مریم بهاری
ویرایش
از
مسعود بهبودی
۱
گفتم:
آبا جان اینها سربازهستند، اگر چادرهای مان را در نیاوریم
توبیخ شان میکنند.
در
این جمله جانان
هومانیسم (بشردوستی) مصلحتی، پراگماتیستی (مفید)، تصنعی و مصنوعی او
تبیین می یابد.
جانان
شده
طرفدار سربازان
و
نگران توبیخ گشتن شان است.
سربازانی
که
نه
نه
جذابیت
داشته اند
و
نه
جاذبه.
۲
جَخ،
تو یکی حرف نزن، تا برگردیم خونه
به خدمتت برسم .
ننه بزرگ
احتمالا
نوه بی ننه
را
از
سنین کودکی
بزرگ و تربیت کرده است
و
مثل کف دستش می شناسد.
به
همین دلیل
فوری
دستش
را
می خواند
و
فرمان خاموشباش
صادر می کند.
جخ
از
تحقیرواژه های فئودالی دیرآشنا
ست
و
خطاب
به
سگ ها
مورد استفاده قرار می گیرد.
احمد شاملو
شاعر فاشیسم و اگزیستانسیالیسم
نیز
به
کرات
از
همین تحقیرواژه فئودالی
بهره بر می گیرد:
جخ
امروز
از مادر نزاده ام
نه.
عمرِ جهان بر من گذشته است.
۳
جَخ،
تو یکی حرف نزن، تا برگردیم خونه
به خدمتت برسم .
از
همین طرز فرمولبندی ننه بزرگ
ادب اشرافی او
آشکار می گردد.
واژه ها
شناسه های طبقاتی
اند.
اگر
ننه بزرگ
از
طبقات اجتماعی زحمتکش می بود،
ضمن توسری بر روسری نوه رودار
حکم معروف «خفه شو» و یا «خفه خون بگیر»
را
بر زبان می راند.
ننه بزرگ
چنان
وانمود می کند
که
انگار
پس از رسیدن به خانه
جانان
را
به
فلکه
خواهد بست
و
تنبیه خواهد کرد.
۴
همچنان که آبا و سربازها و خیرالله مشغول بگو مگو بودند،
فردی نظامی که از دور نظاره گر ماجرا بود، کم کم به ما نزدیک شد.
جوانی بود، بلندبالا ، خوش قیافه ، چکمه های بلندی به پا داشت
و
یک تعلیمی به دست راستش، که گاهی به چکمه اش میکوبید
و
این حرکت به جذابیتش می افزود.
نگاهی به ما که هنوز درون کالسکه بودیم انداخت وگفت:
خانمها دستور از بالا ست و لازم الاجراء.
پیچه ام رابالا زده وسؤال کردم:
اگرخواهر و خانم خودتان بود هم همین کار را میکردید
و
بی حجاب درشهر میگرداندید؟
این سؤال جانان
به
دیپلوماسی سنتی زنانه
سرشته است.
در
رمان دایی جان ناپلئون
هم
اسدالله میرزا
برای کسب اطلاعات لازمه در زمنیه متأهل و یا مجرد بودن آسپیران
همین کلک جانان
را
می زند:
حال اهل و عیال هم حتما خوب است
آسپیران.
هدف شازده اسدالله و شرکاء
پیدا کردن شوهر برای قمر است که بچه دار شده
و
معلوم نیست
که
پدر بچه
کیست.
۵
نگاهی به من انداخت و گفت:
ضمن اطاعت از دستوراعلیحضرت به جای روسری وچادر
از
کلاه های شکیل اروپایی
استفاده میکردم.
مستاصل شده بودم .
پرسیدم:
الان چه کنیم؟
اشاره ای به خیرالله کرد که دنبال ماشینش برویم.
تیر جانان بی تجربه
به سنگ می خورد.
شاید
دلیل استیصال جانان
همین
هم
باشد.
نوه
چنان
بلبل زبان شده
که
ننه بزرگ بینوا
حتی
مجال نفس کشیدن
پیدا نمی کند،
چه رسد به سخن گفتن.
غریزه قدر قدرت
چه کارها که نمی کند.
۶
راننده ی جناب سروان، به آهستگی اتوموبیل را می راند تا کالسکه ما عقب نماند،
خیرالله سایه به سایه اتوموبیل میرفت ومهارتش را به رخ نظامیان میکشید.
گاهی هم بوق درشکه را به صدا در می آورد.
جانان
با
گنجینه واژگانی ارتش رضاشاهی
هم
آشنا ست
و
درجات نظامی
را
هم
می شناسد.
شاید این افسر در گشت ارشاد خلایق در زمینه بی حجابی
آبا جان اینها سربازهستند، اگر چادرهای مان را در نیاوریم
توبیخ شان میکنند.
در
این جمله جانان
هومانیسم (بشردوستی) مصلحتی، پراگماتیستی (مفید)، تصنعی و مصنوعی او
تبیین می یابد.
جانان
شده
طرفدار سربازان
و
نگران توبیخ گشتن شان است.
سربازانی
که
نه
نه
جذابیت
داشته اند
و
نه
جاذبه.
۲
جَخ،
تو یکی حرف نزن، تا برگردیم خونه
به خدمتت برسم .
ننه بزرگ
احتمالا
نوه بی ننه
را
از
سنین کودکی
بزرگ و تربیت کرده است
و
مثل کف دستش می شناسد.
به
همین دلیل
فوری
دستش
را
می خواند
و
فرمان خاموشباش
صادر می کند.
جخ
از
تحقیرواژه های فئودالی دیرآشنا
ست
و
خطاب
به
سگ ها
مورد استفاده قرار می گیرد.
احمد شاملو
شاعر فاشیسم و اگزیستانسیالیسم
نیز
به
کرات
از
همین تحقیرواژه فئودالی
بهره بر می گیرد:
جخ
امروز
از مادر نزاده ام
نه.
عمرِ جهان بر من گذشته است.
۳
جَخ،
تو یکی حرف نزن، تا برگردیم خونه
به خدمتت برسم .
از
همین طرز فرمولبندی ننه بزرگ
ادب اشرافی او
آشکار می گردد.
واژه ها
شناسه های طبقاتی
اند.
اگر
ننه بزرگ
از
طبقات اجتماعی زحمتکش می بود،
ضمن توسری بر روسری نوه رودار
حکم معروف «خفه شو» و یا «خفه خون بگیر»
را
بر زبان می راند.
ننه بزرگ
چنان
وانمود می کند
که
انگار
پس از رسیدن به خانه
جانان
را
به
فلکه
خواهد بست
و
تنبیه خواهد کرد.
۴
همچنان که آبا و سربازها و خیرالله مشغول بگو مگو بودند،
فردی نظامی که از دور نظاره گر ماجرا بود، کم کم به ما نزدیک شد.
جوانی بود، بلندبالا ، خوش قیافه ، چکمه های بلندی به پا داشت
و
یک تعلیمی به دست راستش، که گاهی به چکمه اش میکوبید
و
این حرکت به جذابیتش می افزود.
نگاهی به ما که هنوز درون کالسکه بودیم انداخت وگفت:
خانمها دستور از بالا ست و لازم الاجراء.
پیچه ام رابالا زده وسؤال کردم:
اگرخواهر و خانم خودتان بود هم همین کار را میکردید
و
بی حجاب درشهر میگرداندید؟
این سؤال جانان
به
دیپلوماسی سنتی زنانه
سرشته است.
در
رمان دایی جان ناپلئون
هم
اسدالله میرزا
برای کسب اطلاعات لازمه در زمنیه متأهل و یا مجرد بودن آسپیران
همین کلک جانان
را
می زند:
حال اهل و عیال هم حتما خوب است
آسپیران.
هدف شازده اسدالله و شرکاء
پیدا کردن شوهر برای قمر است که بچه دار شده
و
معلوم نیست
که
پدر بچه
کیست.
۵
نگاهی به من انداخت و گفت:
ضمن اطاعت از دستوراعلیحضرت به جای روسری وچادر
از
کلاه های شکیل اروپایی
استفاده میکردم.
مستاصل شده بودم .
پرسیدم:
الان چه کنیم؟
اشاره ای به خیرالله کرد که دنبال ماشینش برویم.
تیر جانان بی تجربه
به سنگ می خورد.
شاید
دلیل استیصال جانان
همین
هم
باشد.
نوه
چنان
بلبل زبان شده
که
ننه بزرگ بینوا
حتی
مجال نفس کشیدن
پیدا نمی کند،
چه رسد به سخن گفتن.
غریزه قدر قدرت
چه کارها که نمی کند.
۶
راننده ی جناب سروان، به آهستگی اتوموبیل را می راند تا کالسکه ما عقب نماند،
خیرالله سایه به سایه اتوموبیل میرفت ومهارتش را به رخ نظامیان میکشید.
گاهی هم بوق درشکه را به صدا در می آورد.
جانان
با
گنجینه واژگانی ارتش رضاشاهی
هم
آشنا ست
و
درجات نظامی
را
هم
می شناسد.
شاید این افسر در گشت ارشاد خلایق در زمینه بی حجابی
ستوان یکم جوانی
باشد.
جانان
ولی
می داند
که
ستوان یکم
را
هم
در
ارتش
جناب سروان
خطاب می کنند.
۷
آبا شروع کرد به ناله ونفرین ومیزد روی پاهایش.
دیدی سر از نظمیه در آوردیم؟
اگر زندانی مان کنند؟
ای وای، چه کسی به منزل خبر میده؟
تا من باشم دیگه به حرف نادان گوش نکنم.
منظور ننه بزرگ از نادان در این پرخاش
جانان
است.
ولی
هراس از نظمیه
از
زنان اشراف فئودال
بعید
است.
رمان دائی جان ناپلئون
از
این بابت
رئالیستی
است.
عزیزالسلطنه
یخه نایب تیمور
را
می گیرد
و
دشنام بارانش می کند:
تو
غلط می کنی
اسدالله میرزا
را
بازداشت کنی.
من
همین الان
به
رئیست تلفن می زنم
و
حسابت را می رسم.
پارادوکس این کاراکتر قصه هم همین جا ست.
ننه بزرگ
اگر
تئاتر بازی نکند،
زنی سنتی، مذهبی، عقب مانده و خرافی است.
سؤال
فقط
این است
که
چنین زنی
چگونه
نوه ای تیزهوش و خوداندیش و با فکر و فرهنگ
تربیت کرده است؟
۸
ما به دنبال ماشین جناب سروان مجددا برگشتیم
به
لاله زار
و
مقابل مزون کلاه دوزی مادام ربکا
ایستادیم .
آبا پرسید:
اینجا کجاست؟
پا گذاشتن تو این مکان معصیت داره.
ننه بزرگ
انگار
در
چاه جمکران در سلول انفرادی زیسته است.
دریغ
از
تماسی با بنی بشری.
یعنی
از
لاله زار
و
مزون ربه کا و مخلفات
حتی
خبر ندارد.
چنین چیزهایی
هم
غیرقابل توضیحند
و
هم
محال اند.
۱۰
ولی چاره ا ی نداشت بازداشت شدگان محترمی بودیم که با ملایمت تنبیه مان میکردند .
ظاهراً مادام وی را میشناخت.
با روی باز به استقبال مان آمد.
هنگام دست دادن به مادام ، دست او را بوسید.
با
اشاره مادام
چادر و پیچه و چاقچور را به زمین افکندم .
لبخندی حاکی از رضایت روی لبهای ربکا نشست.
پرسید:
چای یا قهوه؟
قهوه،
متشکرم.
جانان
به
هدفش رسیده است
و
بی هراس از مربی
خودسرانه و از خداخوساته
کشف حجاب
می کند.
مادام ربه کار
ظاهرا
برای ننه بزرگ
تره
حتی
خرد نمی کند
و
تمامی توجهاتش
را
به
جانان رودار بی اعتنا به مربی (ننه بزرگ)
مبذول می دارد.
خیلی عجیب
است.
ادامه دارد.
جانان
ولی
می داند
که
ستوان یکم
را
هم
در
ارتش
جناب سروان
خطاب می کنند.
۷
آبا شروع کرد به ناله ونفرین ومیزد روی پاهایش.
دیدی سر از نظمیه در آوردیم؟
اگر زندانی مان کنند؟
ای وای، چه کسی به منزل خبر میده؟
تا من باشم دیگه به حرف نادان گوش نکنم.
منظور ننه بزرگ از نادان در این پرخاش
جانان
است.
ولی
هراس از نظمیه
از
زنان اشراف فئودال
بعید
است.
رمان دائی جان ناپلئون
از
این بابت
رئالیستی
است.
عزیزالسلطنه
یخه نایب تیمور
را
می گیرد
و
دشنام بارانش می کند:
تو
غلط می کنی
اسدالله میرزا
را
بازداشت کنی.
من
همین الان
به
رئیست تلفن می زنم
و
حسابت را می رسم.
پارادوکس این کاراکتر قصه هم همین جا ست.
ننه بزرگ
اگر
تئاتر بازی نکند،
زنی سنتی، مذهبی، عقب مانده و خرافی است.
سؤال
فقط
این است
که
چنین زنی
چگونه
نوه ای تیزهوش و خوداندیش و با فکر و فرهنگ
تربیت کرده است؟
۸
ما به دنبال ماشین جناب سروان مجددا برگشتیم
به
لاله زار
و
مقابل مزون کلاه دوزی مادام ربکا
ایستادیم .
آبا پرسید:
اینجا کجاست؟
پا گذاشتن تو این مکان معصیت داره.
ننه بزرگ
انگار
در
چاه جمکران در سلول انفرادی زیسته است.
دریغ
از
تماسی با بنی بشری.
یعنی
از
لاله زار
و
مزون ربه کا و مخلفات
حتی
خبر ندارد.
چنین چیزهایی
هم
غیرقابل توضیحند
و
هم
محال اند.
۱۰
ولی چاره ا ی نداشت بازداشت شدگان محترمی بودیم که با ملایمت تنبیه مان میکردند .
ظاهراً مادام وی را میشناخت.
با روی باز به استقبال مان آمد.
هنگام دست دادن به مادام ، دست او را بوسید.
با
اشاره مادام
چادر و پیچه و چاقچور را به زمین افکندم .
لبخندی حاکی از رضایت روی لبهای ربکا نشست.
پرسید:
چای یا قهوه؟
قهوه،
متشکرم.
جانان
به
هدفش رسیده است
و
بی هراس از مربی
خودسرانه و از خداخوساته
کشف حجاب
می کند.
مادام ربه کار
ظاهرا
برای ننه بزرگ
تره
حتی
خرد نمی کند
و
تمامی توجهاتش
را
به
جانان رودار بی اعتنا به مربی (ننه بزرگ)
مبذول می دارد.
خیلی عجیب
است.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفجانان
به
هدفش رسیده است
و
بی هراس از مربی
خودسرانه و از خداخواسته
کشف حجاب
می کند.