فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
عصیان خدایی
سینه ی
سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی
سایه ی تاریک بدرودی
دست هایی
خالی و در آسمانی دور
زردی
خورشید بیمار تب آلودی
· معنی تحت اللفظی:
· سینه سرد زمین با لکه هائی از گور.
· هر دیداری به مثابه سایه ی وداعی.
· دست های خالی و خورشیدی بیمار و تب آلود در
دورادور آسمان.
· فروغ ظاهرا در این دو بیت به توصیف زمین و آسمان
و انسان می پردازد.
1
سینه ی
سرد زمین و لکه های گور
· زمین در آئینه تصور فروغ در این مصراع هیئت
انسانی به خود می گیرد، انسان واره تصور و تصویر می شود.
· انسان واره ای که سینه ای سرد و پر لک و پیس
دارد.
· انسان واره ای که سینه سردش را لکه های گور
پوشانده است.
2
· می توان گفت که فروغ در این مصراع برای توصیف
زمین، دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک لکه های گور و سردی سینه بسط و
تعمیم می دهد.
3
· زمین ضمنا در آئینه تصور فروغ مظهر سردی و زشتی
جلوه می کند، گور واره انعکاس می یابد.
4
هر سلامی
سایه ی تاریک بدرودی
· در تصور فروغ «چراغ رابطه ها میان انسان ها خاموش
اند»، آن سان که هر سلامی سایه ی بدرودی و هر دیداری سایه ی وداعی بالای سر خویش دارد.
· این اما به چه معنی است؟
5
· این بدان معنی است که در فاصله میان دیدار و وداع،
سلام و خداحافظ چیزی وجود ندارد.
· این بدان معنی است که دیالک تیک سلام و خداحافظ،
دیدار و وداع فروپاشیده است.
· این بدان معنی است که دو قطب دیالک تیک یاد شده
بر هم منطبق شده اند، در هم ذوب شده اند و یکی شده اند.
· این بدان معنی است که میان سلام و خداحافظ، دیدار
و وداع تفاوتی وجود ندارد.
· این بدان معنی است که انسان ها دیگر حرفی برای
گفتن به همدیگر ندارند.
· این بدان معنی است که رابطه ها دیگر نه رابطه به
معنی حقیقی کلمه، بلکه رابطه واره اند، توخالی و بی محتوا هستند.
· فروغ در اشعار دیگرش نیز همین تصور را بکرات تکرار
خواهد کرد:
پرنده مردنی است
فروغ فرخزاد
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و
انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می
کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی
گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
فروغ
در خیابان های سرد شب
جفت ها پیوسته با تردید
یکدگر را ترک می گویند
در خیابان های سرد شب
جز «خدا حافظ»، «خدا حافظ» صدایی نیست.
6
هر سلامی
سایه ی تاریک بدرودی
· می توان گفت که فروغ در سنت فکری عرفان دیالک تیک
سلام و خداحافظ، دیدار و وداع، شروع رابطه و پایان رابطه را با ذوب کردن اقطاب
دیالک تیکی در یکدیگر تخریب و منحل می کند.
· هدف فروغ در هر صورت نشان دادن جامعه ای است که
انسان ها نسبت به خود و نسبت به همدیگر بیگانه اند.
7
هر سلامی
سایه ی تاریک بدرودی
· فروغ بیشک در این شعر تحت تأثیر اخوان بوده است.
· اخوان در قطع رابطه مطلق با رفقا، با سایه خویش
طرح رفاقت می ریزد:
با آنکه شب شهر را
ـ
دیرگاهی است ـ
با ابرها و نفسدودهایش
تاریک و سرد و مه آلود کرده است،
و سایه ها را ربوده است و نابود کرده
است،
من با فسونی، که جادوگر ذاتم آموخت،
پوشاندم از چشم او، سایه ام را.
با سایه خود، در اطراف شهر مه آلود گشتم،
اینجا و آنجا گذشتم.
هر جا، که من گفتم، آمد،
در کوچه پسکوچه های قدیمی،
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک، ترسا، کلیمی،
اغلب ـ چو تب ـ مهربان و صمیمی.
8
دست هایی
خالی و در آسمانی دور
زردی
خورشید بیمار تب آلودی
· انسان در تصور فروغ، موجودی «تهیدست» و علیل و
ذلیل است و هنری جز بلند کردن دستان خالی خویش به آسمان و التماس دعا ندارد.
· در آسمان دور اما جز خورشید بیمار تب آلود و
زردنبوئی چیزی نیست.
· این تصور و تصویر فروغ از انسان اما بیانگر چیست؟
9
· فروغ در اشعار دیگر خود نیز همین گرایشات و
باورها را به نقد می کشد و توصیه می کند که انسان ها ناجی خود را نه در آسمان ها، بلکه در آئینه ها بجویند.
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
· این اما به چه معنی است؟
10
· این بدان معنی است که فروغ دیالک تیک رابطه انسان
با خدا را از نو تعریف و تعیین می کند:
· در تئولوژی (فقه) جاری رابطه انسان با خدا رابطه
هیچ واره ای با همه کاره ای است:
الف
· انسان موجودی علیل و ذلیل و عاجز و ضعیف و وابسته
است.
· خدا اما برعکس، قدرت و توانائی محض لایتناهی است.
ب
· انسان در قاموس تئولوژی مخلوق است.
· مخلوقی از مخلوقات بیشمار است.
· چیزی در حد سنگ و چوب و آب و نبات و حشره و جانور
است.
· معلولی از معلول ها ست.
· خدا اما برعکس، خالق بی نظیر است.
· آفریننده هستی از نیستی است.
· علت العلل است.
· علت اولیه است.
· علتی استثنائی است:
· علتی است که معلول علتی دیگر نبوده است.
· مطلق و محض است.
ت
· انسان در قاموس تئولوژی، بنده است.
· وابسته است.
· صاحب اختیار و آزادی نیست.
· کمترین حق تصمیمگری ندارد.
· مختار نیست، چه برسد به خودمختار.
· خدا اما معبود است.
· بنده دار است.
· خیل بیشماری از جن و انس و ملک و جاندار و جماد ثناگوی
شبانه روزی او هستند.
· خدا بر خلاف انسان، خودمختار مطلق است.
11
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
· فروغ با این رهنمود خویش، رابطه انسان و خدا را
از نو تعریف و تعیین می کند:
· خدا بدین طریق، از اریکه خدائی خویش به زیر کشیده
می شود تا انسان به جای او بنشیند:
· در قاموس فروغ، ناجی انسان ها نه در آسمان ها،
بلکه در آئینه ها ست.
· این همان ایده ای است که سیاوش کسرائی نمایندگی
می کند:
سیاوش کسرائی
انسان: مسیح تازه
انسان: امید پاک در بارگاه مهر
اینک، خدای خاک.
در سجده می شوند به هر سو ستارگان
· ایده ای که فروغ و سیاوش نمایندگی می کنند،
هومانیسم متعالی است.
· بزعم ایندو شاعر، انسان در نتیجه خودشناسی و
خودآگاهی پرده های توهم قرون را بی مهابا کنار می زند، خدای واهی، خیالی و توخالی
را به زیر می کشد و خود به مثابه یگانه سوبژکت (سازنده و دگرگون کننده ی) جامعه و
جهان (تاریخ) اعلام وجود می دارد.
· بدین طریق علم به جای خرافه می نشیند و واقعیت
عینی به جای توهم و خیال.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر