اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان
قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
تحلیلی از شین میم شین
5
تاثیر محیط پرورش شاهان در حکومت
ادامه
· تاکید ویژه فردوسی بر اینگونه داستان ها از آنجا
ناشی است که وی محیط درباری را پرورنده بدترین خصلت ها می داند.
1
· در آن محیط، کودکان خود کامه، خودبین، تن آسا و
قلدر بار می آیند.
2
· کودکان درباری که تا چشم باز می کنند، خود را همه
کاره جهان می بینند، روشن است که خود را گم می کنند.
3
· بررسی علت گمراه شدن جمشید و توجه به تفاوت آن در
شاهنامه و سایر مآخذ، ما را بیشتر با فردوسی آشنا می کند.
4
·
جمشید در
آغاز، دادگراست و بعد بیدادگرمی شود.
·
چرا؟
5
·
به نظر
فردوسی به این دلیل که قدرت خود کامه بی حد و مرز، انسان را فاسد می کند.
یکایک به تخـت
مهـی بـنـگرید
به گیتی جز از خویشـتن
را ندید
منی کرد آن
شــاه یزدان شــناس
ز یزدان بپیچید
و شد ناســپـاس
چنین گفت با
سالخورده مــهــان
که «جز خویشتن
را ندانم جـهـان
...
خور و خواب و آرام
تان از من اسـت
همان کوشش و کام
تان از من اســت
بزرگی و دیهـیم
و شاهی مرا ســت
که گوید که جز
من کسی پادشا ست.»
6
·
طبری عیب
جمشید را در «کفران نعمت» از سوی او می داند:
«کفران نعمت کرد...
احسان خدا عزوجل
را انکار کرد...
و در گمراهی فرو
رفت...
فرشتگانی که خدا
به تدبیر امورش گماشته بود از وی دوری گرفتند...
ابلیس او را
فریفت...
گفت ای مردم...
من خدایم پس مرا بپرستید»
7
· ثعالبی کار را ساده می کند و در چند کلمه می گوید
که جمشید در اوج قدرت دلش سخت شد، جابر و متکبر گشت و گفت:
«من خدای شما
هستم، عبادت خدا فرو گذاشت.»
فرّ از او دور
شد.
8
· اگر این تفاوت برخورد تنها در مورد جمشید بود،
شاید می شد از آن گذشت.
9
· ولی در بسیاری از موارد دیگر نیز فردوسی روی نقش
فاسد کننده ی قدرت و تاثیرمحیط فاسد درباری تأکید کرده و از آن به عنوان علت
پیدایش خود کامگی در شاهانی که بی دردسر به جای پدر نشسته و پرورده محیط درباری
اند، ذکر می کند و نشان می دهد که سخنانش در داستان جمشید تصادفی نیست.
10
· کاوس ـ پسر قباد ـ که بی زحمت به شاهی می رسد،
چشم باز می کند، دنیا را بنده خود می بیند، دیگربه آنچه دارد هم قانع نیست. بیش و
بیشتر می طلبد:
چـــــــو کـاوس
بـگـرفــت گـاه پــدر
مــــر او را
جــهان بنـده شـد سـربسر
ز هــــــر
گـونـه ی گـنــج آگـنــده دیــد
جهــــــان سربسر پیش خود بنده دید
جهــــــان سربسر پیش خود بنده دید
هم آن تخت و هم
طوق و هم گوشوار
هم آن تـاج
زریـن، زبـرجـد نـــــگار
هم آن تــازی
اســـــــبان آگـنده یــال
به گیـتی
ندانســت کـــــس را همـال
· کاوس وقتی چنین می بیند، به نتیجه زیر می رسد:
من از جمّ و
ضحاک و از کـیقبـاد
فزونم به بخت و
به فــرّ و به داد
فــــزون
بـایـدم ز آن ایــشان هـنــر
جـهانـجـــوی
بـایـد ســـر تاجــور
11
· کاوس به فکر جهانگیری می افتد، صندوق می سازد و
به آسمان می رود.
12
· راه مازندران پیش می گیرد، اسیر دیوان می شود و
هزار دردسر برای کشور به بار می آورد.
13
·
(در
باره کاوس، طبری و ثعالبی نظر دیگری دارند.)
14
·
از این
نمونه ها بسیار می توان آورد که به درازا می کشد.
·
ولی یک
حادثه را نمی توان یاد نکرد و آن کناره گیری کیخسرو از سلطنت و علت این کناره گیری
است:
15
· کیخسرو پس از آن که انتقام خون سیاوش را می گیرد
و امور کشور را رو به راه می کند، می خواهد از شاهی کناره گیری کند.
16
· گروهی از نویسندگان بویژه در سال های اخیر به
خصلت تارک دنیایی و صوفی منش این کناره گیری چسبیده و کلی در باره آن فلسفه بافته
اند.
17
·
طبری نیز
مسئله را با زهد مربوط می کند و می نویسد:
«چون کیخسرو از خونخواهی
سیاوش فراغت یافت و در ملک خویش آرام گرفت، به کار پادشاهی بی رغبت شد و به زهد
پرداخت و به سران خاندان و بزرگان مملکت گفت سر کناره گیری دارد که سخت بیمناک
شدند و تضرع کردند.»
18
· اما فردوسی روی ترس از قدرت تأکید می کند.
19
· کیخسرو می ترسد که «دولت دیر یاز» او را هم چون
کاوس و جمشید و ضحاک بیدادگر کند.
20
· کیخسرو می گوید:
کنـون مـن چو
کـیـن پدر خواســـتم
جـهـــان را به
پیــروزی آراســــتم
بکشــتــم کـسی
را کـز او بـود کـیـن
وز او جـور و
بـیـداد بــد بر زمـیـن
بـه گـیـتـی
مـرا نیـز کـاری نمـانـــد
ز بـدگــوهــران
یـادگـاری نـمـانــد
هــر آنگه که
اندیشـــه گــردد دراز
ز شــــــــادی
و از دولـت دیـر یــاز
چـو کاوس و
جمشــید باشـــم بــه راه
چو ایشــان ز مـن
گــم شــود پایگاه
چـو ضحاک
نـاپـاک و تـور دلـــیر
که از جور ایشان
جهان گشت سیر
بترســم که چون
روز نخ بر کشـــد
چو ایشــان مرا
ســوی دوزخ کشـد
21
· ثعالبی هم در این باره روایتی تقریبا مشابه
شاهنامه، منتها گذرا و کمرنگ دارد.
22
· فردوسی در اندیشه ی خود پیگیر است.
23
· او از ابتدا تا انتهای شاهنامه در هر فرصتی به
نقش فاسد کننده ی قدرت خودکامه اشاره می کند و محیط دربار را برای پروردن مردان
بزرگ با خصلت انسانی سالم مناسب نمی داند.
24
· در حرمسرای بزرگ کاووس، ده ها بانو از شاهزادگان
و بزرگ زادگان گرد آمده اند.
25
· سیاوش نه از این بانوان، که از کنیزکی تورانی
زاده می شود.
26
·
رستم
کودک را می بیند.
·
او را می
پسندد و با صراحت به کاوس می گوید دربار تو شایسته پروردن فرزند نیست:
تـهـمـتــن
بـیــامــد بـر شـــــــهریـار:
چنین گفت کایـن
کـودک شـیرفـــش
مـرا پـــرورانیـــد
بایــد بکــــــــش
چـو دارنـدگـان
تـو را مـایـه نیســــت
مر او را به
گیتی چو من دایه نیست
27
· طبری و ثعالبی سپردن سیاوش به رستم را کار خود
کاوس می دانند.
28
·
ثعالبی
می نویسد:
· «کیکاوس کودک را به رستم سپرد او را موظف به
پرورش او کرد.»
29
· همین تفاوت بینش در روایت زادن و پرورش بهرام گور
نیز آشکارا به چشم می خورد.
30
·
بهرام
گور را برای پرورش به یک خاندان اشرافی عرب سپرده اند.
·
این
حادثه به یکسان در همه روایت ها نقل شده است.
·
منتها
تعبیر و توجیه حادثه کاملا متفاوت است.
31
·
ثعالبی
می گوید:
علت سپردن بهرام
به نعمان منذر این بود که یزدگرد- پدر بهرام- کودکانش را زنده نمی گذاشت.
اما وقتی بهرام
به دنیا آمد، از زیبایی او به وجد آمد.
مثل گنجینه ای
در مراقبتش کوشید.
از ستاره شماران
پرسید؛ گفتند:
«بهتراست به خارج از کشور
بفرستی.»
پیش نعمان منذر
فرستاد.
32
· توضیح طبری هم چیزی شبیه این است:
«یزدگرد بدکار را پسرنمی
ماند و بگفت تا محلی خوش و پاک و دور از درد و بیماری بجویند.
برون حیره را
بدو نمودند و بهرام گور پسر خویش را به نعمان داد و بگفت تا خورنق بسازد و بهرام
گور را در آن منزل دهد»
33
·
تعبیر
فردوسی از حادثه، محتوای دیگری دارد.
·
بنا بر
شاهنامه، یزدگرد بزه گر- پدر بهرام - شاهی خودکامه و بدکاربوده است.
·
وقتی
بهرام به دنیا آمد بزرگان در پشت سر شاه انجمن کردند و به این نتیجه رسیدند که اگر
بهرام در محیط دربار پدرش پرورش یابد، به خوی پدر خواهد رفت و همه کشور را زیر و
رو خواهد کرد.
·
آنها
تصمیم گرفتند که فرزند را از پدر جدا کنند و در شرایط دیگری خارج از حیطه نفوذ پدر
پرورش دهند.
رد و موبــد و
پاک دســتور شــاه
نشســـتند و
جســتند هر گونه رای
کـه تـا چـــاره
ی آن چـه آیـد بـجــای
گـــر این کـودک
خـرد، خـوی پـــدر
نگـیـرد،
شـــــود خســــروی دادگر
گر ایـدونک خـوی
پــدر دارد اوی
همــه بـوم
زیــر و زبــر دارد اوی
نه موبـد بود
شــــاد و نه پهــلوان
نه او در جهان
شاد و روشن روان
34
· کسانی که این تصمیم را گرفته بودند برای پیشبرد
نظر خویش می کوشند یزدگرد را قانع کنند تا فرزند را به دیگری سپارد و او سرانجام
بهرام را به نعمان منذر می سپارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر