۱۳۹۸ آبان ۵, یکشنبه

سیری در اشعار فریدون توللی (فردای انقلاب) (۱۳)

 
فردای انقلاب
فریدون توللی

ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون

شیپور ِ انقلاب، پرجوش و پرخروش
از نقطه های ِ دور، می آیدم به گوش
 
می گیردم 
(از من می گیرد)
قرار،
 می بخشدم
(به من می بخشد)
 امید
می آردم 
(مرا می آورد)
به هوش

فرمان جنبش
است، 
هنگامه ی نبرد
 
غوغای ِ رستخیز، روز ِ قیام مرد
 
جان می پرد ز شوق، خون می چکد ز چشم
دل می تپد ز درد
 
در تیره جنگلی، انبوه و دوردست
بر طرف ِ کوهسار، در پای ِ رود ِ مست
 
ناچیز کلبه ای
است، 
برپا ز دیر باز
دیواره پرشکست
 
بر شاخی از بلوط در آن مکان ِ تنگ
آویخته ز سقف، وارون، یکی تفنگ
 
قنداقه پر غبار، وزگشت ِ سال و ماه
بی نور و تیره رنگ
 
این همدم ِ من
است،
 کز روزگار ِ پیش
بیکار مانده است، 
بر جایگاه ِ خویش
 
از جنگ و از شکار، محروم و بی نصیب
افزوده تیرگیش (تیرگی اش)
 
شیپور ِ انقلاب پرجوش و پرخروش
از نقطه های ِ دور، می آیدم به گوش
 
می گیردم قرار، می بخشدم امید
می آردم به هوش
 
اندر پی اش ز دور، فریاد ِ توده ها
آید به دست ِ باد، بر گوش ِ من رسا
 
غوغای ِ کارگر، هورای ِ زنجیر
فریاد ِ بینوا !
 
لختی به جای ِ خویش، می ایستم خموش
وانگه دوان دوان، خون در رگم به جوش
 
زی کلبه می دوم، سوی ِ تفنگ خویش
می گیرمش به دوش
 
پاکیزه می کنم ، قنداقه اش ز خاک
گردش 
(گرد و غبارش را)
به
 آستین،
 سازم ز لوله پاک
 
پس بر کمر ز شوق، بندم قطار ِ خویش
کین جوی و خشمناک
 
انبوه توده ها، فریاد ِ مرده باد
نزدیک می شوند، آماده ی جهاد
 
غرنده 
همچو سیل، 
کوبنده 
همچو پتک
توفنده همچو باد  

من
 بی خبر ز خویش، سرمست و بی قرار
در پیش ِ آن گروه، جویای کارزار
 
خوش، می دوم دلیر، کز روزگار ِ خصم
خوش برکشم دمار
 
فریاد می کشد،
 پس 
با 
سر سپید
پیری از آن گروه، با قلب ِ پر امید:
«ای یاوران به هوش!
 ای همرهان به پیش!
دشمن ز ره رسید!»
 
سر نیزه های خصم، در نور ِ آفتاب
رخشد همی به چشم، چون موج ها بر آب
 
نیروی ِ دولت است، این لشکر ِ عظیم
سرکوب ِ انقلاب
 
رگبارهای تیر، ناگه ز هر دو سو
بارد به رهگذر، ریزد ز بام و کو
 
غلطم، من از میان، در حمله ی نخست
در خون خود فرو
 
انبوه ِ منقلب ، کین خواه تر شود
جوشد به کارزار، همراه تر شود
 
آرد چنان هجوم، ریزد چنان به خاک
تا چیره ور شود
 
فردای انقلاب، بر صحن ِ کارزار
نیمای ِ من مرا می جوید اشکبار
 (نیما اسم دختر فریدون توللی)
 
من مرده ام ولی، شادم که صد چو او
شادند و کامکار.
 
پایان
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر