۱۴۰۳ آذر ۳, شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۵۴)

    


میم حجری

 

آره.

 شناخت ننه و بابای مارنی از او 

صدبرابر علمی تر از خودشناسی مارنی از خودراضی  است



این جغرافیاست که تاریخ را میسازد
گلستان

منظور از تاریخ چیست؟
تاریخ = سیر بالنده و پیشرفتگرای  جامعه بشری
معمار و یا سازنده تاریخ
توده است.
توده بی نام و بی اعتنا به نام است.
توده
تاریخ را اما تحت رهبری سوبژکت تاریخ می سازد.
مثال:
سوبژکت تاریخ برای تشکیل جامعه برده داری (گذار از جامعه اشتراکی اولیه به جامعه برده داری) اشراف برده دار و روحانی (آل عبا) بوده است
سوبژکت تاریخ برای گذار از جامعه برده داری به فئودالی
 اشراف فئودال و روحانی بوده است
سوبژکت تاریخ برای گذار از جامعه فئودالی به سرمایه داری
بورژوازی (طبقه متوسط) بوده است
و
سوبژکت تاریخ برای گذار از جامعه سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم
پرولتاریا (طبقه کارگر صنعتی) است



چارلز داروین ، کارل مارکس و زیگموند فروید ..‌. مثلثی را تشکیل داده اند که از آنها به عنوان سازندگان جهان مدرن یاد می شود...
غلامرضا خاکی .روشنفکر حرفه ای . انتشارات همزخ نگاشت . زمستان ۱۴۰۲. ص ۴۳
لازم به یاد آوری است داروین ، تکامل موجودات - مارکس ، تکامل جوامع - و فروید اثرات نیاز به روابط جنسی بر رفتار را مطرح کرده اند .


داروین و مارکس و فروید نه ربطی به همدیگر دارند و نه سازنده جهان سنتی و یا مدرن اند.
اصلا منظور از جهان و جهان مدرن چیست؟
داروین زیست شناس (بیولوگ) بوده است.
دانشمندی در رشته  بیولوژی بوده است.
فروید
روانکاو بوده است.
روانکاری امپریالیستی بوده است که نظراتش را طبقه حاکمه مد کرده و مدرن کرده و رواج جهانی داده است.
ما بخش مهمی از خرافات فروید را تحلیل و منتشر کرده ایم که اجنه خوانده اند و کیف جن کرده اند.
مارکس
فیلسوف است
مارکس
فیلسوف و یا حکیم پرولتاریا ست.
اینها ربطی به همدیگر ندارند و چه بسا ضد طبقاتی همدیگرند



نظر را با مفاهیمش باید بررسی کرد.
شما دست به تخیل و تفسیر می زنید.
حقیقت در خود نظر است.



نظر را با مفاهیمش باید بررسی کرد. شما دست به تخیل و تفسیر می زنید. حقیقت در خود نظر است.



گوش به فرمانی شما
بی حد و مرز است
و
 روز به روز غیرقابل عفو و بخشش می گردد.
توماس مان (۱۹۴۰)

چه کنند؟
سگ شکم خود و اهل و عیال شان
نان می خواهد و وسایل تولید نان در دست طبقات حاکمه است.
خودفروشی پیش برنامه ریزی شده است.
درد بیچارگان کسی داند
که به بیچارگی دچار آید.
آنچه انسان را کشد بر هر حراج
احتیاج است
احتیاج است
احتیاج


پیش به سوی فراگیری مارکسیسم ـ لنینیسم
به عوض انتشار جملات غلطـ غلوطی از مارکس و انگلس و لنین و ان و آین.
انقلاب
در دیالک تیکی سه عضوی صورت می گیرد:
دیالک تیک نیروهای مولده ـ مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) ـ روبنای ایده ئولوٰیکی.



سقراط:
ارواح قوی
راجع به افکار حرف می زنند
ارواح متوسط
راجع به حوادث
و
ارواح ضعیف
راجع به افراد.

تصحیح مارکسیستی:
خردگرایان
راجع به افکار حرف می زنند
ساده لوحان
راجع به حوادث
و
ذهنگرایان (سوبژکتیویست ها)
راجع به افراد.



به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد
مولوی
مولانا
در این بیت شعر
 دیالک تیک فرم و محتوا
را
به شکل دیالک تیک دیک و غذا بسط و تعمیم می دهد و از قانون دیالک تیکی زیر پرده برمی دارد:
در فرم واحدی مثلا در دیگ واحدی
می توان محتواهای متفاوتی مثلا اغذیه متفاوتی پخت و نگهداشت و خورد.
البته
مولانا
بدترین دشمن دیالک تیک و سرسخت ترین منکر دیالک تیک  است



دقیقا.
خلایق نمی دانند که انتقاد هسته پسته مهر است
و پیگیرترین منتقدین هر کس
 ننه و بابای او ست
که هم منتقد نظری اند و هم منتقد عملی.
ننه و بابای هر کس
هم طرز حرف زدنش را نقد می کنند و هم اب دهن و دماغش را پاک می کنند
و ضمنا اصیلترین دوستداران و عشاق او هستند.



در ج. خ. چین
توسعه فیزیکی (جسمانی) و علمی و فنی و صنعتی و غیره
چنان تقویت شده که جایی برای توسعه فکری و فلسفی نمانده است.
از نزدیک به دو میلیارد نفر جمعیت
حتی یک فیلسوف به درد بخوری وجود ندارد و یک کتاب به در دبخوری انتشار نمی یابد.
ما با صعود و فیزیکی علمی و فنی و سقوط فکری و فلسفی  سر و کار داریم.
نکبت مائوئیسم همینجا ست.



دلایل، قوی باید  و من، تقی. اگر مدرنیته به قول حضرت وبر سوسیال - امپریالیست به معنی توسعه خردگرایی باشد، در این صورت کسی نباید به کاریسمای ناکسی تره حتی خرد کند




فرمایشات ایراسیونالیستی (خردستیزانه) چارلی در فییم به ظاهر ضد فاشیستی «دیکتاتور بزرگ»:
ما زیاده از حد می اندیشیم.
ما کمتر از حد احساس می کنیم.
نیاز ما به انسانیت بیشتر از نیاز ما به فن است
نیار ما به دوستی و نرمدلی، بیشتر از نیاز ما به خردمندی است.

بیگانگی با الفبای مارکسیسم بدترین بدبختی آدمی  است.
چارلی نمیداند
که فاشیسم مبتنی بر ایراسیوتالیسم (خردستیزی) است
چارلی نمیداند
که قبل از بنای کوره های آدمسوزی، آتش به دودمان خرد خلایق افکنده اند.
چارلی نمیداند
 که بانی تئوریکی فاشیسم (نیچه)
مؤسس ایراسیونالیسم (خردستیزی) بوده است
چارلی نمیداند
که بدبختی نه در خردگرایی و علم و فن، بلکه در خردستیزی و خریت گستری و خر پروری است.



خوشم به گوشه نشینی جهان به هیچم نیست
به حال خویش خوشم بزمِ خان به هیچم نیست
خوشم به مسند مستی، خوشم به دولت "می"
طلایه داری نو دولتان به هیچم نیست
چنان ز وسعت مشرب بریده ام که مگو
گرم، که غلغله ی این و آن به هیچم نیست
چنان به کنج تغافل خزیده ام که مپرس
چه بگذرد چه بماند زمان به هیچم نیست
یکیست گرم خرید و یکی ست گرم فروش
منم که مشغله ی این دکان به هیچم نیست
چه غم که بر دل دشمن نشست یا ننشست؟!
پرید تیرم و اکنون نشان به هیچم نیست
اگر چه داغ ستمدیدگان به جانم هست
ولی شکوه ستم پیشگان به هیچم نیست
برو به گوش نصیحت کنان من برسان
که خواب رفته ام و کاروان به هیچم نیست

شاداب حمیدی




بشنو فرمایشات تزار قپانی را
ولی باور مکن.
چنین زنی
جتی در کره مریخ
وجود ندارد.
ضمنا
زن = مرد
زن از هیچ لحاظ و نظر فرقی با مرد ندارد
زنده باد برابری که میراث گرانبهای تبار انسان است



قدرت
یک مفهوم سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) است.
قدرت و اقتدار ترجمه اوتوریته است.
اوتوریته
واژه گل و گشادی است و حاوی مفاهیم و مضامین (محتواهای) متفاوت و حتی متضاد است.
هم
لنین و مادر و پدر و هوشی مین
اوتوریته اند
و
هم پینوچه  و پالان و پوتین.
قدرت مفهوم ادبی نیست تا بالزاک تعریف کند



آرمان ساعدی چه بود؟
آثار ساعدی را
و
 آثار رفقایش نیما وجلال آل عبا و صمد بهرنگی و احمد شاملو و غیره را  باید تحلیل مارکسیستی کرد.
پیش به سوی تحلیل علمی و انقلایی
به عوض تجلیل مصلحتی، مکانیکی و سنتی



ابونصر فارابی یکی از نخستین فیلسوفان خراسانی و جهان اسلام است که وی را جزو سومین فیلسوف تأثیرگذار در جهان می‌دانند که نقشی برجسته‌یی در سازندگی تمدن بشری دارد. او به‌علت معلومات عمیق خود در علوم مختلف، به‌خصوص در فلسفه، منطق، حکمت و موسیقی، ریاضی و جامعه شناسی بعد از ارسطو که معلم اول بود، معلم ثانی لقب گرفت. فارابی معلم مطلق زمان خود بود؛ او برای دست‌یابی به نظریه جدید سیاسی خود، فلسفه ایران‌شهر (بخشی از تاریخ اندیشه ایرانی که معتقد به شاه آرمانی و فره ایزدی است و ریشه در دوره ساسانی دارد) را با اندیشه اسلامی (نظریه خلافت اسلامی) و فلسفۀ یونانی آشتی داد.
فلسفه‌ای که فارابی مطرح کرد بر اندیشه فیلسوفان بعد از خود تاثیر قابل‌توجهی گذاشت. دغدغه اصلی فارابی پیوند بین دین و فلسفه و فلسفه یونانی و اندیشه سیاسی فارسی(دوره ساسانیان) با اسلام بود، همچنین او عقیده داشت که دین پیامبر با حکمت یونانی تناقضی ندارد و اختلافات آن‌ها مربوط به ظواهری است که با تاویلات فلسفی برطرف می‌شوند فارابی بنا به‌ برخی روایت‌ها و منابع در سال ۲۵۹ هجری در فاریاب از شهرهای مهم خراسان، تولد شده است. او به عنوان یک اشراف‌زادۀ دربار سامانی از تحصیلات خوب برخوردار شد و پدرش که از نظامیان معروف این سلسله بود، در تعلیم او کم توجهی نکرد. او در بغداد نزد متی بن یونس و یوحنا بن حیلان به شاگردی نشست و از آنان دانش‌های فراوان را فراگرفت. امروز باوجود اینکه قزاقستان این اندیشمند فارسی زبان و تاجیک را مال خود می‌دانند و ترک‌ها آن را ترک می‌دانند؛ اما ابن ابی اصیبعه (وفات ۶۶۸ ه‍.ق) یکی از مهم‌ترین تاریخ‌نگاران عرب در کتاب «العیون» خود می‌گوید که «فارابی از نسب پارسی بود». ابن ندیم در «الفهرست» خود و نیز الشهروزی که در حوالی سال‌های ۱۲۸۸ میلادی می‌زیست و اولین زندگی‌نامه را نوشته‌است، نسب فارابی را ایرانی می‌نویسند. علاوه بر این‌ها فارابی در حاشیه بسیاری از کارهایش به زبان پارسی و سغدی منابعی را معرفی کرده است (حتی به زبان یونانی، نه به زبان ترکی). همچنین پروفسور دانشگاه آکسفورد آقای بوسورث می‌نویسد که چهره‌های بزرگ مانند فارابی، بیرونی و ابن سینا توسط دانش پژوهان متعصب ترک به نژاد ترکی چسبانده شدند. در دانشنامه ایرانیکا دکتر گوآتاس اظهارات ابن خلکان را نکوهش کرده و مدارک پیش از وی در این زمینه از ابن اصیبعه در مورد پارسی بودن فارابی باعث شده تا ابن خلکان به تلاش برای مدرک‌سازی جهت ترک نشان دادن وی متهم شود. در این راستا وی اشاره می‌کند که ابن خلکان به اسم فارابی نسبت الترک را افزود در حالی که فارابی هرگز چنین نسبتی را نداشته‌است.
در این که او فارسی زبان و غیر ترک بوده است، صدها منابع تاریخی وجود دارد. افزون برآن گفتنی است که فارابی نخستین کار خود را در دستگاه قضاوت آغاز کرد اما به زودی به دنیای مابعدالطبیعه روی آورد. فارابی در دمشق با اخشیدی‌های خراسان زندگی کرد و به ترویج تفکر فلسفی خود پرداخت. او را به‌حق می‌توان نخستین و بزرگ‌ترین اندیشمند سیاسی جهان اسلام دانست. فارابی علوم متداول زمان خود را در کتابی به نام احصاءالعلوم جمع کرد و در این زمینه خدمت بزرگی کرد که دیگران تا اکنون از آن میراث استفاده می‌برند.
فارابی در سال ۳۳۰ هجری قمری به دمشق رفت و به دربار سیف الدوله حمدانی پیوست. او در زمینه‌های مختلفی از جمله علم، فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی، پزشکی، ریاضیات و موسیقی تخصص داشت و آثارش به ویژه در حوزه‌های فلسفه و منطق به شهرت رسیده است. فارابی نخستین فیلسوف اسلامی است که به عنوان «استاد الفلاسفه» شناخته می‌شود و از مکتب نوافلاطونی الهام گرفته است.
فارابی به عنوان فیلسوفی زاهد و عزلت‌گزین شناخته می‌شود و نسبت به امور دنیوی بی‌اعتنا بود. او در علوم مختلفی تألیفات فراوانی دارد و آثارش شامل «الجمع بین الرأیین»، «اغراض مابعدالطبیعه»، «فصوص الحکمه» و «احصاء العلوم» است. ابن سینا او را به عنوان استاد خود می‌دانست و دیگر فلاسفه اسلامی نیز برایش احترام قائل بودند.
فارابی نه تنها یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه تاریخ است، بلکه به عنوان پلی میان اندیشه‌های باستانی و اسلامی، تأثیر عمیقی بر فلسفه و علم در تاریخ بشری داشته است.
این هم نمونۀ شعر او:
اسرار وجود خام و ناپخته بماند / وان گوهر بس شریف ناسفته بماند
هرکس به دلیل عقل چیزی گفتند / آن نکته که اصل بود، ناگفته بماند
او در سن هشتاد سالگی در سال ۳۳۹ هجری قمری در دمشق چشم از جهان بست.
روانش شاد و یادش انوشه باد!



توسعه پایدار
فکر کردم راستی چه کسی به ما مجوز فرزندآوری داده، وقتی آداب فرزندپروری را بلد نیستیم؟ این را اول به خودم گفتم که پسرم ‏در خیلی موارد استعداد داشت اما من اجبار کردم ‌فقط درس…/
****
نوشته بهار- نویسنده مهمان
پروانه دستش رو زیر چانه زده و به قول بچه‌ها در افق محو شده بود. رد نگاهش رو گرفتم تا حیاط زیبای مدرسه. اوایل اردیبهشت ‏بود و هوای اراک ملس. این موقع سال شاهد حال و هوای عاشقانه بچه‌ها بوده‌ام.‏
صدایش کردم: «پروانه! حواست کجاست؟» ‏
به خودش آمد. «همینجام خانم.»‏
لبخند زدم. «من چی می‌گفتم؟»‏
سکوت کرد. چندتایی از بچه‌ها بهش رساندند. ‏
‏«در مورد توسعه پایدار صحبت می‌کردید خانم.» ‏
‏«آفرین، چی هست؟»‏
نمی‌دونست، انتظاری هم نداشتم. گذشتم، درس تمام شد. زنگ خورد. آن روز جلسه دیدار دبیران و اولیا بود. ناهارخ وردن با ‏همکاران و گپ‌وگفت با آنها خیلی کم اتفاق می‌افتاد اما برای من خوشایند بود. بعد ناهار، همراه همکاران هم‌رشته خودم وارد یک ‏کلاس شدیم تا اولیا بیایند و وضعیت تحصیلی فرزندشان را بپرسند.‏
پدر پروانه آمد و تا زبان باز کرد، شروع کردم: «خیلی حواس‌پرته. اصلا گوش به درس نمی‌ده» و چه اشتباه بزرگی کردم: «فک کنم ‏دوستی، چیزی داشته باشه.»‏
پدر بُراق شد: «چه دوستی؟ دختر؟ پسر؟»‏
فهمیدم گند زدم و جمعش کردم. گفتم: «نمی‌دونم، بالاخره حواسش پرته.»‏
و در دل به خودم گفتم: «به تو چه؟ چه‌کاره‌ای که درباره شاگردت گمانه‌زنی می‌کنی؟» خراب کرده بودم.‏
رنگ مرد پریده بود. روی صندلی نشست. «حالا درسش چطوره؟»‏
لیست نمرات را باز کردم و خواندم: «دو، سه و بالاترین نمره ۴.۵».‏
احساس کردم دارد از حال می‌رود. خدایا چکار کنم؟ به دروغ گفتم: «البته اینا از پنج نمره‌ است.»‏
مرد گفت: «یعنی چی؟»‏
گفتم: «یعنی چهار برابرش کنید تا نمره واقعیش بشه.»‏
گفت: «یعنی دو می‌شه هشت؟»‏
چیزی نگفتم. دلم می‌خواست می‌گفتم: «نه! یعنی همون دو.» حتی چهار برابر کردن نمره هم فایده‌ای نداشت.‏
انگار من مقصرم، مرد داد کشید: «این که می‌گفت همه نمره‌هام بیسته!؟»‏
نگاهش کردم. مستاصل دنبال چاره گشتم. ‏
گفتم: «داره درسش خوب می‌شه، بهتر شده یه کمی.»‏
اما معلوم بود باور نکرده، باز داد زد: «فقط این نیست که! عربی و ریاضیشم افتضاح بود.»‏
در این مورد واقعا بی‌تقصیر بودم. چیزی نگفتم.‏
فریاد زد: «سرش رو می‌بُرم. این همه زحمت می‌کشم درس بخونه، اینم نتیجه‌ش.»‏
گفتم: «باور کنید درس خیلی مهم نیست. ببینید به چی علاقه داره.»‏
این بار داد کشید: «اومده تجربی که دکتر بشه. این همه کلاس می‌ره. چقدر پول کلاس تقویتی می‌دم!»‏
هرچه فکر کردم یادم نیامد در ۲۵سال تدریسم دانش‌آموزی با نمره‌های سه و چهار شیمی، پزشکی قبول شده باشد.‏
گفتم: «همه که نباید پزشک بشن. می‌تونه یک طراح خوب، آرایشگر…» نگذاشت حرفم تموم بشه.‏
‏«می‌رم می‌ذارمش کنار باغچه، سرش رو می‌برم.»‏
عذاب وجدان گرفتم نکنه بلایی سر بچه بیاره. تا دو روز بعد که به مدرسه برم دائم خودخوری می‌کردم. وارد کلاس که شدم جای ‏خالی پروانه در چشمم فرو رفت.‏
با نگرانی پرسیدم: «پروانه کو؟»‏
گفتند: «نمی‌دونیم!» اما معنی‌اش این بود که نمی‌خواهیم بگیم.‏
گفتم: «حالش خوبه؟»‏
یکی از بچه‌ها گفت: «آره. خانم نمی‌دونید دیروز مدرسه چه غوغایی بود!»‏
حالا هر کدوم از گوشه‌ای چیزی می‌گفت. ‏
‏«خانم دیروز گوشی آورده بود مدرسه.»‏
کمی خیالم راحت شد. «خب نباید بیارید. اینو نمی‌دونستید؟!»‏
‏«خانم، گوشی دوس پسرش بود.»‏
‏«خانم، گوشی رو ازش گرفتند.»‏
‏«نمی‌دادند بهش.»‏
‏«پلیس اومد. باباش اومد خانم.»‏
‏«دوست پسره فقط می‌خواست گوشیشو بگیره، اصلا پروانه براش مهم نبود!»‏
دیگر حوصله نداشتم. درس را شروع کردم اما حواسم پی پروانه و پدرش بود. زنگ تفریح در دفتر، کنار دبیر دینی بودم. تلفنش ‏زنگ خورد. یک‌باره داد زد: «یا خدا!» ‏
‏«چی شده؟»‏
‏«پروانه! باباش بردش بالای کوه، می‌گه می‌خواد بکشدش!»‏
فکر کردم راستی چه کسی به ما مجوز فرزندآوری داده، وقتی آداب فرزندپروری را بلد نیستیم؟ این را اول به خودم گفتم که پسرم ‏در خیلی موارد استعداد داشت اما من اجبار کردم ‌فقط درس. با این بی‌استعدادی پروانه در درس، پدرش هزینه می‌کنه پزشکی ‏قبول بشه، دوست پسرش هم توی این سن قوز بالاقوزه. پدرش سرخورده از خرج‌کردن و نتیجه‌نگرفتن، بدترین راه را انتخاب کرده ‏بود. زنگ زدیم اورژانس اجتماعی، یک مددکار به کمک‌ پروانه رفت. پدر، پروانه را سر نبرید اما روحش را نه یکبار که چندین بار ‏کشت و مثله کرد.‏
یک روز تقریبا آخرای سال تحصیلی، بعد از درس، پروانه جعبه شیرینی را جلوم گرفت.‏
گفتم: «به‌به! حالا شیرینی چیه؟»‏
گفت: «خواهر جدیدم به دنیا اومده.‌ شدیم سه تا خواهر.»‏
درحالی که شیرینی می‌خوردم به پروانه و پدرش ‌فکر کردم. آرزو کردم کاش پروانه فقط از درس شیمی، توسعه پایدار را یاد گرفته ‏بود.‏
کانال علمی مطالعات زنان
۱ آذر ۱۴۰۳





هر سه نفر در این عکس برنده جایزه نوبل هستند:
-ماریا اسکلودوسکا-کوری (فزیک و کیمیا)
-پیر کوری (فزیک)
-دختر آنها ایرنه ژولیوت کوری (کیمیا)
پ.ن: ماریا اسکلودوفسکا کوری اولین زنی بود که برنده جایزه نوبل شد، اولین کسی بود که دو بار جایزه نوبل گرفت و تنها کسی است که در دو زمینه علمی برنده جایزه نوبل شده است.



خلاقیت
‏‏غلامحسین ساعدی میگفت « یک وقتی کنار کارخانه سیمان شهرری مطب داشتم زن زائوی بدحالی را آوردندکه دیدم بچه نصفش بیرون آمده است
بچه را درآوردم ، مرده بود. انداختم آنطرف . مادر داشت میمرد . تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی دادم. حالش خوب شد . وقتی رفتم دستم را بشورم بچه را دیدم.
برگشتم بلندش کردم سرو ته نگهش داشتم چند ضربه محکم بهش زدم بچه جیغ زد. این اولین و آخرین باری بود که احساس خلاقیت کردم»
بد نیست ماجرای دیگری را برایتان باز گو کنم :
غلامحسین ساعدی و برادرش در خیابان دلگشا مطبی داشتند که از بیماران کم بضاعت پولی نمی گرفتند و همین قضیه هم درد سرهای بسیاری با ساواک همایونی را فراهم کرده بود .
ساعدی میگفت : توی مطب یک جعبه شیشه ای گذاشته بودیم که بیماران می توانستند به میل خودشان هر مبلغی که دل شان میخواهد در آن بریزند .
روزی پیر زنی لنگان لنگان به مطب آمد . معاینه اش کردم و نسخه ای برایش نوشتم . وقتی میخواست مطب را ترک کند از حال و روزگارش فهمیدم که حتی پول دارو را ندارد .
گفتم : ننه جان ! اگر پول دارو نداری می توانی از توی همین جعبه شیشه ای هر مقدار لازم داری برداری





«ما پیامبرانه با لوحِ نوینی در دست، وارد صحنه جهان نمی‌شویم
تا اعلام کنیم که حقیقت این‌جاست و باید در برابرش به سجده در آمد!
ما فقط به طبقه کارگر نشان می‌دهیم که چرا باید به مبارزه برخیزد...
آن‌چه موجب انقلاب می‌شود فقر نیست، آگاهی از عللِ ایجادِ فقر است»
(کارل مارکس)
مارکسیسم
ایده ئولوژی طبقه کارگر است.
طبقه کارگر
مارکسیستی می اندیشد.




نه.
 دوستی = رابطه بر پایه منافع مشترک.
 اگر منافع مشترک دیگر  در بین نباشد،
دوستی قطع می شود و حتی می تواند به دشمنی مبدل شود.
بدون هماندیشی (ابراز نظر، بجث، چالش نظری، انتقاد) خوداندیشی کسب نمی شود. هماندیشی = پیش شرط کسب لیاقت خوداندیشی.
 لیاقت تفکر و استدلال در اثر هماندیشی کسب می شود.


چرا؟ شناخت حسی اولین فرم شناخت است. شناخت عقلی مبتنی بر شناخت حسی است. روندهای روانی انعکاس روندهای مادی اند

ایران_بانو
آهای جماعت ....
چه کسی گفته ایران بانو برهنه است
مگر کورید و نمی‌بینید
آن جامه رزم و تنپوش آزادگی  را بر قامت برافراشته اش
و آن  بیرق مبارزه  را در دستانش ؟
سعیدعرفانی

آره.
زن فمینیستی می گفت:
دلیل حمایت همه جانبه مذکرجماعت از «آزادی» زنان
در آوردن بی حد و حساب دل از عزا ست

تا زمانی که مجردم
دم در دادگاه می ایستم تا مطلقه ها را شناسایی کنم.
فرنگی

آنقدر بایست که زیر پایت علف هرز بروید.
زن و کردی که طلاق بگیرد
غسل توبه می ریزد که دیگر ازدواج نکند
طلاق
نوعی رهایی از قید و بند بندگی و وابستگی است
طلاق
سعادت بزرگی است.
مسئله اما رنجی است که کودکان می برند و شرمی است که مادران و پدران می کنند.




شیللر:
هر کس مدیون کارهای نیکی است که انجام نداده است.

منظور از کارهای نیک چیست؟
شیللر جان.
عدم انجام کاری
بی دلیل نیست.
زندگی
حرکت در لا به لای دیوارهای ضرورت (جبر) است.
بشر مختار مطلق نیست




پایان‌نامه غلامحسین ساعدی: “علل اجتماعی پسیکونوروزها در آذربایجان”
در سال ۱۳۴۲ دکتر غلامحسین ساعدی پایان‌نامه پزشکی خود را با عنوان “علل اجتماعی پسیکونوروزها در آذربایجان” به دانشگاه تبریز ارائه داد که در نهم بهمن همان سال با درجه بسیار خوب تائید شد. انتشارات پیام در آلمان این رساله را منتشر کرده است. آنچه که بیش از هر چیز در این رساله جلب نظر می‌کند عنوان آن است: جستجو برای یافتن رابطه‌ای بین شرایط اجتماعی و روان نژندی.
طرح این پرسش در آن زمان و در شرایط ایران آن روزگار نشان از آن دارد که ساعدی روان آدمی را تنها از دریچه میکروسکوپ پزشکی نمی‌بیند و در مشاهدات بالینی خود به مساله مهمی توجه کرده است و آن نقش شرایط اجتماعی انسان و محیط زیست او در تشدید و یا بروز روان‌نژندی در انسان‌ها است. در مقدمه می‌نویسد:
“مقصود من از عوامل اجتماعی پسیکونوروزها آن دسته از سبب‌هایی است که از بیرون تأثیر کرده، سلامت روانی شخص را برهم زده، وضع غیرطبیعی و مرضی به وجود می‌آورد. اگرچه علل بیماری‌های روحی خیلی زیاد است اما در مورد نوروزها به نظر میرسد که علت‌های بیرونی دخالت بیشتری داشته باشد تا وراثت و بیماری‌های جسمانی و مسمومیت‌های دارویی و الکل و سایر سموم.”
روانشناسی و روانپزشکی در پنجاه و هفت سالی که از نشر پایان‌نامه ساعدی می‌گذرد تحولات زیادی را پشت سر گذاشته است، مرز بین روان‌پریشی و روان‌نژندی تدقیق شده است و تعریف بیماری‌هائی که در حوزه روانپزشکی قرار دارند دقیق‌تر شده‌اند و شیوه‌های درمانی متنوع‌تری به کار گرفته می‌شود. از این دیدگاه محتوی پایان‌نامه در مقایسه با دانش امروزی در حوزه روان‌نژندی به روز نیست اما همچنان پرسشی که در “پایان‌نامه” مطرح شده به قوت خود باقی است. شرایط اجتماعی چه تاثیری در شکل‌گیری و یا حاد شدن روان نژندی دارد؟
روان‌شناسی اجتماعی در این زمینه پژوهش‌های بسیاری را انجام داده است که پرداختن به آنها می‌تواند موضوع مقاله‌ای جداگانه باشد و در اینجا تمرکز این نوشته را بر روی نکات برگزیده‌ای از پایان‌نامه ساعدی می‌گذاریم با این هدف که آنها را بیشتر بشکافیم و تا حد ممکن عمیق‌تر آنها را بررسی کنیم.
ابراهیم محجوبی در مقدمه‌ای که بر پایان‌نامه ساعدی نوشته‌ نکات بسیار ظریفی را مطرح کرده‌ که بخش‌هائی از آن الهام‌بخش این مقاله است.
جامعه ناهمگون
در سرزمین پهناوری مانند ایران با تنوع قومی و توسعه اقتصادی ناهمگون و بدون برنامه‌ریزی درازمدت ما با یک جامعه همگون روبرو نیستیم که بتوانیم با بررسی یک منطقه درستی آن را به همه مناطق تعمیم بدهیم. شهرنشینی در تهران با شهرنشینی در تبریز، ملایر، اراک، سنندج، بندرعباس، اصفهان، شیراز و شهرستان‌های دیگر یکسان نیست. در هر شهرستانی نیز ساختار آن شهر و روستاهای اطراف آن تاریخ خود را دارد با روابط برخاسته از این تاریخ. در کنار این ناهمآهنگی جغرافیائی وجود خرده‌فرهنگ‌ها نیز در هر منطقه و شهرستان بررسی جداگانه‌ای می‌طلبد. تمامی این تنوع‌های ساختاری و فرهنگی دستیابی به یک تحقیق علمی را دشوار می‌کند و قطعاً از یک نفر هم برنمی‌آید. طرح این مساله از جانب ساعدی و محدود کردن آن به آذربایجان نشان می‌دهد که او بر پیچیدگی مساله آگاه بوده است. ساعدی می‌نویسد:
“پسیکونوروزها عده‌یی از ناراحتی‌های روانی است که از آشوب و اضطراب شخصیت انسانی حکایت می‌کند. این ناراحتی‌ها واکنش‌های ملایمی است که در برابر وضع نامطلوب و پیشآمدهای ناگوار آشکار می‌شود و صرف‌نظر از کسب رضایتی که ممکن است عاید مریض گردد، اغلب مفرّ نجات‌بخشی است که انسان آسیب دیده و رنج کشیده را از گزند تازه‌یی دور ساخته، او را به پناهگاهی می‌کشد که هرچند تاریک و ناراحت‌کننده است ولی با مرهمی از ترحم و توجه دیگران از آلام وی تا اندازه‌یی می‌کاهد. واکنش‌هایی که در چنین موارد ظاهر می‌شود، رویهمرفته واکنش‌های وظیفه‌ئی است. مریض ناخودآگاه می‌خواهد بی‌مصرفی وجود خویش، تقصیراتی که بر گُرده‌اش بار شده، شکست‌هایی را که در مواجه با واقعیات تحمل کرده، همه را زیر نقابِ تازه‌یی بپوشاند”.
امروز دیگر از واژه “پسیکونوروزها” استفاده نمی‌شود و به جای آن “نوِروز” (Neurosis) به کار می‌رود که در فارسی معادل روان‌نژندی را برای آن انتخاب کرده‌اند.
یکی از نکات برجسته در کار ساعدی روشی است که انتخاب کرده است و با استفاده از پژوهش‌ها و دانش اجتماعی خود از شرایط اجتماعی آذربایجان چهره‌ای از ساختار اجتماعی روستا‌های آن دیار ترسیم می‌کند و سپس با اضافه کردن شرح حال مختصر از بیمارانی که انتخاب کرده است ما را وامی‌دارد که به جای غرق شدن در علائم بیماری، انسان‌هائی را ببینیم که مبتلا به آن بیماری هستند، در یک کلام به جای دیدن “بیماری”، “بیمار” را با مشخصات سنی، جنسی و اجتماعی ببینیم.
ساعدی با آگاهی از کمبود منابع و تاکید بر آن در مقدمه می‌نویسد:
“گویا رسم بر این است که در بحث مسائلی که با رقم و آمار سروکار دارد، باید دست خالی شروع کرد، بی‌هیچ سند و مدرکی که اعتبار و رسمیت داشته باشد و بتوان به آن تکیه کرد و مسئله را قطعی شده جلوه داد. چرا که چنین سند و مدرکی خیلی کم عرضه می‌شود.»
۱۰ سال بعد از کودتا
با درنظر گرفتن شرایط سانسور و عدم وجود آزادی بیان که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ حاکم بوده است نوشتن همین چند جمله اعتراضی هم کافی است که بدانیم کار کردن در شرایطی که دسترسی به آمار صحیح وجود ندارد نقش مهمی در جلوگیری از ارائه پژوهشی علمی با معیارهای قابل قبول ایفا می‌کند.
سال ۱۳۴۲ سالی مثل بقیه سال‌ها نیست، ۱۰ سال از کودتا گذشته است، پایه‌های رژیم سلطنتی محکم شده است، هیچ حزب مخالفی وجود ندارد و انقلاب سفید شاه کلید خورده است: اصلاحاتی که هدف اصلی آن با جمله “الغای رژیم ارباب و رعیتی” تعریف شده بود.
جامعه روستایی که ساعدی از آن نام می‌برد جامعه‌ای است بر مبنای روابط “ارباب و رعیتی” آن هم به شیوه شرقی که رعیت بودن در بسیاری از موارد به برده بودن شبیه است. ارباب نه تنها صاحب روستا است که صاحب رعیت‌های خود نیز هست. رعیت بدون اجازه ارباب نمی‌تواند روستا را ترک کند و موظف به بیگاری برای ارباب است. رعیت و خانواده‌اش زرخرید ارباب هستند، آنها آزاد نیستند. آزاد نبودن رعیت‌ها به معنی آن نیست که پیشه‌وران، کارگران، معلم‌ها و شهرنشین‌ها از آزادی بهره‌مند بودند. آزادی بیان، آزادی تشکل‌های سیاسی و آزادی رسانه‌ها نیز وجود نداشت و شهرنشینان تنها از موهبت نداشتن ارباب بهره‌مند بودند که آن هم با انتصاب استاندار، فرماندار و شهردار مطیع اوامر جایگزین می‌شد. چنین جامعه‌ای با چنین ساختار اقتصادی و سیاسی تنها یک راه در جلوی پای افراد جامعه قرار می‌دهد: پذیرش استبداد و تن دادن به فرهنگ ارباب و رعیتی.
رعیت بودن تنها یک رابطه سازمان داده شده در روستاها در ساختاری مبتنی بر ارباب و رعیتی نیست، رعیت بودن یک ذهنیت است که می‌تواند در خارج از ساختار نظام ارباب و رعیتی نیز به زندگی خود ادامه دهد و روابط ارباب و رعیتی را در شکل‌های دیگری بازسازی کند. آزادی رعیت به فرمان ملوکانه در واقع اخراج او از زادگاهش بود به سمت شهر، جائی که شهرنشین‌ها نیز به شهروند ارتقاء پیدا نمی‌کنند و از حقوق شهروندی بهره‌مند نمی‌شوند و جامعه مدنی شکل نمی‌گیرد.
به خاطر داشته باشیم که وحشت سرکوب جنبش ملی پس از کودتا همچنان کابوسی است آویخته به ذهن مردم. در چنین جامعه وحشت‌زده‌ای فردیت انسان‌ها نفی می‌شود، کسی حق ندارد آزادانه اندیشه‌اش را بیان کند و اندیشیدن ممنوع می‌شود و این ممنوعیت بدون شک برای روشنفکران و دگراندیشان رنج‌آور است ولی اکثر مردم که هیچوقت طعم شیرین آزادی را نچشیده‌اند خود را با شرایط حاکم تطبیق می‌دهند. به زبانی دیگر می‌پذیرند که رعیت باشند و در سایه استبداد زندگی کنند. پذیرفتن زندگی در زیر سایه استبداد هم زمان به معنی نفی وجودی خود به عنوان انسانی آزاد است.
جامعه نابسامان و روان‌نژندی
برای آنها که شرایط حاکم را به اشکال مختلف می‌پذیرند شاید زندگی چندان دشوار نباشد چرا که می‌توانند آن را به خواست خداوند یا سرنوشت و یا آزمایشی الهی برای ورود به بهشت بدانند اما واقعیت‌های زندگی آن چنان سنگین و سهمناک بر آدمیان فرود می‌آید که تحمل آن برای بسیاری غیر ممکن می‌شود. در این میان کم نیستند روان‌های حساس و زخم‌پذیری که تاب تحمل شرایط را نمی‌آورند و از درک شرایط زندگی خود ناتوان می‌شوند. باید به خاطر داشته باشیم که هر انسانی فردیتی است یگانه با شخصیت یگانه خود که کُنِش اجتماعی خود را در برابر واقعیت‌های اجتماعی آنچنان که خود برآورد می‌کند سامان می‌دهد. در این میان هستند انسان‌هائی که توانائی لازم را برای سامان دادن کُنِش خود بر مبنای واقعیت‌های موجود ندارند و از درون می‌شکنند. این شکنندگی درونی ممکن است تحت فشارهای اجتماعی همچون عاملی بیرونی تشدید شود.
بی‌آنکه بخواهیم شرایط اجتماعی را تنها علت بروز روان‌نژندی بدانیم، در یک جامعه به سامان که فرد از آزادی فردی بهره‌مند است و هراسی ندارد که آن چنان که هست و می‌خواهد باشد در جامعه حضور داشته باشد انسان‌های حساس و شکننده از این امکان برخوردارند که آنچنان که هستند باشند بی‌آنکه هراس از مسخره شدن، تنبیه شدن، رانده شدن و یا به زور تحت درمان قرار گرفتن را داشته باشند. در یک جامعه حقوقی که حقوق شهروندی مورد حمایت قانون است و ساختار سیاسی امکان گفت‌وگوی آزاد را برای شهروندان مهیا می‌کند مسائل و مشکلات جامعه در تبادل نظر عمومی و بررسی آنها از جوانب مختلف زمینه رشد آگاهی و شناخت شهروندان را از مشکلات مختلف فراهم می‌آورد و شرایطی را ایجاد می‌کند تا افرادی که با مشلات روحی روبرو هستند بتوانند رنج خود را با دیگران در میان بگذارند و در محیط خود مورد پذیرش قرار بگیرند، همین پذیرفته شدن از سوی دیگران می‌تواند از شکل‌گیری هراس‌های جانبی جلوگیری کند.
ساختار سیاسی رابطه فرد را با قدرت تعیین می‌کند اما فرهنگ جامعه فرد را در برابر ارزش‌های مورد قبول جامعه موظف می‌کند و این نکته‌ای است که ساعدی در پایان‌نامه‌اش به آن اشاره می‌کند. می‌نویسد:
“ناهمآهنگی شخصیت انسانی با محیط زندگی، غرایز و تمایلات برآورده نشده که به خاطر قوانین و رسوم شرعی و عرفی و سایر نوامیس اجتماعی به عمق شعور باطن رانده می‌شود، دست به دست هم داده، برای تکان دادن روحیه و شخصیت انسان عامل مؤثری به وجود می‌آورد.”
در اینجا عبارت “به عمق شعور باطن رانده می‌شود” را می‌توان به نهادینه شدن در ذهنیت فرد ترجمه کرد. وقتی از کودکی می‌آموزیم که خواهر ناموس ماست و وظیفه برادر است که از ناموس حفاظت کند، به خود اجازه نمی‌دهیم که بپرسیم چرا؟
تضاد بین ارزش‌های فرهنگی و قوانین مدنی
بسیاری از ارزش‌های پذیرفته شده اجتماعی ارزش‌های بدیهی هستند و اگر نگوئیم مقدس به معنی مذهبی آن ولی می‌توان آنها را اصول ازلی انگاشت که حرمت آنها بر همگان واجب است و هر کس آنها را زیر پا بگذارد هزینه‌های سنگینی بر او تحمیل می‌شود. حتی در مواردی تضادی عمیق بین ارزش‌های فرهنگی و قوانین مدنی ایجاد می‌شود که فرد را مجبور به انتخاب بین وفاداری به ارزش‌های فرهنگی یا احترام به قانون می‌کند.
سن بلوغ نقطه عطفی است در رشد جسمی و روحی انسان، تولید هورمون‌های جنسی و به دنبال آن تغییرات محسوس در بدن که به دنبال آن نیاز برقراری ارتباط جنسی با دیگری به مشغولیت روزانه ذهنی تبدیل می‌شود، مرحله بسیار حساسی در زندگی است و دقیقا در این مرحله است که فرهنگ جامعه تصمیم می‌گیرد چه چیزی مجاز است و چه چیزی قابل قبول نیست. فرد به یکباره درمی‌یابد که در این مساله جائی برای سرپیچی وجود ندارد و همه چیز از قبل مشخص شده است. شاید بتوان در این مورد پذیرفت که در سراسر ایران ازدواج تنها شکل برقراری رابطه جنسی است که به رسمیت شناحته شده است و هر چه خارج از این شکل رخ می‌دهد توهین به ارزش‌های اجتماعی مورد قبول جامعه است.
چنین محدودیت دست و پا گیری در واقع به زنجیر کشیدن نیازی است سرکش و تنها راهی که در برابر فرد برای برآوردن این نیاز قرار می‌دهد یافتن راه حل‌هائی است که از سوی جامعه منع شده است. سیمون دوبوار در جنس دوم (ترجمه قاسم صنعوی، انتشارات طوس) می‌نویسد:
“در جامعه‌های نو، استمناء چون خطر و گناه در نظر گرفته شده است. بسیاری از کودکان و جوانانی که به این کار دست می‌زنند جز در خلال اضطراب‌های شدید به آن مبادرت نمی‌ورزند. مداخله اجتماع و اولیاء است که از استرضای شخصی عیبی می‌سازد، اما خیلی از پسران جوان در نخستین انزال‌های خود دستخوش ترس‌های طبیغی شده‌اند.”
مذهب استمناء را حرام اعلام می‌کند و عرف آن را تقبیح، و از سویی دیگر تنها شکل مورد قبول رابطه جنسی را ازدواج می‌داند، اما برای نوجوانی که تمنای لمس دیگری و سپردن تن به تمنای درون قوی‌تر از آن است که سرکوبش کند این راه حل با واقعیت زندگی فاصله زیادی دارد، ولی زیر پا گذاشتن سنت‌ها و ارزش‌ها نیز عواقب خطرناکی می‌تواند داشته باشد پس به ناچار بهتر است که تن به قبول آنها داد.
تمکین در برابر این قرار دادهای اجتماعی بهای سنگینی دارد که ممکن است برای بسیاری منجر به روان‌نژندی درشکل‌های مختلف آن شود. به ویژه برای دختران ترس از دست دادن آبرو، وحشت از کشته شدن به دست خانواده، ترس از باردار شدن محرک‌های بسیار قوی برای سرکوب خواسته‌های جنسی است. برآورده کردن انتظار خانواده و جامعه برای دختران که باید الگوی نجابت و عفت باشند بار سنگینی است که بر دوش آنها گذاشته می‌شود، باری که حمل آن برای همه قابل تحمل نیست و می‌تواند در شکل‌های مختلف روان نژندی چهره بنماید.
“آبجی خانم” هدایت تصویر گویائی از بروز روان‌نژندی زاده شده از تمناهای برآورده نشده جنسی را ارائه می‌دهد. عدم وجود آزادی انتخاب در ازدواج و در بسیاری موارد اجبار به تن دادن به ازدواج با کسی که دلخواه فرد نیست و شروع رابطه‌ای بر مبنای سنت‌های موجود نفی حق انتخاب در یکی از مهم‌ترین مراحل زندگی فرد است. سنت‌ها قراردادهایی هستند نانوشته که در شرایط تاریخی بنا بر نیاز جامعه پدید آمده‌اند و در زمان خود کاربردی اجتماعی داشته‌اند که برای آن برهه از زمان مناسب بوده‌اند اما اگر این سنت‌ها در جامعه‌ای که دیگر نیازی به آنها نیست به زندگی خود ادامه دهند بیش از آنکه مفید باشند، مانعی می‌شوند در برابر تغییرات لازم و مناسب با زمان.
سنت و مذهب همواره در برابر تغییرات و نوآوری سرسختی از خود نشان می‌دهند. سرسختی سنت‌ها در برابر واقعیت‌های جامعه فرد را به سمت دوروئی و پنهان کاری سوق می‌دهد که همواره نگران این است که رازش افشاء شود. در شرایطی که فرد آزادی انتخاب ندارد و تن به پذیرش محدودیت‌هائی که جامعه بر او تحمیل کرده است می‌دهد و یا تظاهر به رعایت سنت‌ها میکند و پنهانی نیازهای خود را رفع می‌کند در هر دو حالت بین او و محیط اطرافش تضادی حل نشدنی شکل گرفته است که او را مجبور به انتخابی می‌کند که انتخاب او نیست. چنین اجباری می‌تواند برای بسیاری سهمگین باشد و از حد تحمل آنها بیرون.
انسان آزاد، انسانی که تنها به این خاطر که انسان است و آزادی را حق مسلم خود می‌داند با صدور فرمان به وجود نمی‌آید، چنین انسانی در فرایند مبارزه بی‌امان و پیگیر برای آزاد بودن، در کنش اجتماعی و مبارزه جمعی شکل می‌گیرد. تاریخ اروپا شاهد چنین امری است و دست‌آوردهای امروز مردم در اروپا ارزان و آسان به دست نیامده است.
جامعه‌ای که نتواند و یا نخواهد آزادی انتخاب را برای افراد جامعه تامین کند، حریم شخصی افراد را در پناه قانون قراردهد و آزادی‌های بنیادی (آزادی بیان، آزادی تشکل و آزادی عقیده) را در روابط اجتماعی به رسمیت بشناسد، زندگی را برای روان‌های حساس دشوار می‌کند و ممکن است بسیاری از آنها پناه بردن به روان نژندی را راه حلی برای گریز از دشواری‌های زندگی بیابند. در یک جامعه به سامان تلاش می‌شود با ایجاد امکان انتخاب هر فردی بر مبنای علاقه و توانائی‌های خود راه زندگی‌اش را برگزیند و باری اضافی بر دوشش تحمیل نشود.
ساعدی در چنین جامعه‌ای زندگی نمی‌کرد و با تفسیر خود او از شرایط جامعه به این نوشته پایان می‌دهیم:
“در این روزگار وانفسا علاوه بر اینکه هر کسی مسئول حمالی وجود خویشتن است، بارهای سنگین دیگری هم بر گُرده‌اش نهاده می‌شود و مهمتر از همه اینکه باید دست تنها و بی اتکاء به هیچ امیدی روی پای خود بایستد و ضربه‌ها را تحمل کند، به ناچار انواع مختلف این ناراحتی‌ها را روز به روز بیشتر خواهیم دید و یحتمل هر متفکری می‌داند که بی‌شناسایی دقیق این سبب‌ها نجات بیماران به طور کامل غیرممکن است.”


ساعدی در نوجوانی عضو فرقه دموکرات آذربایجان بوده است


مهمترین فرق بشر با جانور هماندیشی است.  پیش شرط برقراری دوستی منافع مشترک است.

ایراد اصلی در جامعه ما این است
که
کسانی که کار می کنند، انتظار دارند که با مزد و حقوق دریافتی بتوانند زندگی کنند
فرنگی

 

نظرات گوته راجع به دوستی:
کسی را که نزدیکی می جوید، از در مران
کسی را که فاصله می گیرد، دنبالش مرو
کسی را که رفته بود و برگشته، پذیرایش باش.
آن سان که انگار نرفته بوده است.
بدون از خودگذشتگی
دوستی قابل تصور نیست.

با رفیقی منتقد سریعتر می توان
تطهیر یافت و به مقصد رسید
در همبایی باید هم هر از گاهی مرافعه و دعوا داشت
در این صورت افراد  یکدیگر را بهتر می شناسند
 دوستی های دیرین ارجمندتر از دوستی های تازه اند
چون در آن دوستی ها افراد همدیگر را بیشتر بخشیده اند.
پایان

دوستی به شرطی دوستی است که مبتنی بر همکاری و هماندیشی و هماموزی و همرزمی  باشد.
در غیر اینصورت
دوستی مفری برای فرار از تنهایی و بیکسی است و  ارزش ندارد.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر