احسان طبری
(۱۲۹۵ ـ ۱۳۶۸)
(۷۳ سال)
درنگی
از
شین میم شین
من هم اینک سالخوردم، نیم جانی در بدن
لیک دنیایی دگر دیدم، پر از پیکار و کوش
جامِ نغزِ زندگی را یا نباید لب زدن،
ور به لب برُدی، بُرو، تا قطره آخر بنوش!
من نبودم صاحبِ اعجاز مانندِ رسول
یا نبودم شاه، (از شاهان دلم بیزار بود)
لیک پیمودم به هر سختی که بُد راهِ اصول
دیدم، این ره اَر چه دشوار است، مغزِ کار بود
معنی تحت اللفظی:
خود من هم پیری نحیف و ضعیفم.
تفاوت من با پیر دل نژند، این است که دنیایی مملو از کار و پیکار دیده ام.
جام حیات را یا نباید لب زد و یا باید تا قطره آخر سر کشید.
من پیامبر نبوده ام تا معجره کنم.
جزو سلاطین هم نبوده ام و بیزار از سلاطین بوده ام.
ولی علیرغم همه دشواری های راه اصول را طی کرده ام،
راهی که مغز کار بوده است.
۱
من هم اینک سالخوردم، نیم جانی در بدن
من هم اینک سالخوردم، نیم جانی در بدن
طبری
به هنگام سرودن این شعر،
شخصی و شخصیتی حدودا شصت ساله بوده است.
ولی علیرغم آن، خود را پیر شکسته و نحیف و ضعیف و نیمه جان ایستاد هبر لب گور،
احساس و استنباط می کند.
سعدی
احتمالا ۱۱۰ ساله بوده است، بی آنکه به چنین خودشناسی از خود برسد.
طبری
در دیدار از جوانان طرفدار حزب توده هم همین حرف را زده است.
سؤال این است
که بر طبری و یاران چه گذشته است که به درهمشکستگی فیزیکی و فکری و روحی و روانی آنان منجر شده است.
۲
لیک دنیایی دگر دیدم، پر از پیکار و کوش
طبری
در این مصراع این شعر، با پیر دلنژند، مرزبندی می کند:
طبری مدعی تجربه دیگری از دنیا ست.
سؤال این است
که چرا طبری اصلا به خویشتن خویش اهمیت می دهد؟
مشخصه مرکزی مهم هر توده ای،
اصولا و اساسا باید انحلال فرد در حامعه و توده باشد و نه برعکس.
برجسته سازی شخص و شخصیت با روح مارکسیسم منافات دارد.
تئوری نخبگان
تئوری عمیقا ارتجاعی و ضد خلقی بورژوایی ـ امپریالیستی است
که دیالک تیک شخصیت و توده را وارونه می سازد و نقش تعیین کننده را از آن شخصیت جا می زند.
طبری
از این تئوری حداقل در حرف خبر داشته است
و از «خمیر» انگاری توده در دست اشخاص و شخصیت ها
کم و یا بیش «انتقاد» کرده است.
این مصراع شعر طبری
ضمنا حاوی این نظر باظل و خرافی و ارتجاعی است
که گویا پیر دلنژند پسیمست و نیهلیست،
«دنیا ندیده است» و استنتاجات پسیمیستی و نیهلیستی اش،
معدوی و در بهترین حالت لدنی و روانی است.
در این ادعای طبری،
در هر صورت تئوری شناخت ایدئالیستی طبری تبیین می یابد:
شعور
(خواه شعور علمی و انقلابی و خواه شعور خرافی و ارتجاعی)
بدین طریق،
انعکاس وجود، تصور و تصویر نمی شود
و
دانش
نتیجه کار فکری عرق ریز بر روی تجارب شخصی و طبقاتی و نوعی دانسته نمی شود.
طبری
از خود نمی پرسد
که چرا صادق هدایت و هیتلر و هایدگر و سارتر و شاملو به پسیمیسم و نیهلیسم می رسند
و مارکس و انگلس و لنین و برشت و لوکزمبورگ و کروپسکایا
نمی رسند؟
ما فکر می کنیم که حزب توده و ۹۹ درصد احزاب کارگری ـ کمونیستی کذایی،
بی خبرو بی نصیب از فلسفه مارکسیستی (ماتریالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم تاریخی) و به ویژه تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی بوده اند.
مراجعه کنید
به
ماتریالیسم
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3767
ماتریالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم تاریخی
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8001
ماتریالیسم تاریخی
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/12934
پایان
ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی
تئوری شناخت
(نظریه معرفتی)
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/11337
تئوری شناخت (نظریه معرفت)
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13801
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر