۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

جهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (19)


فروغ فرخزاد 
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)

عصیان خدایی

خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم

می نشستم با گروه باده پیمایان
شب میان کوچه ها آواز می خواندم

·       معنی تحت اللفظی:
·       همنشین مردم خاکی می شدم و اسرارم را خود با آنها در میان می گذاشتم.
·       با میخواران همنشین می شدم و همراه با آنان در کوچه ها آواز می خواندم.

آن چنان می کوفتم بر فرق دنیا مشت
تا که هستی در تن دیوارها می مرد

·       فروغ پس از تخریب دنیای کهنه به روند و روال پی ریزی جهان نوین می پردازد:

1
خانه می کردم میان مردم خاکی

·       خدا واره طراز نوین، بر خلاف خدای خودخواه انتزاعی و آسمانی، در نهایت انسان وارگی در دل خلق خاکی خانه می کند.
·       بدین طریق اولین گام در جهت حل تضاد فراز و فرود، خدا و خلق برداشته می شود:
·       خدا با خلق در می آمیزد.

·       این به چه معنی است؟

2

·       این عملا بدان معنی است که خدا خلق واره بدل می شود.
·       بدین طریق، برابری خجسته ی پیشین بر باد رفته و از یاد رفته به دودمان انسانی برمی گردد و همراه با آن، بیگانگی میان خلق و خدا و عملا و نتیجتا از خودبیگانگی انسان ها رنگ می بازد.

·       این اما به چه معنی است؟


3
خانه می کردم میان مردم خاکی

·       این بدان معنی است که زمینه ارتقای خلق به درجه دیالک تیکی از انسان و خدا فراهم می آید.

·        حالا خواننده خوداندیش حتما خواهد گفت:
·       «این اندیشه فروغ که تازگی ندارد.
·       عرفان هم همین اندیشه را نمایندگی کرده و می کند.»

·       آری.
·       قضیه بظاهر از همین قرار است.
·       ولی فقط بظاهر چنین است.

4
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم

·       فروغ در سراسر این شعر، تفاوت و تضاد جهان بینی خود را با جهان بینی عرفان برملا می سازد:
·       در عرفان این ماده است که به سوی روح پر می کشد، به همان سان که غبار به سوی خورشید.
·       در فلسفه فروغ، روح است که مادی می شود.
·       خدا ست که انسان واره می شود.
·       مجرد است که مشخص می شود.
·       خدای انتزاعی است که ترک پست و مقام می کند و در هیئت شاعری سرخ مادیت و عینیت می یابد و عملا تغییر ماهیت می دهد.
·       خلاصه اینکه روح در ماده، خدا در خلق تحلیل می رود.

·       فروغ بدین طریق، عرفان را به عنوان شعور وارونه برمی گرداند و روی پاهای مادی اش قرار می دهد تا وارونگی را نفی کند:
·       وارونه سازی هر وارونه به معنی غلبه بر وارونگی است.

5
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم

·       خدای مجردی که انسان واره و مشخص شده، از ماهیت اسرارآمیز خود پرده برمی دارد و منشاء زمینی و بشری خود را آشکار می سازد.
·       به زبان فروغ، «راز خود را، یعنی سیر و سرگذشت وارونه سازی را با خلق باز می گوید.»

·       خدا در واقع چیزی جز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران ریز و درشت زمینی نبوده است.
·       خدا محصول عمل فکری انتزاع (تجرید) بنی بشر بوده است.
·       همانطور که بنی بشر در نتیجه انتزاع سرو و صنوبر و سپیدار و غیره به مفهوم انتزاعی «درخت» رسیده، به همان  سان نیز در نتیجه انتزاع برده داران مشخص زمینی به خدای انتزاعی واحد، به برده دار انتزاعی واحد رسیده است.


6
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم

·       پیش شرط از بین بردن بیگانگی میان خلق و خدا، پرده برداری از اسرار کذائی است:
·       درهم ریختن تارهای توهم است.

·       این همان اشاعه شعور علمی و انقلابی در میان خلق است و بس.
·       این همان روشنگری علمی و انقلابی است.

·       بدون روشنگری علمی و انقلابی نمی توان بر بیگانگی و از خودبیگانگی غلبه کرد.
·       و بدون غلبه بر بیگانگی و از خودبیگانگی نمی توان به حل تضاد خدا و خلق نایل آمد.

·       اما حل تضاد خدا و خلق به چه معنی و به چه نیت و ضرورت است؟

7

·       برای پاسخ به این پرسش، بهتر است که به دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت بیاندیشیم.

·       انسان با پذیرش خدائیت خدا، عملا خود را سلب انسانیت کرده است.
·       یعنی سلب سوبژکت وارگی (فاعلیت، خدائیت) کرده است.
·       یعنی خود را تا درجه چیزها تنزل داده است.
·       اوبژکت واره کرده است.
·       چیز واره کرده است.
·       سلب خرد و خودمختاری و خلاقیت کرده است.

·       فروغ در پی بازگرداندن خرد و خودمختاری و خلاقیت بر باد رفته و از یاد رفته به بنی نوع بشر است.
·       به همین نیت و ضرورت، خدا را انسان واره می کند و به میان مردم خاکی می برد تا از زبان خود خدا بشنوند که ماجرا از چه قرار بوده است.

·       اما چرا و برای چی؟

8


·       پاسخ به این پرسش را فروغ پیشاپیش داده است:

وحشت از من سایه در دل ها نمی افکند
عاصیان را وعده ی دوزخ نمی دادم

یا ره باغ ارم، کوتاه می کردم
یا در این دنیا بهشتی تازه می زادم

·       فقط با پرده برداری از اسرار الهی است که می توان بر وحشت مردم از عذاب الهی غلبه کرد و راه باغ ارم را کوتاه نمود و یا حتی گامی فراتر نهاد و بهشتی تازه ای در این دنیا برپا داشت.
·       اما برای انجام اینهمه باید قبل از هر چیز، سوبژکت وارگی انسان را، خدا وارگی و خلاقیت انسان را به او بازگرداند.
·       یعنی انسان را به ساز و برگ خودآگاهی مجهز ساخت.
·       تا بتواند بر توهم وحشت دوزخ چیره شود و راه باغ ارم را کوتاه کند و یا حتی بهشت برینی بر روی زمین احداث کند.

·       چون تبدیل دوزخ زمین به بهشت برین، تنها و تنها از عهده توده برمی آید، توده ای که بر بیگانگی ها و از خودبیگانگی ها غلبه کرده باشد، به سلاح خوداندیشی، خرد و خودمختاری نظری و عملی مجهز شده باشد.
·       یعنی به سوبژکت وارگی و توان مادی و معنوی تاریخسازی خود واقف شده باشد.

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    در جمله «این عملا بدان معنی است که خدا خلق واره بدل می شود.»، واژه «بدل» زاید است.
    با پوزش

    پاسخحذف