۱۴۰۴ آذر ۹, یکشنبه

درنگی در کنفوسیوس و جهان بینی او (۳۱)

   

 
نام هنگام تولد
 کوین شاه
(۵۵۱ قبل از میلاد ـ  ۴۷۹ قبل از میلاد)
(عمر: ۷۱–۷۲ سال)
 
درنگی 
از
شین میم شین 

کنفوسیوس

پرنده ای که روی شاخه ای می نشیند، هرگز نگران شکستن شاخه نیست.

چرا که او به شاخه متکی نیست، بلکه به توانایی خود به پرواز باور دارد.

معلوم نیست که کنفوسیوس چگونه با این قاطعیت به این نتیجه رسیده است.

اگر پرنده نیازی به نشستن بر روی شاخه ای (اتکاء بر شاخه ای) نداشته باشد، 

چرا باید روی آن بنشیند؟

دلیل کنفوسیوس این است که چون پرنده توان پرواز دارد، پس متکی بر شاخه نیست.

سؤال از کنفوسیوس این است که اگر پرنده شکسته بال و یا خسته و بیمار و بی حال باشد، آیا متکی بر شاخه نخواهد بود و از شکستن شاخه دغدغه خاطر نخواهد داشت و نگران نخواهد بود؟

توان پرواز دلیلی بر بی خیال شکستن شاخه بودن پرنده که نیست.

پرواز پرنده

چه فرقی با توان دویدن و رفتن بشر و یا جانور دارد؟

پرواز از پرنده انرژی و نیرو می طلبد.

درست به این دلیل، پرنده روی شاخه ای می نشیند تا استراحت کند.

روی صحرا می نشیند تا رفع گرسنگی و تشنگی و خستگی بکند، جفت یابی، جفتگیری، آشیانه سازی، تخم گذاری و تولید مثل کند. 

ادامه دارد.   

درنگی در نثر شعر گونه ای از محمّدعلی سپانلو (۱)


 

  محمّدعلی سپانلو 

 (۱۳۱۹ –  ۱۳۹۴)

 شاعر، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی، مترجم و آنتولوژیستِ

وی در کنار برگردان آثار ادبی، مجموعه‌های شعری از جمله رگبارها، پیاده‌روها، نبض وطنم را می‌گیرم، تبعید در وطن، ساعت امید، فیروزه در غبار، پاییز در بزرگراه، و قایق‌سواری در تهران را در کارنامه‌ی خود دارد. 
سپانلو آثاری از نویسنده‌های مطرح دنیا مثل آلبر کامو و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کرده‌است.
 او دانش‌آموخته‌ی دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران و از نخستین اعضای کانون نویسندگان ایران بود.
 
درنگی
از
شین میم شین
 
 محمدعلی‌ـ‌سپانلو 
 «از همان تُشکِ پنبه‌ایِ راه راه»

 
 ـ تصویرِ مردی میان سال، هنوز به چهل نرسیده، با موهائی که می‌رفت نقره‌ای شود، در خاطرم مانده است.
مردی خوش روی و خوش صحبت، سخت کوشا امّا بی‌چیز،که تنگ دستیِ او بیش از آن که از نداشتنِ درآمد باشد از مخارجِ بی‌رویه بود، تنها و تقریبأ آواره، که در خواب‌گاه‌هایِ یک‌شبه، یعنی خانه‌هایِ دوستان‌اش ـــ از جمله دانشجویانِ آس و پاسی که یکی از آن‌ها من بودم ـــ رویِ تُشکی که بر کفِ اتاق پهن می‌شد، یک بَری بر آرنجِ چپ تکیه می‌داد و با دستِ دیگر از نیمه‌هایِ شب تا دَمِ صبح می‌نوشت.
بامدادان از زیرِ قلمِ او، با همان خطِ نیم شکسته‌یِ نرم و تربیت شده، شعری ـــ و گاهی چندین شعرــ بیرون آمده بود که قرار بود بعدها در خاطره‌یِ ادبیاتِ فارسی جاودانه شود.
در آن شب‌ها او خود تاریخِ هنرِ ما بود که اتّفاق می‌افتاد.
آیا تُشکِ او سفینه‌ای بود که بر اقیانوسِ فرهنگِ فارسی به کشفِ آفاقِ تازه‌ئي پیش می‌رفت،یا قالیچه‌یِ پرنده‌ای که او رابر قلّه‌هائی سرافراز، هم طراز با بزرگانِ ادبِ جهان پرواز می‌داد؟
امروزه که به گذشته می‌نگرم، می‌بینم که «احمد شاملو» از همان پایگاهِ کوچک ـــ از همان تُشکِ پنبه‌ایِ راه راه ـــ چه وسعتی به شعرِ فارسی داده است.
او در زبان، ذوق واندیشه‌یِ ما و نسل‌هایِ آینده جریان دارد.
از شعر بنائی بزرگ پی افکنده است که حتّا پس از ترجمه نیز سرودِ ستایشِ انسانِ ساده و فروتن، ستایشِ نیکی و بهروزی و آزادی است؛ پیامِ تازه‌ای از سویِ تمدّنِ ایرانی به میراثِ وجدانِ بشری، ـــ پیامِ « احمدِ شاملو، الف.بامداد»!
 
در زیرِ تاقِ عرش، بر سفره‌یِ زمین
در نور و در ظلام
در های‌وهوی و شیونِ دیوانه‌وارِ باد
در چوبه‌های دار
در کوه و دشت و سبزه
در لُجِّه‌های ژرف، تالاب‌هایِ تار
در تیک و تاکِ ساعت
در دامِ دشمنان
در پرده‌ها و رنگ‌ها، ویرانه‌های شهر
در زوزه‌ی سگان
در خون و خشم و لذت
در بی‌غمی و غم
در بوسه و کنار، یا در سیاه چال
در شادی و الم
در بزم و رزم، خنده و ماتم، فراز و شیب
در برکه‌های خون
در منجلابِ یأس
در چنبرِ فریب
در لاله‌های سُرخ
در ریگ زارِ داغ
در آب و سنگ و سبزه و دریا و دشت و رود
در چشم و در لبانِ زنانِ سیاه‌موی
در بود
در نبود،
هر جا که گشته است نهان ترس و حرص و رقص
هر جا که مرگ هست
هر جا که رنج می‌بَرَد انسان ز روز و شب
هر جا که بختِ سرکش فریاد می‌کشد
هر جا که درد روی کند سویِ آدمی
هر جا که زنده گی طلبد زنده را به رزم،
بیرون کش از نیام
از زور و ناتوانی‌ یِ خود هر دو ساخته
تیغی دو دَم!
 
سروده‌ی «  در رزمِ زنده گی » - ۱۳۲۷
دفتر هوای تازه

ادامه دارد.

درنگی در مقاله ای از حسام امیری راجع به پرویز ثابتی و غلامحسین ساعدی (۵)

   
 
غلامحسین ساعدی
 ( ۱۳۱۴ – ۱۳۶۴)
 با نام مستعارِ گوهر مراد  
پزشک، نویسنده، شاعر و فعال سیاسی چپ‌گرا
 ساعدی در عرصه‌های گوناگون ادبی و هنری از جمله سفرنامه، رمان، شعر، فیلمنامه و نمایش‌نامه‌نویسی فعالیت داشت
چوب به‌دست‌های ورزیل از نمایش‌نامه‌های اوست. 
فیلم‌های گاو، دایره مینا و آرامش در حضور دیگران از کارهای او به‌شمار می‌روند

 
درنگی
از
 میم حجری
 
حسام امیری
 غلام‌حسین ساعدی
 استخوانی دردناک توی گلوی ادبیات ایران. 
 
حسام امیری
 از پرویز ثابتی به مثابه قابیل (مظهر شر مطلق، ظالم، بازجو، شکنجه گر)
 به ساعدی به مثابه هابیل (مظهر خیر مطلق، مظلوم و شکنجه شده) عبور می کند.
 بدون اینکه به ماهیت طبقاتی و سمتگیری سیاسی و ایده ئولوژیکی آندو اشاره کند.
 
این طرز نگرش و طرز تحلیل حسام امیری
 ربطی به نگرش و طرز تحلیل علمی و انقلابی ندارد.
 
ترفند حسام امیری 
به خدمت گرفتن نثری شعرگونه به نیت تخریب خانه خرد خواننده و اشاعه شور و شوق و بازی با غرایز و احساسات خواننده
و
گرم و نرم و خام و خر کردن او ست.
 
همه خر پروران و خردستیزان و عوامفریبان جهان
 از نیچه تا شوپنهاور و هایدگر و غیره
به همین دلیل
یا به شعر متوسل می شوند و یا به نثر شعر گونه .

ساعدی
زیر ذره بین شبه پوئه تیکی حسام امیری
 استخوانی دردناک توی گلوی ادبیات ایران 
 بوده است.
 
منظور حسام امیری از این خرافه چیست؟

حسام امیری
ادبیات را بشر واره و یا جانور واره تصور و تصویر می کند 
که ساعدی بسان استخوانی در گلویش گیر کرده است و عذابش می دهد.
 
چرا و به چه دلیل باید ساعدی استخوانی در گلوی ادبیات فارسی باشد؟

حسام امیری
نویسنده‌ی ازکوره‌در‌رفته‌ای که یک پروانه‌ در جوانی او را از خودکشی نجات می‌دهد تا شاهد روزگاران رنج باشد و سپس در آن اتاق یک متری توی پاریس بمیرد.
 
 ساعدی
 زیر ذره بین حسام امیری
 نویسنده از کوره در رفته ای بوده است.
 
وقتی از عوامفریبی به مدد نثر شعر گونه سخن می رود، منظور همین است.
 
ساعدی
احتمالا
روانی بوده است.
 از کوره در رفتن نشانه روانی بودن است.
ساعدی
علاوه بر این، آذری بوده است.
 یکی از خصایص خلق آذربایجان، همین واکنش عصبی شتازده است.
این نشانه ضعف عقلی افراد است
و
 دست خودشان هم نیست.
 
اقدام به خودکشی توسط ساعدی هم نتیجه و نشانه روانی بودن او بوده است.
پروانه ظاهرا دوست دختر ساعدی بوده است و مانع مرگ او شده است.
 
حسام امیری
از ذلت ساعدی فضیلت می سازد
و
از ضعف او قوت
تا دست به عوامفریبی برند.
 
ادامه دارد. 

درنگی در سخنی از ولادیمیر‌ لنین (۳)


وِلادیمیر ایلیچ اولیانوف

  ( ۱۸۷۰ – ۱۹۲۴) 

مشهور به ولادیمیر لِنین،

درنگی

از 

شین میم شین

 
نظریه مارکسیستی درباره انقلاب
  ولادیمیر‌ لنین
 
  انقلاب بدون وجود وضع انقلابی ممکن نیست و تازه هر وضع انقلابی نیز به انقلاب نمی انجامد. 
 
این ادعای لنین، به لحاظ نظری و منطقی تق و لق است:
 
 ۱
انقلاب بدون وجود وضع انقلابی ممکن نیست
 
معنی تحت اللفظی:
انقلاب به شرطی امکان پذیر می شود که وضع انقلابی وجود داشته باشد.
 
۲
تازه هر وضع انقلابی نیز به انقلاب نمی انجامد. 
معنی تحت اللفظی:
هر وضع انقلابی پیش شرط امکان پذیری انقلاب نیست.
فقط وضع انقلابی خاصی پیش شرط امکان پذیری انقلاب اجتماعی است.
 
سؤال این است که منظور لنین از وضع انقلابی چیست؟
 
تعریف مفهوم لنینی «وضع انقلابی» چیست؟
 
لنین
 اما نشانه های وضع انقلابی بطور کلی کدامند؟
 
لنین
قبل از تعریف مفهوم «وضع انقلابی»، دنبال نشانه های وضع انقلابی می گردد.
 
چگونه می توان دنبال نشانه های چیزی گشت که هنوز تعریف و تعیین نشده است؟
 

 ویکی پیدیا

وضعیت انقلابی 

یک موقعیت سیاسی است که نشان‌دهندهٔ امکان وقوع یک انقلاب است.

اگر منظور لنین از وضع انقلابی، وضعی سیاسی است و سیاست یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی است و روبنای ایده ئولوژیکی تابع زیربنای اقتصادی است،

پس باید به اساسی ترین دیالک تیک ماتریالیسم تاریخی  یعنی به دیالک تیک مناسبات تولیدی (فرم) و نیروهای مولده (محتوا) برگردیم.

 مناسبات تولیدی
(زیربنای اقتصادی، حاکمیت طبقاتی)

هم در دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده وجود دارد

و

هم در دیالک تیک زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی) و روبنای ایده ئولوژیکی.

 می توان اساسی ترین دیالک تیک ماتریالیسم تاریخی را 

دیالک تیکی سه عضوی قلمداد کرد:

دیالک تیک نیروهای مولده ـ مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) ـ روبنای ایده ئولوژیکی.

 

این بدان معنی است که وضع انقلابی به مثابه وضع سیاسی و به مثابه عنصری از روبنای ایده ئولوژیکی

 تابع زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی، حاکمیت طبقاتی) است

و

زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی، حاکمیت طبقاتی) نیز تایع سطح توسعه نیروهای مولده است.

در نتیجه نظریه مارکسیستی درباره انقلاب 

باید قبل از هر چیز، سطح توسعه نیروهای مولده را در نظر گیرد.

یعنی

بدون توسعه نیروهای مولده و نگنجیدنش در قالب تنگ مناسبات تولیدی کهنه،

 جامعه دستخوش بحران انقلابی نمی شود

و

بدون بحران انقلابی 

مناسبات تولیدی کهنه (زیربنای اقتصاید، حاکمیت طبقاتی)  منفجر نمی گردد.

یعنی

انقلاب اجتماعی صورت نمی گیرد.

ادامه دارد.