سیاوش
کسرایی
۱
·
من از مراسم تدفین خویش می آیم
·
که تا نظاره کنم رونق تولد خویش.
۲
·
کنار راه، مرا یافتند خاک آلود
·
درون دست چپم آفتابگردانی
·
میان کتفم یک خنجر مرصع بود
·
و خون گرم مرا در پیاده رو، شب پیش
·
به هم در آمده با شاش عابران یک جا
·
نهال های جوان جرعه جرعه نوشیدند.
·
·
نهال های کنار پیاده رو اما
·
تمام شب نظری سوی من نیاوردند.
·
·
شدند شاپرکان شگفت اندیشه
·
ز بیشه های خیالم رها و آواره.
·
کجا دوباره فراهم شوند و گرد آیند
·
بهارهای بن خاک خفته می دانند.
·
تمام شب به زمین ماندم و به ره نگران
·
و از فراز پریشیده موی من در باد
·
شب شتابگری همچو اسب مست گریخت.
۳
·
شکافت پهلوی دیوار قرن و قلعه ی قرن
·
چو موم در بر آتش، به خاک راه چکید.
·
میان پنجه ی غولی که سرکشید از خاک
·
قد بلند عروس زمان عروسک شد.
۴
·
همه مشایعت مرده را پذیرفتند
·
که بود در دل تابوت رازی از همگان.
·
هزار چهره ی وحشت، هزار گونه ی درد
·
به سوگ من چه گروهی فراهم آمده بود!
·
·
نگاه کردم و دیدم که قفل های گران
·
دریچه های نگه را به چشم شان بسته است.
·
دهان به ندبه و افسوس باز می کردند
·
زبان نبود، ولی در دهان هیچکدام.
·
·
و پا به زیر بدن ها چو چرخ می چرخید
·
و دست های ورم آوریده همچو دو چشم
·
به هر طرف پی چیزی نجسته می پویید.
·
به چهره ها همه تشویش ز آسمان ها بود.
·
زمین تو گویی از سقف خویش می ترسید.
·
·
ولی توقف و گرما و تشنگی می کشت.
·
چه رفته بود، ندانم که در تمامی شهر
·
به جای سبزدرختان، چراغ قرمز بود.
·
به زیر دیده ی خورشید نیمروزی، مرگ
·
کشیده بود به تابوت تنگ و راه دراز.
۵
·
زبان به شکوه گشودم که صحن گورستان
·
چو جنگل تُنُکی از درخت آهن بود.
·
دلم به سینه چو یک دارکوب سرگردان
·
به هر درخت
·
- درخت خاطره - نوک با وداع میکوبید.
·
·
مرا به خاک نهادند همچو دانه ی سبز
·
بُود که دایه ی مرگم دوباره بار دهد.
·
چو ترمه و کفن از روی من کنار زدند
·
به جای کالبد من، زبان مردم بود.
۶
·
زمانه ای است چو افسانه ها شگفت آلود
·
که عمر مرگ، چو عمر حیات کوتاه است.
۷
·
به گرد من همه ی کودکان همبازی
·
پی گرفتن پروانه ها شتابانند.
·
و من چو بیشه ی معصوم شاپرک، خاموش
·
به نوک خنجری اکنون درون باغچه ام
·
به کار ِ کِشتن یک آفتابگردانم.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر