۱۳۹۸ مهر ۲۴, چهارشنبه

سیری در اشعار فریدون توللی (بلم) (۵)

 
بلم
 فریدون توللی 

ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
 
۱
خموشي بود 
و
 زن
 در
 پرتو شام
رخي چون رنگ شب، 
نيلوفري داشت
 
ز آزار جوان
 دلشاد و خرسند
سري با او، 
دلي با ديگري داشت

معنی تحت اللفظی:
سکوت حکمفرما بود
و
زن
شباهنگام
رنگ نیلوفر
به
خود گرفته بود
و
از 
عاشق آزاری
 خشنود بود:
سرش
 با 
جوان 
بود
(یعنی به جوان می اندیشید؟)
ولی
به
دلش
با
 کس دیگری
 بود.
 
۲
خموشي بود 
و
 زن
 در
 پرتو شام
رخي چون رنگ شب، 
نيلوفري داشت
 
ز آزار جوان
 دلشاد و خرسند
سري با او، 
دلي با ديگري داشت
 
این
زنتصویر مردی
است.
 
زنتصویر توللی
است.
 
زن
در
آیینه ضمیر او
چنین منعکس شده است.
 
یعنی
حلاجی تجارب شخصی شاعر
همین
است.
 
اینکه این انعکاس حقیقی است و یا باطل،
خود
بحث دیگری است.

ادعای اینکه زن از آزار عاشق دلشاد و خرسند بوده،
ادعای بی پایه ای
است.

چرا و به چه دلیل
ما
به
این نتیجه می رسیم؟

۳
خموشي بود 
و
 زن
 در
 پرتو شام
رخي چون رنگ شب، 
نيلوفري داشت
 
ز آزار جوان
 دلشاد و خرسند
سري با او، 
دلي با ديگري داشت
 
زمانی می توان ادعا کرد 
که
زن
از
آزار عاشق
دلشاد و خرسند
است
که
او
حالت عادی داشته باشد.
 
یعنی
پای غریزه (عشق)
در
بین نباشد.
 
اگر
جوان بلم ران
عشق خود
را
به
زن
نشان نداده بود
و
زن
ضمنا
عاشق و یا معشوق کس دیگری
نبود
و
از
آزار جوان بلم ران
دلشاد و خرسند
می بود،
می شد به شاعر حق داد.
 
۴
ز ديگر سوي كارون زورقي خُرد
سبك بر موجِ لغزان پيش مي راند
 
چراغي كورسو مي زد به نيزار
صدايي سوزناك از دور مي خواند:
 
نسيمي اين پيام آورد و بگذشت:
« چه خوش 
بي، 
مهربوني از دو سر 
بي »
 
جوان ناليد زير لب به افسوس:
« كه 
يك سر
 مهربوني، 
درد سر
 بي »
 
معنی تحت اللفظی:
 حریف دیگری در قایق دیگری می خواند:
نسیمی پیام آورد که ایکاش، عشق دو طرفه می بود.
 
جوان بلم ران
با
درد و دریغ
زیر لب خواند 
که 
عشق از سر تا پا، دردسر است و بس.
 
فریدون توللی
شاعری خردمند
است:
چون
اولا
می داند که عشق همیشه یکطرفه می ماند.
 
ثانیا
می داند
که
راه حل نجات از مخمصه عشق (وابستگی)
دو طرفه گشتن و یا دو طرفه کردن آن
است.
 
 
جانشین خلف مارکس
برتولت برشت
همسنگر فریدون توللی
نیز
همین
درک و راه حل 
را
نمایندگی کرده است.
 
۵
جوان ناليد زير لب به افسوس:
« كه 
يك سر
 مهربوني، 
درد سر
 بي »
 
مسئله
اما
این است که عشق دو طرفه،
یعنی
تشکیل دیالک تیک عاشق و معشوق
یعنی
تعویض پذیری جای عاشق و معشوق،
به
معنی پایان عشق
است.
 
چون
در
آن صورت
میان عاشق و معشوق
رابطه برقرار می شود
و
وابستگی یکی به دیگری
خاتمه می یابد.
 
یعنی
برابری
حکمفرما می گردد.
 
این
رابطه
را
در
فاز اولش
می توان دوستی نامید
و
در
فاز متعالی اش،
رفاقت.
 
 
سیاوش کسرایی
همسنگر دیگر برتولت برشت
می دانست.
 
نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار
آدمی نیز به یک ارج و بها 


در 

جوانی
 پدرم
سنگک یک من یک شاهی بر خوانش بود
و چه شب ها که به شوق
پاسداری می داد
بر در مجلس شورا تا صبح
تا که مشروطه نیفتد به کف استبداد
و سرانجام ز خونی که روان شد بر خاک
ساقه خشک پر رنگین داد 


پدرم یک تن از جوخه آزادی بود
آفرین بود بسی بر پدرم
پس یک چند از آن دوره پر شور و خروش
مزد پیروزی ها را پدرم
پهن می کرد به حوض خانه بساطی رنگین
گوش می داد به آواز قمر
و به تار درویش
و به نقل و سخن یک دو سه تن از احباب
و گوارای وجود
گلویی تر می کرد
و چنین شد که گل تنهای آزادی
گل نو ریشه بی حرمت و پاس
توی گلدان بلورین به سر رف خشکید 


کم کمک دور شد از ره 

پدرم
پدرم یک تن از جمله بی راهان شد
شرم بادا نفرین 


پیر مرد اینک با پایی سست
و 

به دستی لرزان
می خرد سنگک را شخصا هر یک دانه چار ریال


نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار
آدمی نیز به یک ارج و بها
و نمی گردد تنها

 این بسیار فنون چرخ و فلک می گردد
دوست می گردد دشمن با تو
وز نیازی

 دشمن
کینه بگذاشته 

می گردد 
دوست 

کیست کدبانوی این خانه 

که
 هر روز از نو
به حساب عمل ما برسد
گل

 سر ما بزند
یا 

سر ما بزند بر گل دار؟
 
پایان
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر