·
صبح، عنوان این شعر اخوان است.
·
باید در روند تحلیل این شعر به
دلیل شاعر در انتخاب این عنوان پی ببریم:
1
چو مرغی زیر باران، راه گم کرده
گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز و همه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
چو مرغی زیر باران، راه گم کرده
گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز و همه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
·
معنی تحت اللفظی:
·
همه چیز و همه جا خسته و خیس اند.
·
سحر ـ بسان مرغی که زیر بارش باران
راهش را گم کرده، از بیابان شبی شبیه خیمه دشمن گذشته، شبی را در نهایت تنهائی در
بیابانی سپری کرده و اکنون روی جسد جهد بی ثمر افتاده ـ بسان دود روشنی که پیام آور
شادی است، برخاست.
2
همه چیز خسته و همه جا خیس است.
سحر
ـ بسان مرغی که زیر بارش باران راهش را گم کرده،
از بیابان شبی شبیه خیمه دشمن گذشته،
شبی را در نهایت تنهائی در بیابانی سپری کرده
و اکنون روی جسد جهد بی ثمر افتاده ـ
بسان دود روشنی که پیام آور شادی است، برخاست.
همه چیز خسته و همه جا خیس است.
سحر
ـ بسان مرغی که زیر بارش باران راهش را گم کرده،
از بیابان شبی شبیه خیمه دشمن گذشته،
شبی را در نهایت تنهائی در بیابانی سپری کرده
و اکنون روی جسد جهد بی ثمر افتاده ـ
بسان دود روشنی که پیام آور شادی است، برخاست.
·
می توان گفت که اخوان تریاد (تثلیث)
ماده ـ زمان ـ مکان را در این بند شعر به شکل تریاد همه چیز ـ دمدمه های سحر ـ همه
جا بسط و تعمیم می دهد.
3
همه چیز خسته و همه جا خیس است.
همه چیز خسته و همه جا خیس است.
·
اخوان ضمنا همه چیز و همه جا را به
مثابه موجود زنده (نبات و جانور و انسان) تصور
و تصویر می کند.
·
به همین دلیل از خستگی و خیسی همه
چیز و همه جا گزارش می دهد.
·
این برای چندمین بار است که ما به ناتورالیسم
اصیل در شعر اخوان برمی خوریم.
·
ناتورالیسم به احتمال قوی بخش
لایتجزای ایده ئولوژی اخوان را تشکیل می دهد.
·
اخوان به عناصر طبیعی عشق می ورزد.
·
ما هنوز شاعری را سراغ نداریم که
نماینده اصیلتر از اخوان ناتورالیسم باشد.
·
سؤال این است که ناتورالیسم چرا و
چگونه این چنین عمیق و اصیل به ایده ئولوژی اخوان نفوذ کرده است؟
4
همه چیز خسته و همه جا خیس است.
·
جواب این سؤال در همین شعر است.
·
اخوان به احتمال قوی نگرش زرتشتیستی
عمیق دارد و زرتشتیسم از مذاهب ناتورالیستی است.
·
در ادامه این تحلیل خواهیم دید.
5
سحر
بسان مرغی که زیر بارش باران راهش را گم کرده
سحر
بسان مرغی که زیر بارش باران راهش را گم کرده
·
اخوان سحر را انیمالیزه می کند:
·
سحر در ذهن شاعر مرغ واره می شود.
·
مرغی که در اثر بارش باران راهش را
گم کرده است.
·
این نکته نیز نشانه ناتورالیسم اصیل
شاعر است.
6
سحر
بسان مرغی که
از بیابان شبی شبیه خیمه دشمن گذشته
سحر
بسان مرغی که
از بیابان شبی شبیه خیمه دشمن گذشته
·
اخوان در این مفهوم، دوئالیسم دیر آشنای
نور و ظلمت (مانی) را دور می اندازد و دیالک
تیک سحر و شب توسعه می دهد.
·
چرا و به چه دلیل ما به این نظر می
رسیم که اخوان دوئالیسم مانی را دور انداخته و خصلت دیالک تیکی آن را کشف کرده
است؟
7
سحر
بسان مرغی که
از بیابان شبی شبیه خیمه دشمن گذشته
سحر
بسان مرغی که
از بیابان شبی شبیه خیمه دشمن گذشته
·
دلیل ما در خود همین مفهوم اخوان
است:
الف
·
اولا مرغ سحر از بیابان شب می
گذرد.
·
این بدان معنی است که سحر با شب در
آمیخته است.
·
در وحدت است.
·
یعنی دیوار دوئالیستی نفوذ ناپذیری
میان سحر و شب کشیده نشده است.
ب
·
ثانیا سحر از جلوی خیمه سپاه سیاه شب
به مثابه خیمه دشمن می گذرد.
·
این بدان معنی است که مرغ سحر با
شب در ستیز است.
·
این به معنی وجود خصومت دیالک تیکی
میان مرغ سحر و شب است.
8
سحر
بسان مرغی که
شبی را در نهایت تنهائی در بیابانی سپری کرده
سحر
بسان مرغی که
شبی را در نهایت تنهائی در بیابانی سپری کرده
·
اخوان با عمده کردن تنهائی سحر در
بیابان سیاه شب احتمالا از دشواری و مشقت مبارزه سحر با شب سخن دارد.
·
دلیل خستگی سحر هم همین است.
9
سحر
اکنون روی جسد جهد بی ثمر افتاده است.
سحر
اکنون روی جسد جهد بی ثمر افتاده است.
·
اکنون از دیالک تیک سحر و شب پرده
برداشته می شود:
·
سحر روی لاشه جهد بی حاصل شب
افتاده است.
·
یعنی بسان پهلوانی شب را کشته است.
·
یعنی تلاش شب برای رهایی از چنگ
سحر بیهوده بوده است.
10
سحر
بسان دود روشنی که پیام آور شادی است، برخاست.
بسان دود روشنی که پیام آور شادی است، برخاست.
·
این به معنی پایان شب و طلوع صبح
است.
·
خیلی زیبا ست:
·
شب در فلسفه اجتماعی (فلسفه تاریخ)
اخوان، به مرگ طبیعی نمی میرد.
·
شب باید توسط سحر به زانو در آید
تا صبح روشن بیاید.
·
این همان کشف بزرگ موسوم به سوبژکتیویته
کارل مارکس است:
·
تاریخ (جامعه) ـ بر خلاف طبیعت اول
ـ بی سوبژکت نیست.
·
هر مرحله ای از توسعه جامعه، سوبژکت
خاص خود را در بطن خود می پرورد:
الف
·
اشرافیت بنده دار، سوبژکت جامعه کمونیستی
آغازین بوده است.
ب
·
اشرافیت فئودال، سوبژکت جامعه برده
داری بوده است.
پ
·
بورژوازی، سوبژکت جامعه فئودالی بوده
است.
ت
·
پرولتاریا، سوبژکت جامعه سرمایه
داری است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر