرده و زنده است
ما با دیالک تیک روشنگری (ورنر سپمن) سر و کار داریم:
با دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی
«به کجا چنین شتابان؟»
گون از نسیم پرسید.
«دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟»
«به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا سرایم»
«سفرت به خیر! اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را». .....محمدرضا شفیعی کدکنی
«به کجا چنین شتابان؟»
صفر از سفیر پرسید.
«به دیار بربریت.
هوس سفر نداری؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم به مدار آدمیت.»
دلیل این خطای شما احتمالا اندیشیدن به ساغر بوده است. ساقی در شعر حافظ می در ساغر میخواران می ریزد. ساغر و ساغی. می توانید پاتنت کنید. تاکنون کسی به این واژه نرسیده است
البرت شوایتسر:
کسی که خیال می کند که مسیحی است، چون به کلیسا می رود، از مسیحیت بی خبر است.
این بدان می ماند که کسی خیال کند که ماشین است به این دلیل که به کاراژ رفته است
نه.
شخصیت یک مفهوم فلسفی است.
پیش شرط کسب شخیصت،
کسب پیشایپش شعور است.
بی شعور نمیتواند شخصیت داشته باشد
شخصیت
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5072
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5071
شخصیت
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3794
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر