۱۴۰۳ آبان ۱۷, پنجشنبه

درنگی در مکررات مکرمات (۴۹)


 
ویرایشی و درنگی 
از
میم حجری

فریبا شش بلوکی

  
گفتمش:

 «سیب»
چه سیبی!
سیب سرخی که روان است
به یک بستر آب
و دل من پی او
خسته و
وارسته و بی تاب


گفتمش:

 «ماه»
چه ماهی
که نتابیده به شب های من و دل
دل من باز کشد، آه.


گفتمش:

« نور»
چه نوری
که ندارد خبر از ظلمت انبوه شب من
که ندارد خبر از این دل پر تاب و تب من


گفتمش:

 «جام»
چه جامی!
پر آتش و پر حسرت
چه دلم سوخت از این آتش و حسرت.


گفتمش: 

«شعر»
چه شعری
که ندارد خبر از این تن تبدار
که نگوید به من از لحظه ی دیدار/


گفتمش: 

«عشق»
چه عشقی!
نزند سر به شب من
نگذارد لب خود را به لب من.


گفتمش: 

«راز»
چه رازی!
همه آگاه از این راز
همه گفتند به خنده
ای عجب راز
شرمگین شد دل من باز 

....

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر