۱۴۰۳ آذر ۱۰, شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۵۶)

    


میم حجری

 

تو فقط خودت را دوست داری.

 خودپرستی

 مشخصه اساسی تو ست.

 قصه ای به زبان المانی راجع به أیینه است: 

حریفه از آیینه می پرسد که زیباترین فرد کیست




زیبایی حاصله از برف و مهربانی
زیبایی الکی و موقتی و صوری و سرسری است.
خردگرایان
به مهربانی ننه تره زا
تره حتی خرد نمی کنند.
بدبخت کسی که  به  مهربانی این و آن دلخوش کند.




ویلیام فاکنر:
آدم ها زمانی شهامت کسب می کنند که راه خروجی از بن بست نمی یابند.

اره.
این اما شهامت نیست.
چیست؟
سعدی در حکایتی همین پدیده را پوئه تیزه کرده است:
«هر چه می خواهد بگوید.»
وقتی کسی محکوم به مرگ شود.
به سیم آخر می زند و به شاه و شیخ بد وبیراه می گوید.
این ولی به معنی رسیدن به نومیدی و  نیهلیسم (پوچی گرایی) ست و نه به معنی مدافعه و شهامت و تهور و بی یاکی و هارت و پورت.
ای بسا قهرمان ها که نیهلیست بوده اند و نه انقلابی
قهرمان ها را طبقات حاکمه می سازند:
یا طبقه حاکمه نشسته بر اریکه قدرت (صدور حکم اعدام)
و
یا طبقه حاکمه منتظر نشستن بر اریکه قدرت (از طریق تبدیل کاهی به کوهی، حریفی به شهیدی)




دوست را باید میان خیل دشمن یافت.
محمد زهری

 منظور زهری
ندرت و کمیابی دوست است.
ولی این حرف او
بی اعتنا به منظورش
 به چه معنی است؟
برای پاسخ به این پرسش
باید دیالک تیکی را پیدا کرد که در این سخن در سخن است.


کنیز به چه معنی است؟
کنیز = برده مؤنث
صدر اسلام چه جامعه ای بوده است؟
صدر اسلام
جامعه برده داری بوده است و اسلام ایده ئولوژی نظام برده داری بوده است.
الله = معبود یعنی صاحب عبد و یا صاحب  برده و بنده و کنیز و رهی و غلام و غیره
بشریت = عبد یعنی بنده وبرده و کنیز و رهی و غلام و غیره
رابطه جنسی ارباب برده دار با کنیزش
در جامعه برده داری
طبیعی ترین کار است.
جرم نیست.
ارباب حتی حق کشتن و فروختن کنیزو بنده خود را دارد.




در این شعار گلنار
ایرادات مفهومی ـ فلسفی هست:
تقدیر و یا سرنوشت
یکبار برای همیشه تعیین می شود.
سرنوشتی که مرتب نو نویسی شود، سرنوشت نیست.

تقدیرگرایی و یا فاتالیسم
مکتبی عهد بوقی و خرافی و غیر علمی است.
ضد دیالک تیکی تصادف نه تقدیر، بلکه ضرورت و یا جبر است.
تصادف = فرم جامه عمل پوشی ضرورت و یا جبر.
دیدار کسی با حریفی
چیزی  جبری و الزامی است
ولی نحوه و زمان و مکان و دلیل و علت دیدار
تصافی است.



« منبع : چهل داستان و چهل حدیث از إمام حسن مجتبى علیه السلام ع
حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت نموده است:
روزی امام حسن مجتبی علیه السلام در جمعی از اقشار مختلف مردم حضور داشت، که یکی از افراد آن مجلس گفت « ......... ناگاه یکی از دوستان معاویه که در آن جمع حاضر بود؛ با حالت تمسخر و توهین گفت: این شخص - یعنی؛ امام حسن مجتبی علیه السلام - کاری نمی تواند انجام دهد، چون او توان چنین کارهائی را ندارد.»
در همین حال حضرت به آن دوست معاویه که از اهالی شام بود خطاب کرد و فرمود: «تو خجالت نمی کشی که در بین مردها نشسته ای، بلند شو و جای دیگر بنشین.»
امام صادق علیه السلام در ادامه فرمایش خود افزود: ناگهان مرد شامی متوجّه شد که به هیئت زنان در آمده است؛ و دیگر علامت مردی در او نیست.
سپس امام حسن مجتبی علیه السلام به آن مرد شامی که تبدیل به زن شد، فرمود: اینک همسرت به جای تو مرد گردید؛ و او با تو همبستر می شود و تو یک فرزند خنثی آبستن خواهی شد.....
چند روزی پس از گذشت از این ماجرا، هر دوی آن مرد و زن شامی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام آمدند و از کردار و رفتار خود پشیمان شده و توبه کردند.
و حضرت در حقّ آن ها دعا کرد و از خداوند متعال، برای آنان در خواست مغفرت نمود؛ و هر دوی آن ها به دعای حضرت، به حالت اوّلشان باز گشتند.»




دلیل علاقه مفرط من به حیوانات، شناخت آدمیان است.
شوپنهاور

تو حیوانات را دوست نداری.
تو درندگان را دوست داری.
این هم هنوز چیزی نیست.
تو درندگان را به مقام امام و نبی و نخبه و سرمشق و سرلوحه و مرجع تقلید ارتقا می دهی.
دلیل روی آوردن آدمیان به نباتات و جانوران
خصلت طبقاتی جامعه بشری است که در ان جنگ همه بر ضد همه شعله ور است.
دوست حکم کیمیا پیدا کرده است و آدمیان به نیای طبیعتی خویش پناه برده اند.
به سگ و گربه و موش و خرگوش پناه برده اند  تا بر تنهایی خود غالب آیند.
علاقه مندی به نیاتات و جانوران
یعنی ناتورالیسم
در جهنم طبقاتی
مصلحتی و پراگماتیستی . تقلبی و قلابی  است.
ناتورالیسم و هومانیسم
(طبیعت گرایی و انسان گرایی) فقط در کمونیسم اصالت و اقعیت و عینیت
کسب خواهد کرد و من آن روز ام آرزو ست.



گفت:
تو بیشک فقط از بینوایان جهان بینوا عکس می گیری که همه بدون استثناء در عکس های تو خندانند.

طنز تلخ تند و تیز شاهکاری است، این.
منظورش این است که جهان چیزی برای شادی سکنه اش ندارد.
همه چیز جهان
غم انگیز است و نه شادی انگیز.



بودا:
در گذشته درنگ مکن
اوتوپی و رؤیای آینده را از سر به در کن
بر لحظه حی و حاضر تمرکز کن.

کسی که در ماضی درنگ نکند و آن را به چالش علمی و انقلابی نکشد،
نمی تواند آینده ای داشته باشد.
چنین کسی در مضارع مدام درجا می زند و می پوسد.
اکنون و امروز
پلی است میان دیروز و فردا.
پل برای عبور است و نه برای سکونت و قبور

میوه فروشی  با مرکبش، زردآلو میفروخت...
صدا میزد: زردآلو کیلو 50 تومان، هسته زرد آلو کیلو به 100 تومان.
یک مشتری پرسید چرا هسته زردآلو از خود زردالو گران تر است؟
فروشنده گفت چون هسته عقل آدم را زیاد میکند.
مرد كمي فكر کرد و  گفت، یک کیلو هسته لطفا.
هسته را خرید و همان نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد .... با خودش گفت:
این چه کاری بود که کردم، زردآلو میخریدم هم خود زردآلو را میخوردم و هم هسته اش را، و هم ارزان تمام میشد:
رفتُ همين حرف را به فروشنده گفت
فروشنده گفت: بــــــله ، نگفتم هسته عقل آدم را زیاد میکند ...
چه زود هم اثر کرد.
گلنار
میوه فروش
به لحاظ دیگری
حق داشت.
هر هسته زردآلو = درخت بالقوه زردآلو = صدها هزار تن زردآلو

بشر دارای استعدادهای بسیار است.
بزرگترین مهارتش را اما در تخریب طبیعت توسعه می دهد.
رومی

فقط کسی که کر و کور و خ. باشد، به روز رومی می افتد که نه دور وبر خود را می بیند و نه گزارش همنوعانش را راجع بدان می شنود.
در نتیجه فقط یاوه می بافد.
بزرگترین خادم طبیعت
بشر است.
مثال:
اکنون صدها نوع گل و گاو و گوسفند و گندم و جو و سیب و سیب زمینی و .... و میلیاردها تن  و تعداد از آنها وجود دارد
که اگر بشر نبود،
اثری از آنها نبود.
بشرشناس نئی جان ما
خطا اینجا ست


ماهی سیاه کوچولوی صمد
به تقلید از سویمی (ماهی سیاه کوچولو) لئو لیونی نویسنده اینتالیایی ـ امریکایی سرهم بندی شده ومبتنی بر تحریف این اثر لیونی بوده است.
ماهی سیاه کوچولوی صمد
باید تحلیل شود و تحلیل شده است و فقط به درد مسموم سازی  کودکان مردم میخورد

سویمی
ماهی سیاه کوچک

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8591

صمد بهرنگی از دید احسان طبری (بخش اول)
 
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3464








معلمم گفت: زندگی را تعریف کن ...
گفتم: زندگی تعریف کردنی نیست
گلنار

چیزی یافت نمی شود که وجود داشته باشد و تعریف نداشته باشد.
تعریف
یک مفهوم فلسفی است.
حیات ویا زندگی = گذار تکاملی  فخرانگیز از جماد به موجود
حتی مولانا می داند:
از جمادی مردم و نامی (نبات) شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی آدم شدم




آب که نمی تواند در بجران باشد.
جامعه بشری
در معرض  خطر کمبود آب شیرین قرار دارد.
 وگرنه
سه چهارم کره زمین از آب است.
کتاب هم فت و فراوان است.
بشر به لحاظ کمیت کتاب در فرمهای سنتی و مدرنش
مشکلی ندارد.
بحث بر سر کیفیت کتب است  و نه بر سر کمیت آنها.
طبقه حاکمه امپریالیستی
خردسیتزی را بر پرچم خود نگاشته است
و
دیگر منفعت و بضاعت و استطاعت تولید و ترویج و تبلیغ   فکر و فلسفه و فرهنگ و هنر  ندارد.
مثلا
دیگر چارلی چاپلینی ندارد.
در عید کریسمس هم فیلم های قدیمی نشان خلایق داده می شوند




دالای لاما:
انسان ها خلق شده اند تا دوست داشته شوند
و
اشیاء تشکیل یافته اند تا مورد استفاده قرار گیرند.
دلیل هرج و مرج جهانی این است که انسان ها مورد استفاده قرار می گیرند و اشیاء دوست داشته می شوند.

آره.
کسی از این موعظه ها میکند که بنز ۱۰۰۰۰۰ (صدهزار دلاری) با زاننده خصوصی زیر پا دارد و پیروانش استطاغت  خرید خری را ندارند.


گورگی جان
ملت یک مفهوم فلسفی است
و
مثل مفاهیم دیگر
تعریف دارد.
فقرا و اغنیا که ملت نمی شوند.
مفاهیم
مثل افراد، منحصر به فردند.
نمی توان ادعا کرد که خرچنگ «به نظر من تحفه نطنز» همان لولهنگ ویا سرهنگ است.
ملت یکی از رهاوردهای انقلابات بورژوایی است.




اشتفان تسوایگ:
کسی که دوست داشته می شود، هرگز دور نمی رود.
عشق = مضارع مدام

هیچکسی فقط دوست داشته نمی شود.
ضمنا دشمن داشته می شود.
عشق در دیالک تیک عشق و نفرت وجود دارد.
ثانیا چیزی ابدی نیست.
همه چیز خصلت تاریخی دارد:
پدید می آید، رشد کمی و کیفی میکند و زوال می یابد.
ثالثا
عشق ناشی از نیاز است.
پس از رفع نیاز، عشق به نفرت تبدیل می شود.
رابعا
عشق کسب و کار خردستیزان  است و نه خردگرایان




مفهوم «شست و شوی مغزی»
نشانه نادانی سازنده این مفهوم و ناشی از نادانی او ست.
چنین کسی خیال میکند که افکار به مغز چسبیده اند.
به همان سان که چرک و چرب و کثافت به لباس و دست و صورت می چسبد.
بدین طریق
از شست و شوی لباس و  دست و صورت
 به شست و شوی مغزی می رسد.
از این خبرها نیست.
مغز
ارگان است و نه خورجین.
مغز
ارگان اندیشیدن (تفکر) است
به همان سان که پا ارگان رفتن و در رفتن از جهنم است


اشتفان تسوایگ:
کسی که برای خود آماج تعیین می کند، به تصادف تره حتی خرد نمی کند.

از این خبرها نیست
مشد اشتفان
هر کردوکاری و رخدادی از گردنه دیالک تیکی ضرورتو  تصادف  می گذرد.
تصادف = فرم واقعیت یابی (جامه عمل پوشی) ضرورت (جبر).
ضرورت (جبر) واحدی می تواند در صدها فرم جامه عمل بپوشد.
تصادف برای جامه عمل پوشی ضرورت صرفنظرناپذیر است.
تفاوت ضرورت با تصادف غیرقابل پیش بینی بودن تصادف است.
مثال:
گل شدن توپ در فوتبال به صورت تصادف صورت می گیرد:
مثلا به پیکر بازیکن حریف میخورد و کل می شود
از دست دروازه بان لیز میخورد و گل می شود
از لای پاهایش می گذرد و گل می شود



آدم با ید کر  و کور و خر باشد و جنایات فاشیسم را منکر باشد



Ignornz
ایگنورانس
 به  بی اعتنایی سرشته به بیشرمی نسبت به همنوعان خویش
  از طاقچه بالا اطلاق می شود

ایگنورانس به  بی اعتنایی سرشته به بیشرمی نسبت به همنوعان خویش  از طاقچه بالا اطلاق می شود


فردگرایی (ایندیویدوئالیسم)
یکی از رهاوردهای انقلابات ضد فئودالی و ضد مذهبی بورژوایی است.
بورژوازی انقلابی آغازین
به عوض خدا و انبیا و ائئمه و فقها و علما و اوتوریته های دیگر
فرد انسانی را
در کانون هستی قرار می دهد.
ایراد بورژوازی در وارونه سازی دیالک تیک فرد و جامعه است.
در کانونیت و مرکزیت بخشیدن به فرد و بی اعتنایی به جامعه و توده است.
با مارکسیسم
دیالک تیک فرد و جامعه
سلب وارونگی می شود  و روی پایش قرار می گیرد.
مارکسیسم نقش تعیین کننده در دیالک تیک فرد و جامعه را
از آن جامعه و توده می داند.



درنگی در مقوله خوشبختی

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10376

پایان

درنگی در مفهوم خوشبختی

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10115

پایان



لوسیوس اناووس سنکا:
نخواستن دلیل است و نتوانستن، بهانه.

چرا؟
نتوانستن هزار ویک دلیل دارد.
یکی از این ۱۰۰۱ دلیل، نخواستن است.
انجام خیلی از کارها
چه بسا محال است.



شوهر به زن:
تصمیمت را بگیر.
یا من و یا سگ.

زن به شوهر:
صبحانه سگ را که دادم، کمکت میکنم که بپوشی و بروی


 دیالک تیک آگاهی و خودپویی
یکی از مهمترین دیالک تیک ها ما درجامعه شناسی مارکسیستی است.
لنین مخالف سرسخت خودپویی در جنبش کارگری بود.
در مفهوم آگاهی
سازمان یابی و تحزب و تشکیلات صنفی و سیاسی طبقه کارگر و جمعبندی تجارب و تربیت کادرهای صنفی و سیاسی و سندیکایی و غیره تجرید می یابد.
در مفهوم خودپویی
بی اعتنایی به سازمان، حزب، سندیکا، تشکیلات و تربیت کادرهای انقلابی و حتی زدن قید انقلاب اجتماعی تجرید می یابد.
آنارشیسم مبلغ خودپویی و مخالف آگاهی است.
حتی طبقه حاکمه بین کارگران متشکل و پراکنده تفاوت می گذارد.
کارگران سازمان یافته در سندیکا و حزب و غیره را می کوبد و کارکران پراکنده را تقویت و تشویق می کند.


مهاتما گاندی  
 پاداش صلح، صلح است.
 لعنت بر جنگ و کار خانه های اسلحه سازی

مش گاندی
حتی تولستوی می دانست که صلح به تنهایی وجود ندارد.
به همین دلیل رمانی راجع به دیالک تیک جنگ و صلح نوشته است.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
همه چیز با ضد خود وجود دارد.
هر جنگی با عقد قرارداد صلح خاتمه می یابد
و
هر صلحی برای تدارگ جنگ جدیدی است.
جنگ
فرمی از مبارزه طبقاتی است.
گاهی از بالا شروع و شعله ور می شود
و
گه از پایین.
کارخانه تقصیری ندارد.


کنفوسیوس:
من از افراد زیر بیزارم:
از آنهایی که از دانایی دم می زنند
از آنهایی که بیشرمانه راجع به  شهامت داد سخن سر می دهند
و
از آنهایی که راجع به حقیقت یاوه می بافند.


انگلس:
اگرشرایط سازنده انسانند،
پس
  شرایط باید انسانی شوند.

انگلس ذر این شعار
به ادعای ماتریالیست های مکانیکی و علمای روشنگری فرانسه پاسخ درخور می دهد:
روسو می گفت:
محیط سازنده بشر است.
ولی منظور از محیط چیست؟
منظور از انسانی گشتن محیط چیست؟
با مفاهیم انتزاعی ـ اتیکی ـ اخلاقی از قبیل «محیط» و «انسانی» که نمی توان به کشف حقیقت نایل آمد



سرنوشت اتفاقی نیست
انتخابیست!!
سلامت

سرنوشت و یا تقدیر به چه معنی است؟
منظور از اتفاق و انتخاب چیست؟
حداقل به واژه نامه ها رجوع کنید



نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست " یار شادی و آسانی ست و " رفیق" شریک غم ها و بانی لبخندها ..‌.
که فرق است میان رفیق و دوست و ما این روزها دلمان رفیق می خواهد، نه دوست!
مایک وایکینگ . کتاب کوچک هوگا. ترجمه رضا اکبری
نقل از کانال تلگرامی کتابخانه

ما با ۴ نوع پیوند دیالک تیکی میان انسانی سر و کار داریم:
۱
آشنایی و بیگانگی
۲
عشق و نفرت / عاشق و معشوق
۳
دوستی و دشمنی
۴
رفاقت و خصومت

تفاوت دوستی با رفاقت این است که رفاقت حاوی گشتاورهای آرمانی است
دوستی اما مبتنی بر منافع مشترک است و بس


ما را چه به «آزادی» ؟!

وقتی پرفروش‌ترین کتاب های ما
کتاب‌های آشپزی و تعبیرخواب هستند،
یعنی که ما ملت
خوردن و خوابیدنیم !
سوسن

آزادی چیست؟
این ادعا از کیست؟
حریف اصلا نمی داند که آشپزی چیست.
خوردن  و خفتن
اساسی ترین نیاز هر موجود زنده از نبات تا جانور و بشر است
ایرانیان اصلا کتاب آشپزی ندارند
بندرت کتاب میخ وانند و سرسری می خوانند.


چیزی که زن دارد و مرد را تسخير می کند
مهربانی اوست نه سیمای زیبایش.
ویلیام شکسپیر

مش شکسپیر
اولا تسخیر دو طرفه است
زن
اوبژکت نیست تا تسخیر شود
زن بسان مرد
سوبژکت هم است.
زن هم تسخیر میکند.
زن دمار از روزگار مرد در می آورد
به جنونش می کشد.
ثانیا
سیمای زن و مرد
و حتی نشست و برخاست و ادا و اطوار و اخلاق و رفتار آندو را نمی توان دستکم گرفت.
خلایق نخست با ظاهر و نمود اشیاء و افراد اشنا می شود
جذب و جلب و دفع می شوند
بعد نوبت به مهر وقهر و پارتی و پول و پست و مقام و هارت و پورت می رسد


به یک قلم، دلِ خلقی ربوده ژاله‌ی ما
اگر هزار قلم داشت او چه‌ها می‌کرد...
"پناهی سمنانی"
اگر هزار قلم داشتم
هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت
هزار مرتبه هر روز می‌نوشتم من
حماسه‌ای و سرودی به نام آزادی...
"ژاله اصفهانی"
خُرَّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد!
گرامی‌باد هفتم آذر‌ ماه، سالروز جاودانگی پرنده‌ی مهاجر، ژاله اصفهانی.
شاعری انسان‌گرا، آزادی‌خواه و امیدوار.
ژاله می‌گفت:
"از آن کسی گله دارم که آیه‌ی یأس است."


صحنه چیست که همواره به جا باشد؟
هنرپیشه های نمایشنامه های برشت
هر صحنه را جلوی چشمان تماشاچیان تغییر می دادند.
صحنه متناسب با تقشی که هنرپیشه ها بازی می کنند
تشکیل می یابد و تغییر داده می شود.
صحنه که نمی تواند همیشه به جا باشد.
أتچه که نامیرا (همیشه به جا) ست
نه صحنه
بلکه نغمه (کار، نقش. کار مادی و کار فکری) است.
به قول طبری:
که کار آدمی باقی است
ار جسمش فنا گردد
یادها ویادگارها (افکار و اعمال) افراد نامیرا هستند و نسل به نسل و سینه به سینه منتقل می شوند

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر