فصل ششم
وظیفه فکری فلسفه کلاسیک بورژوایی
آلمان
فصل ششم
بخش چهارم
ادامه
۳۱
· هربرت مارکوزه می نویسد:
· «آزادی در حال عقب نشینی است.
· هم در عرصه تفکر و هم در عرصه جامعه.
· نه، ایده عقل (خرد) هگل به واقعیت یابی اش
نزدیکتر شده است و نه ایده عقل (خرد) مارکس.
· (هربرت مارکوزه، مؤخره (۱۹۵۴) ص ۳۶۹)
۳۲
· هربرت مارکوزه ادامه می دهد:
· «رشد غول آسای مولدیت (راندمان) کار در چارچوب
نهادهای جامعه ای حاکم، تولید انبوه را و مانی پولاسیون توده ای را اجتناب ناپذیر
ساخته است.
· نتیجه اش ارتقای سطح (استاندارد) زندگی همراه با
تغلیظ (تراکم) قدرت اقتصادی به صورت مناسبات انحصاری بزرگ بوده است.
· همراه با آن، پیشرفت فنی به تغییر بنیادی تناسب قوا
منجر شده است.
· سنگرهای خیابانی، به همان سان، ارزش انقلابی خود
را از دست داده اند که اعتصابات، محتوای انقلابی خود را.
· ادغام اقتصادی و فرهنگی طبقات زحمتکش با کهنه
گشتن تسلیحات سنتی شان، هم همراه بوده است و هم تکمیل گشته است.
· (هربرت مارکوزه، همانجا، ص ۳۷۳)
۳۳
· مارکوزه از این تحلیل، نتیجه زیر را استخراج می
کند:
· «ایده مربوط به فرم دیگری از عقل و آزادی، که هم
توسط ایدئالیسم دیالک تیکی و هم توسط ماتریالیسم دیالک تیکی مطرح شده بود، مجددا به
مثابه اوتوپی نمودار گشته است.»
· (هربرت مارکوزه، همانجا، ص ۳۷۴)
۳۴
· اگر عقل (خرد) مورد نظر تفکر کلاسیک بورژوایی،
به ویژه به لحاظ فلسفی ـ تاریخی (از نقطه نظر تاریخ فلسفه)، معنا داشته، در نفی
دیالک تیکی اش در نقش تاریخی ـ جهانی پرولتاریا بوده است.
۳۵
· چیزی که خود هربرت مارکوزه در سال ۱۹۴۱، حداقل
بخشا، می دانسته است:
· «اثرگذاری فلسفه هگل بر جامعه ـ تئوری (تئوری
اجتماعی) را و فونکسیون خاص جامعه ـ تئوری مدرن را، فقط می توان در فرم کاملا
شکوفا گشته ی فلسفه هگل و در گرایشات انتقادی آن فهمید که در تئوری مارکس جاری شده
است.»
· (هربرت مارکوزه، همانجا، ص ۲۲۸)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر