۱۴۰۳ آبان ۲۷, یکشنبه

درنگی در شعری از سیاوش کسرایی، تحت عنوان «هوای آفتاب» (۵)

  

درنگی

از

شین میم شین

هوای آفتاب
 
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی!؟ 
به هر که رو کنی تو را جواب می کند.

چراغ مرد خسته را
کسی نمی فروزد از حضور خویش
کس اش به نام و نامه و پیام نوازشی نمی دهد
اگرچه اشک نیم شب
گهی ثواب می کند:

نشسته ام به بزم دوستان و سرخوشم
بگو، بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش

سخن به هر کلام و شیوه ای ز عهد و از یگانگی است
به دوستی، 
سخن ز جاودانگی ست....
 
آمان ز شبرو خیال
امان،
چه ها که با من این، شکسته خواب می کند!
 
 ۱
چراغ مرد خسته را
کسی نمی فروزد از حضور خویش
 
 
سیاوش در این جمله،
دیالک تیک سیستم و فونکسون
را
به شکل دوئآلیسم کبریت و چراغ و بعد به شکل دوئالیسم حضور آشنای سرحالی و روشن کردن چراغ  مرد خسته ای
بسط و تعمیم می دهد.
 
محتوای این جمله سیاوش، 
تبیین تنهایی پناهنده سیاسی در غربت است.
 
سؤال این است که قحط پناهنده سیاسی در شوروی که نبوده است
 تا به سراغ همدیگر نروند؟
 
سیاوش در سال های اول غربت، فعال بوده است و احیای حزب توده تحت رهبری خاوری را تدارک عملی دیده است و عملا تیرش به سنگ خورده است.
 
کسی برای شعرها و شعارهای سیاوش
تره خرد نکرده است
و
 سیاوش سرخورده و نومید گشته است.
 

مسئله اما پس از شکست حزب توده و سرکوب بی رحمانه آن،
فقط عقب نشینی از سنگر و تجدید قوای پریشان پراکنده برای حمله دیگر نبوده است.
 
اگر قضیه از این قرار می بود، 
سیاوش حماسه دیگری می سرود و خون در رگان اعضای حزب توده را به جوش می آورد و بسیج می کرد.

حزب توده این بار، اصلا مبارزه نمی کند تا احیانا شکست بخورد.
 
حزب توده با همه مخالفین شاه،
جبهه ضد سلطنتی تشکیل می دهد، بدون اینکه تشکیل بدهد.
 
هنر
نزد ایرانیان است و بس.
 
حزب توده
به دلیل فقر مفهومی و فلسفی،
 فریب دعاوی عنقلابی فوندامنتالیسم شیعی (خمینیسم) را می خورد.
 
ضمنا
علاوه بر خوردن فریب فوندامنتالیسم،
 به خودفریبی پراگماتیستی و مصلحتی مبادرت می ورزد.

حزب توده
فوندامنتالیسم شیعی (خمینیسم)
را
به آب زمزم می شوید و از هر کثافتی تطهیر می کند.
 
به همین دلیل،
 اصلا توقع و انتظار تهاجم ناگهانی، بی دلیل، خرکی و بی رحمانه و هار و ترور و تخریب و تعذیب وحشیانه و رسوا سازی سران و سرداران خود را و انحلال بنیادی حزب را نداشته است.
 
این بدان معنی است
که
حزب توده شکست نمی خورد، بلکه ورشکست می شود.
 هم به لحاظ تئوریکی و هم به لحاظ سیاسی.

شکست و پیروزی همیشه در دیالک تیک مقاومت و مبارزه ـ شکست و پیروزی
معنی کسب می کند.
کسی که مبارزه نمی کند، نه پیروز می شود و نه شکست می خورد.
 
چنین کسی
اصولا و اساسا و قاعدتا
سرکوب هم نمی شود.
 
نمی شود؟
 
برای پیدا کردن جواب به این سؤال،
باید سری به تاریخ معاصر زد.
 
 
 
استالین
پس از عهد قرارداد عدم حمله به همدیگر با هیتلر و کمک های همه جانبه از غلات تا نفت و غیره و تبریکات آنچنانی و حتی دعوت از سران فاشیسم به شرکت در جشن اول ماه ماه مه در مسکو،
اصلا و اساسا 
انتظار زیر پا نهادن قرارداد و حمله ناگهانی به کشور را نداشته است.

فاشیسم اما مثل فوندامنتالیسم است.
جریان خردستیز بی شعور و بی شرم «بی همه چیزی» است.

روی افراد و احزاب و جریانات خردستیز،
 نمی توان با معاییر عقلی و تجربی و منطقی حساب کرد.
 
بر سر حزب توده، همان بلا رفته است که بر سر حزب کمونیست شوروی رفته بود.
 
هر که ناموزد ز پیر روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار 
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر