عشق یعنی...
در میان صدهزاران مثنوی،
بوی یک تک بیت
ـ ناگه ـ
مست و مدهوشت کند...
خروس سحر
آره.
عشق
حادثه ای تصادفی، ناگهانی، غریزی، ژنه تیکی و تحمیلی است
عشق
شبیه زلزله است که ناگهان از راه می رسد و همه چیز را بر سر کسی خراب می کند و بعد راه خود را می گیرد و می رود.
عشق
بدبختی است.
عشق
وابستگی جبری و غیرعقلی و غیرارادی است
زنده باد دوستی که رابطه است و دو طرفه است
زنده تر باد رفاقت که رابطه ای مبتنی بر ایدئال است
گیرم درخت رنگ خزان گیرد
تا ریشه هست، ساقه نمیمیرد
سیمین بهبهانی
چرا نمی میرد
مش سیمین.
سری به برهوت بزن و ببین که جز ساقه و شاخه و بدنه مرده چیزی در دیدرس نیست.
مقصر اصلی این مرگ درختان
هم
ریشه است
که از فونکسیون سقایی خود سر باز زده است تا بتواند جان از مهلکه خشکسالی بدر ببرد.
در باره همه چیز. هماندیشی تنها طریق متمدنانه همزیستی است
تجاوز نظامی کذایی
باید تحلیل مارکسیستی شود.
فوندامنتالیسم اسلامی ادامه دهنده راه فاشیسم آلمانی است
و
در صدد امحای نهایی خلق یهود است.
سیدعلی
ساعتی به دیوار ته ران نصب کرده
که عقربه هایش عقب عقب می دوند.
با فاشیسم و فوندامنتالیسم هار جنون زده خردستیز
نمی توان بحث کرد.
پیش شرط بحث
معیاریت خرد
و
خردگرایی طرفین است
ویرایش:
خروس سحر
به شعر هایم گوش نکن
همه از هذیان لبریز است
تب دارم و می دانم
گر چه تبارم از تبریز است
من و تو دو زوج خوشبختیم
نه ببخش ..
من و تو دو فرد خوشبختیم
فقط خاک چشمانمان
غزل خیز است
آدم گاهی آنقدر تنها می شود
و با خودش حرف می زند که تبدیل می شود به دو نفر...
- پاتریک دوویت
هیچ چیز و هیچ کس
تنها نیست.
همه چیزها از ذرات تا کاینات
با ضد دیالک تیکی خود توأم اند.
گل با خار
گنج با مار
غم با شادی
من درونی با من برونی.
این دیالک تیک عینی
ربطی به خودگویی ندارد.
خودگویی = هماندیشی با خویشتن خویش
و
این ریشه های عریان و یخ زده
زرین
فریب عریانی، بی همه چیزی و مرده نمایی ریشه ها را نباید خورد.
همین ریشه های مرده نما
محکم ترین بتون ها و اسفالت ها را منفجر می کنند و به راه خود ادامه می دهند.
در زیر زمین
ولوله برپا ست.
شبکه انترنتی نباتات و قارچها
غول آسا ست که انترنت زمینی به گردشان حتی نمی رسد
منظور از فکر چیست؟
مفاهیم و افکار
جزو ارواح اند
مثل خدا هستند.
مثل ملائکه هستند.
لا مکان و لا زمان اند.
زمان و مکان صفات ممیزه ماده اند و نه روح
کله ۹۹ درصد خلایق خالی از مغز اندینشده است. درست بخوانید حرف همنوعان تان را. اندیشه مثل خدا ست که لامکان است
پنجشنبه است
وعطر خواستنت
دوباره گيج ميكند ثانيههاے بيقرار را
تُ كجای جهان منی
ای نزديكترين دور
كه من سالهاست
پنجشنبه را به انتظار نشستهام
وسهم چشمانم هميشه بے خبریست.
خروس سحر
الف
پنجشنبه است
وعطر خواستنت
دوباره گيج ميكند ثانيههاے بيقرار را
دیالک تیک پنجشنبه و ثانیه ها فرمی از بسط و تعمیم جزء و کل (دیالک تیک ثانیه و زمان) است.
عطر طلب چیزی و کسی غیر منطقی است.
منطقی عطر یاد چیزی و یا کسی است.
عطر معمولا به شوق و شور و شعف و مستی منجر می شود و نه به گیجبی.
عطر نباتات در بهار ترکیبی از الکل هایی است که درجات تبخیر نازلی دارند و بشر و جانور را در بهار مست می کنند و به تلو تلو می اندازند.
ب
تو كجای جهان منی
ای نزديكترين دور
كه من سالهاست
پنجشنبه را به انتظار نشستهام
در این بند شعر هم دیالک تیک جزء و کل اینبار به شکل دیالک تیک جا و جهان و دیالک تیک پنجشنبه ها و سال ها بسط و تعمیم داده می شود.
البته خود شاعر از دیالک تیکی که توسعه می یابد، چه بسا خبر ندارد.
تار و پود شعر سعدی
دیالک تیکی است
ولی خود سعدی و حتی سیدعلی
نمی دانند که دیالک تیک چیست.
این خود دیالک تیک عینی است که خود را به خلایق تحمیل می کند و به ریش منکران خویش می خندد.
پ
وسهم چشمانم هميشه بے خبریست.
بی خبری سهم گوش ها و دلها ست و نه چشمها.
سهم چشم ها بی اثری است
دلم
خیلی می خواهد بداند که شما حیوانات چه می اندیشید؟
سگ کوچولو:
پاهایت بوی تعفن می دهند
چیستایی دنیا برای تو
بسته به نگرش تو به دنیا ست.
فرنگی
آره.
این اما فقط نصف حقیقت است.
نصف دیگر حقیقت
عینیت دنیا ست که بی اعتنا به آیینه و سوبژکت و طرز نگرش و غیره است
گلي از شاخه اگر مي چينيم
برگ برگش نكنيم
و به بادش ندهيم
لا اقل لاي كتاب دلمان بگذاريم
هي بخوانيم و ببوسيم و معطر بشويم
شايداز باغچه كوچك انديشه مان گل رويد. ....
سهراب سپهري
من
که
چشمم نخورد آب از این «اندیشه»
اگر به کوچه ما آمدی
طناب بیار
کسی که کسی است،
نیازی به خودنمایی ندارد.
کسی که اهل خودنمایی است، هرگز کسی نمی شود.
روانی
خودنمایی
منگرایی
منم منم سرایی
خود شیفتگی
خودستیزی
خود پرستی
خودآموزی
خود اندیشی
...
طبقاتی اند.
هرگز، مگو:
«هرگز».
ما عمری خر بوده ایم و بالاخره سگ شده ایم و این کار کمی نیست
خواندی اسمم را ولی بعداً صدايت سرد شد
كم كم از من دل بريدی ، دستهايت سرد شد
جنگلی انبوه بودی روی خط استوا
چرخ چرخيد و تُ هم آب و هوايت سرد شد
برف روی شانهی توكا و تيهوها نشست
طوطيت يخ زد ، دل سبزه قبايت سرد شد
من دوام آوردم آن سرمای وحشی را ، ولی
سينهام جنگل به جنگل از هوايت سرد شد
مثل سيالی مذاب از روی قلبم رد شدی
سوختم!... اما گذشت و جای پايت سرد شد
نيست حرفی!... ديگر از دست تُ دلخور نيستم!
آن دهان عاشق گرم شكايت سرد شد!
من سرم را گرم اين دو تا قناری كردهام
تو ضرر كردی كه در اين خانه جايت سرد شد!
افتخاری نيست در اين زنده ماندن ؛ باختی!
گيرم ابراهيم من! آتش برايت سرد شد!
ياد من افتاده بودی ، كافهچی غرغركنان
پول را برداشت: "امشب هم كه چایت سرد شد!"
شعر ابزار مطمئنی برای تبیین اندیشه نیست
ولی الترناتیو دیگر برای شعر هم در دسترس نیست.
از این رو، شعر باید مورد تحلیل علمی و انقلابی قرار گیرد
تا حقیقت مهجور و منفور
بلکه جان از مهلکه شور و شوق و احساسات و عواطف فریبا به در ببرد.
محتوای این شعر زیبا
فقط نصف حقیقت است
شاعر به تنهایی به منبر می رود
و
مخاطب او بی کلام می ماند
و جقیقت نیمبند.
حقیقت اما به شرطی حقیقت است که کامل باشد.
حقیقت نیمبند بدتر از باطل است
زبان در جهان ای خردمند، چیست
جز ابزار ابراز اندیشه ای؟
اگر کله خالی از مغزاندیشنده باشد،
زبان فقط می تواند یاوه بگوید.
جامعه قبیلتی
نه دولت دارد و نه دموکراسی و نه حکومت قانون.
خر تو خر است و در بهترین حالت ملوک الطوایفی است.
نفی جامعه قبیلتی به عهده اشراف برده دار (ال عبا) و بعد فئودال و بعد بورژوازی بوده است که دیگر ظرفیت تاریخی انقلابی ندارند.
۲۰ دولت امپریالیستی نتوانستند در افغانستان جامعه قبیلتی را تغییر دهند.
این امر به عهده پرولتاریا ست که دولتش توسط امپریالیسم درهم کوبیده شد
نه.
زن ستیزی در صور مختلف
تازگی ندارد.
نطفه های تحقیر زنان
در روند گذار بشریت از مادرسالاری به پدرسالاری در اثر گذار از گرداوری حبوبات و ریشه ها ومیوه ها به شکار صورت گرفته است
که
پس از گذار از جامعه اشتراکی اولیه به جامعه برده داری (صدر اسلام در شرق)
توسعه یافته و تشدید گشته است:
زن ستیزی با برده ستیزی، رعیت و رهی و کنیز ستیزی و پرولتر ستیزی توأم گشته است.
زن به قول مارکس:
پرولتر مضاعف است:
پرولتر خانه و کارخانه است
زن
در آن واحد دو ارباب دارد:
بورژوازی (طبقه سرمایه دار) و شوهر
زن ستیزی
در ایده ئولوژی اشرافیت برده دار و فئودال و روحانی
با گاو و گوساله و بره و گوسفند و یز و خر ستیزی، قاطرستیزی، سگ ستیزی و و درختان میوه ستیزی منعکس شده است.
سرو و اسب و عیره به مثابه مظاهر اشراف انگل و بی ثمر
ستوده شده اند.
مرد به فخر واژه تبیدل شده
و
زن (نامرد) به ننگ واژه.
راز ثروت های بزرگ که علت آشکاری ندارد، جنایتی است که چون پاک و پاکیزه انجام یافته فراموش شده است . ( ص ۱۱۳)
خواستن این که مردی بزرگ یا ثروتمند باشم ، آیا نشانه ی آن نیست که تصمیم دارم دروغ بگویم ، کمر خم کنم ، روی زمین بخزم ، بلند شوم ، چاپلوسی کنم ، دو رو باشم ؟ آیا به معنی آن نیست که راضیم نوکر کسانی باشم که دروغ گفته اند ، کمر خم کرده اند ، خزیده اند؟ پیش از آن که شریک جرمشان بشوی باید نوکر آنها باشی . ولی ، نه . من می خواهم با نجابت و سلامت نفس کار کنم و ثروت خود را فقط مدیون زحمت خود باشم . این ثروت به کُندی بدست خواهد آمد .
ولی من هر شب بدون اندیشه ی ناگوار سرم را روی بالش خواهم گذاشت . چه چیزی زیباتر از این است که انسان به زندگی خود نگاه کند و آن را مثل زنبق سفید پاک ببیند؟ ( ص ۱۱۴)
بالزاک
نویسنده رئالیست فرانسه است.
مارکس به اثر او تحت عنوان اوژنی دوگرانده اشاره کرده است.
البته ما اشارات مارکس در این زمینه را نخوانده ایم. ولی فیلم این اثر بالزاک را دیده ایم
انتقاد بالزاک از سرمایه داری و بورژوازی
انتقادی ارتجاعی است.
از موضعی فئودالی است.
بالزاک از طرفداران اشرافیت فئودال و روحانی بوده است.
هر گردی گردو نیست.
از مواضع مختلف می توان ضد امپریالیست و ضد سرمایه داری و ضد مذهب و غیره بود.
رنه دکارت:
نظر حسن راجع به حسین
بیشتر از آنکه توصیف حسین باشد،
توصیف خود حسن است.
در این ادعای دکارت ذراتی از حقیقت هست.
بی انکه ادعای او حقیقی باشد.
چون
حقیقی
همیشه کلی است و نه جزئی.
حقیقت نیمبند اصلا حقیقت نیست
بدتر از باطل است.
مثال تجربی:
حسن می گوید:
حسین گفته:
حیات = جهاد در راه عقیده
این حرف حسن بیانگر چه چیزی راجع به خود او ست؟
این در بهترین حالت و یک در صد هزار
می تواند بدان معنی باشد که حسن ادعای حسین را قبول دارد.
حسن میتواند اما بسته به تعلقات طببقاتی و بضاعت فکری و فلسفی خویش
منتقد ادعای حسین باشد.
سيمين بهبهانى
باور آدم هاى ساده را خراب نكن
آدم هاى ساده با تو تا ته خط مى آيند
و اگربى معرفتى ببينند قهر نمى كنند
ميميرند٠٠٠
مرگ پروانه را ديده اى؟
پروانه با يك تلنگر ميميرد
شعرا
جهانپهلوان خیالپردازی اند.
از یک میلیون شاعر خیال پرداز خالی باف
حداقل
یکی از زندگی پروانه ها خبر ندارد.
مثال:
پروانه ها از مکریک به راه می افتد
۱۰۰۰۰ کیلومتر را در سه نسل طی می کنند و به مقصد می رستد و تخمگذاری می کنند.
نسل چهارم
پس از خروج از پیله و پرگشودن
به تنهایی همان مسیر را برمی گردد
تا روند و روال همیشگی دوباره صورت گیرد
بخش بررسی زندگی حشرات و پرندگان در انستیتوی ماکس پانک در آلمان
پروانه ها را چیپ گذاری میکند و مسیرشان را پی می گیرد و از عظمت کوچ شان پرده برمی دارد.
در دو دهه گذشته، افغانستان شاهد تلاش گستردهای برای پیادهسازی دموکراسی به عنوان یک مدل حکومتی بود؛ مدلی که از بیرون و با استفاده از ابزارهای نظامی و سیاسی به این کشور تحمیل شد. با این حال، این تجربه بیشتر به بیثباتی، فساد و ناکارآمدی منجر شد تا تحقق وعدههای یک نظام دموکراتیک. این ناکامیها نشان میدهند که دموکراسی وارداتی، به ویژه در جوامعی با بافتهای قبیلهای و تنوع قومی، به جای یک راهحل، خود به یک معضل تبدیل میشود.
عرفات خلیل
جامعه قبیلتی به چه معنی است؟
سوبژکت (بانی) دموکراسی کدام اجتماعی است؟
مگر دوستی با زنی هرجایی نقطه ضعف است؟ مگر انتقاد از همنوع به معنی مهر به همنوع و جاممعه و بشریت نیست؟ مگر طبقه کارگر سنگری جز حقیقت دارد؟
سرحدات طرز تفکر هر کس
را
سرحدات جهانش تشکیل می دهند.
روانی
طرز تفکر = متد فکری.
متد فکری یا متافیزیکی است و یا دیالک تیکی است.
متد به تنهایی نه وجود دارد و نه تعیین کننده است.
متد در دیالک تیک تئوری و متد وجود دارد و تابع تئوری است
سيمين بهبهانى
باور آدم هاى ساده را خراب نكن
آدم هاى ساده با تو تا ته خط مى آيند
و اگربى معرفتى ببينند قهر نمى كنند
ميميرند٠٠٠
مرگ پروانه را ديده اى؟
پروانه با يك تلنگر ميميرد
شعرا
جهانپهلوان خیالپردازی اند.
از یک میلیون شاعر خیال پرداز خالی باف
حداقل
یکی از زندگی پروانه ها خبر ندارد.
مثال:
پروانه ها از مکریک به راه می افتد
۱۰۰۰۰ کیلومتر را در سه نسل طی می کنند و به مقصد می رستد و تخمگذاری می کنند.
نسل چهارم
پس از خروج از پیله و پرگشودن
به تنهایی همان مسیر را برمی گردد
تا روند و روال همیشگی دوباره صورت گیرد
بخش بررسی زندگی حشرات و پرندگان در انستیتوی ماکس پانک در آلمان
پروانه ها را چیپ گذاری میکند و مسیرشان را پی می گیرد و از عظمت کوچ شان پرده برمی دارد.
آره. فریدریش نیچه می خواهد که این دنیا به جهنم رنجبران تبدیل شود. تبدیل هم شده و می شود. مرید نیچه حضرت هیتلر بود و کتب نیچه در دوره او جزو کتب درسی بودند
به استقبال غزل مولانا:
""بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ""
من گــرد پای بسته و میدانم آرزوست
دریای لب خموشم و طغیانم آرزوست
در چنبر شکیـــب فروکاست جان من
بال و پری به عرصه جولا نم آرزوست
بس دیر شد ملال زمستان انتظار
غوغای رنگ خیز بهارانم آرزوست
خواندن به اوج بر ســـر بازارهای شهر
آن نغمه به جان شده پنهانم آرزوست
فرسودم از سرشک خود و شامگاه درد
صبح نجــات و چهره خندانم آرزوســــت
در ریگزار تفته لبان چاک از عطش
آهنگی از نوازش بارانم آرزوســـت
بس عقده بسته رنج در اعماق سینه ها
اینــک گره گشـــایی طـــوفانم آرزوســت
روزی که بشکفد گل جان پرور مراد
در مرغـــزار خـــرم ایرانـــم آرزوست
زنده یاد
""احسان طبری "
دنیای وارونهکار
جهان، رنج بر من ز جایی گماشت
کز او بود آسایشم چشمداشت
همان چرخ اگر سور، شیون کند
تواند که از دوست، دشمن کند
رشیدی سمرقندی
منظور از دنیا و چرخ چیست؟
دنیا و یا جهان در تحلیل نهایی به معنی جامعه است.
جامعه چیست؟
جامعه که سوبژکت (فاعل) نیست.
فاعل در جامعه کیست؟
چرخ از مفاهیم خرافی عهد بوق و چماق و چپق است.
چرخ دیری است که یکی از اجزای دوچرخه و هواپیما و چارچرخه (خودرو) و هزار چرخه (قطار و تانک و تریکی و توپ) و ماشین آلات در کارخانجات است
از عجوزه ها نترسید.
از کسانی بترسید که عجوزه ها را در تل آتش جزغاله کردند.
فرنگی
ترسیده ایم و در رفته ایم
بی نگاهی به پشت سر.
هنوز هم می ترسیم.
نه فقط از مفتشان عجوزه سوز.
بلکه از سایه خویش حتی و از سایه سایه خویش حتی.
به همین دلیل
به تنهایی مطلق خویش خو کرده ایم.
کسی روسی زدایی نمی کند. امپریالیسم با روسیه و دار و دسته پوتین مشکلی ندارد. پوتین بزرگترینٖ خادم امپریالیسم است
کارگران مارکسیستی می اندیشند. مارکسیسم ایده ئولوژی طبقه کارگر است
مرا بوسه گفتا به تصحیف ده
که درویش را توشه از بوسه به
به خدمت منه دست بر کفش من
مرا نان ده و کفش بر سر بزن
سعدی
این حکایت سعدی
در ذم بورژوازی تازه پا در آن زمان است.
انتقاد سعدی از خست است که یکی از سجایای اخلاقی و خصایص طبقاتی بورژوازی است.
رفته اند به خانه اش ولی دست و دل باز نیست تا سفره بگسترد.
سرمایه برای بورژوازی فقط ثروت نیست.
ابزار کسب سود و تلاش برای معاش است
فرق اشراف فئودال با بورژوازی همین جا ست
به همین دلیل خست از دید اشراف فئودال مذموم است.
این موضع جهانبینانه حریف
اما
در تحلیل نهایی
مارکسیستی است.
حریف ماده را بر روح، وجود را بر شعور، نان را بر ایمان، سفره پر را بر الطاف توخالی مقدم می داند.
در این جمله حریف
ماتریالیسم تاریخی نمایندگی می شود
میراث سعدی حاوی عناصر همه مکاتب فلسفی جهان است
محشر است
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی
من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی. ۰۰۰۰ شهریار
این شعر شهریار
حاوی گشتاورهای پسیمیستی (بدبینانه) و اگوئیستی (خودخواهانه) و سوسیولوژیکی (جامعه شناسانه) خرده بورژوایی ـ بازاری است.
این شعر شهریار
آیینه دار جامعه طبقاتی عهد بوقی است که هر کس خوشی و خوشبختی خود را در بدبختی همنوعان خود می جوید و می یابد.
تخمه خریدن وبه تماشای اعدام همنوعان نشستن به همین معنا ست.
دلیل افراط در ستم و سرکوب اعضای جامعه به ویژه زنان و جوانان
فقط طبقه حاکمه نیست.
حرف ها (و نه واژه ها)
ژرف برنده تر از کاردها هتسند.
واژه ها
بر خلاف کاردها
پوست کسی را نمی برند، بلکه ارواح آدمیان را جریحه دار می سازند.
فرنگی
آره.
ولی چه باید کرد؟
باید سکوت کرد؟
نباید حقیقت را گفت تا مبادا روح کسی جریحه دار شود؟
بدون حقیقت
از بشریت چه باقی می ماند
جز توحش و بربریت و وحشت؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر