تحلیلی از شین میم شین
·
دوش با من گفت ـ پنهان ـ کاردانی تیز هوش
·
و از شما پنهان نشاید داشت راز می فروش
·
گفت:
·
«آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع
·
سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش!»
·
و آنگهم در داد جامی، کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت:
زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت:
·
« نوش!»
·
«با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
·
نی گرت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
·
تا نگردی آشنا ز این پرده رمزی نشنوی
·
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
·
گوش کن پند ای پسر و از بهر دنیا غم مخور
·
گفتمت چون در حدیثی، گر توانی داشت هوش
·
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
·
ز آنکه آن جا جمله اعضاء چشم باید بود و گوش
·
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
·
یا سخن دانسته گو، ای مرد عاقل، یا خموش»
·
ساقیا می ده که رندی های حافظ فهم کرد
·
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
پایان
تلاشی در جهت تحلیل غزل
خواجه شیراز
دوش با
من گفت ـ پنهان ـ کاردانی تیز هوش
و از شما
پنهان نشاید داشت راز می فروش
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
کاردان هوشمندی دیشب رازی را محرمانه با من در میان نهاد.
·
و من بهتر است که راز می فروش را از شما پنهان نکنم.
·
راز و یا سر یکی از مقولات بسیار مهم و اساسی در جهان و
جهان بینی فئودالی در سراسر جهان بوده است.
·
ما در تحلیل های دیگر از اشعار سعدی و حافظ تأملات خود را در
این زمینه بیان داشته ایم.
·
در جامعه فئودالی کسب و کار اصلی مردم از خرد تا کلان
دستیابی به رازی و خرید و فروش رازی است
·
بورژوازی نیز همین مقوله را بسان دیگر ترهات از فئودالیسم
به عاریه گرفته است.
·
یکی از دلایل سوبژکتیف شکنجه بربرمنشانه ی مظنونین نیز دستیابی به رازی از رازها ست.
1
دوش با
من گفت ـ پنهان ـ کاردانی تیز هوش
و از شما
پنهان نشاید داشت راز می فروش
·
کاردان تیزهوش رازدار حافظ، کمافی السابق، می فروشی است که
راز مگوی خود را محرمانه و در گوشی به اطلاع خواجه شیراز می رساند.
·
حافظ اما فاتحه بلندی بر سریت راز می خواند و آن را با همه
از خرد و کلان در میان می گذارد.
·
چون از سریت راز کذائی چه باقی می ماند، اگر به قول خود
خواجه از آن «محفل ها بسازند؟»
2
·
حافظ به این حقیقت امر وقوف دارد.
·
دم زدن او از سریت رهنمود می فروش، بیشتر برای گرم کردن
بازار اشاعه ایدئولوژی خویش است.
گفت:
«آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع
سخت می گیرد
جهان بر مردمان سختکوش!»
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
گفت:
·
«سخت نگیر.
·
اگر سخت بگیری جهان هم طبیعتا بر تو سخت خواهد گرفت.»
1
·
رهنمود اول می فروش کاردان و رازدان و تیزهوش سخت نگرفتن
کارها ست.
·
اما منظور از این مفهوم چیست؟
·
شاید منظور خواجه بی خیالی و بی اعتنائی به رخدادها باشد.
·
شاید منظور خواجه «هر چه پیش آید، خوش آید!» باشد.
2
«آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع
سخت می گیرد
جهان بر مردمان سختکوش!»
·
استدلال خواجه اما قابل تأمل است:
·
بزعم خواجه، جهان طبیعتا بر کسانی که بی خیال نیستند، سخت
می گیرد.
·
این دلیل خواجه اما به چه معنی است؟
3
·
برای درک دلیل خواجه بهتر است، دیالک تیک هائی را کشف کنیم
که خواجه در این بیت توسعه داده است:
·
جهان بر مردمان سختکوش سخت می گیرد.
·
خواجه در این بیت، از سوئی دیالک تیک سوبژکت (فاعل) ـ
اوبژکت (مفعول) را به شکل دیالک تیک انسان و کارها بسط و تعمیم می دهد.
·
ضمنا به انسان فاعل (سوبژکت، کوشا) رهنمود بی خیالی و سهل
انگاری می دهد.
4
·
خواجه بدین طریق مخالفت خود را با سختکوشی، پیگیری و جدیت
اعلام می دارد.
·
این بدان معنی است که خواجه با رادیکالیته (دست بردن به
ریشه) میانه خوبی ندارد.
5
·
خواجه از سوی دیگر، همان دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل
دیالک تیک جهان و انسان بسط و تعمیم می دهد:
·
جهان ـ به مثابه سوبژکت ـ بر مردمان سختکوش ـ به مثابه
اوبژکت ـ سخت می گیرد.
·
این اما به چه معنی است؟
6
·
این بدان معنی است که خواجه منکر فاعلیت (سوبژکتیویته) انسانی
است.
·
این بدان معنی است که خواجه دیالک تیک انسان و جهان را
وارونه می کند.
·
واقعیت این است که سازنده جامعه و جهان (تاریخ) انسان است.
·
سوبژکت تاریخ (جامعه و جهان) انسان است.
·
در قاموس خواجه اما
انسان به درجه اوبژکت (مفعول، اشیاء) تنزل می یابد.
·
آن سان که جهان به مثابه سوبژکت به انسان سختکوش سخت می
گیرد و به ساز بی خیالان سهل انگار می رقصد.
·
وقتی از خردستیزی (ایراسیونالیسم) خواجه سخن می رود، منظور
همین وارونه سازی ها، وارونه اندیشی ها و وارونه نمائی ها ست.
7
·
اتفاقا طبیعت فقط و فقط در مقابل انسان های سختکوش قاطع و
پیگیر عقب می نشیند و نه در مقابل بی خیالان سهل انگار.
·
از این رو ست که می توان از دیالک تیک انسان و طبیعت، انسان
و جامعه و جهان سخن گفت.
·
اختیار و آزادی انسان ها ـ بر خلاف تصور خواجه ـ به میزان
شناخت انسان از طبیعت است.
·
این انسان است که به مثابه سوبژکت (فاعل) طبیعت را به مثابه
اوبژکت (مفعول، شیئی، موضوع کار) وجب به وجب تسخیر می کند، دگرگون می سازد و تحت
فرمان خویش در می آورد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر