۱۳۹۸ مهر ۲۴, چهارشنبه

خرد ـ انسان ـ تاریخ (۹۲)


پروفسور دکتر مانفرد بور
برگردان
شین میم شین

فصل ششم
وظیفه فکری فلسفه کلاسیک بورژوایی آلمان
 
فصل ششم
بخش چهارم
ادامه

۳۱

·    هربرت مارکوزه می نویسد:
·    «آزادی در حال عقب نشینی است.
·    هم در عرصه تفکر و هم در عرصه جامعه.
·    نه، ایده عقل (خرد) هگل به واقعیت یابی اش نزدیکتر شده است و نه ایده عقل (خرد) مارکس.
·    (هربرت مارکوزه، مؤخره (۱۹۵۴) ص ۳۶۹) 

۳۲
·    هربرت مارکوزه ادامه می دهد:
·    «رشد غول آسای مولدیت (راندمان) کار در چارچوب نهادهای جامعه ای حاکم، تولید انبوه را و مانی پولاسیون توده ای را اجتناب ناپذیر ساخته است.
·    نتیجه اش ارتقای سطح (استاندارد) زندگی همراه با تغلیظ (تراکم) قدرت اقتصادی به صورت مناسبات انحصاری بزرگ بوده است.
·    همراه با آن، پیشرفت فنی به تغییر بنیادی تناسب قوا منجر شده است.
·    سنگرهای خیابانی، به همان سان، ارزش انقلابی خود را از دست داده اند که اعتصابات، محتوای انقلابی خود را.
·    ادغام اقتصادی و فرهنگی طبقات زحمتکش با کهنه گشتن تسلیحات سنتی شان، هم همراه بوده است و هم تکمیل گشته است.
·    (هربرت مارکوزه، همانجا، ص ۳۷۳)

۳۳
·    مارکوزه از این تحلیل، نتیجه زیر را استخراج می کند:
·    «ایده مربوط به فرم دیگری از عقل و آزادی، که هم توسط ایدئالیسم دیالک تیکی و هم توسط ماتریالیسم دیالک تیکی مطرح شده بود، مجددا به مثابه اوتوپی نمودار گشته است.»
·    (هربرت مارکوزه، همانجا، ص ۳۷۴)

۳۴
·    اگر عقل (خرد) مورد نظر تفکر کلاسیک بورژوایی، به ویژه به لحاظ فلسفی ـ تاریخی (از نقطه نظر تاریخ فلسفه)، معنا داشته، در نفی دیالک تیکی اش در نقش تاریخی ـ جهانی پرولتاریا بوده است.

۳۵
·    چیزی که خود هربرت مارکوزه در سال ۱۹۴۱، حداقل بخشا، می دانسته است:
·    «اثرگذاری فلسفه هگل بر جامعه ـ تئوری (تئوری اجتماعی) را و فونکسیون خاص جامعه ـ تئوری مدرن را، فقط می توان در فرم کاملا شکوفا گشته ی فلسفه هگل و در گرایشات انتقادی آن فهمید که در تئوری مارکس جاری شده است.»
·    (هربرت مارکوزه، همانجا، ص ۲۲۸)

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر