عمر خیام
(427 ـ
510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی
از شین میم شین
تحلیل رباعی چهل و هفتم
می نوش
که عمر جاودانی این است
خود
حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل
و باده و یاران سرمست
خوش باش
دمی که زندگانی این است
·
معنی تحت
اللفظی بیت:
·
میخواری یعنی نامیرائی!
·
میخواری یعنی حاصل جوانی!
·
زندگانی یعنی خوش گذرانی به هنگام گل با باده و یاران
سرمست از باده!
الف
می نوش
که عمر جاودانی این است
·
در فلسفه
اجتماعی خیام، می نوشی به معنی نامیرائی است.
·
نخست فرض را بر این بگذاریم که منظور خیام از مفهوم
«می»، همان شراب و عرق و غیره باشد.
1
·
شراب قبل از همه، مغز و مخ بنی بشر را از کار می اندازد.
·
مغزی که ارگان قدر قدرت تفکر بنی بشر است.
·
مغزی که فرمانده همه ارگان های ریز و درشت ارگانیسم (اندام)
است.
·
مغزی که بدون کردوکار مستمر و بسامان آن، ارگانیسم (اندام)
به حال خود رها می شود و در معرض مخاطرات مختلف قرار می گیرد.
·
و میخواره در بدترین حالت به سکته مغزی دچار می شود که یا
درجا جان به جان آفرین تسلیم می کند و یا به انسان واره ای «بی همه چیز» تنزل می
یابد.
·
اگر منظور خیام از می همین باشد، می توان خیام را به خردستیزی،
دروغگوئی، عوامفریبی و تخریب بی مهابای شعور مردم متهم کرد.
2
·
شراب و عرق و غیره اما علاوه بر مغز و مخ، قلب بنی بشر
را بتدریج تخریب می کند.
·
میخواره در بدترین حالت دچار سکته قلبی می شود.
·
چنین انسانی یا قبل از موعد مقرر می میرد و یا به هزار
مصیبت به زندگی سگی رقت بار و ترحم انگیزی در مزبله ها ادامه می دهد.
·
اگر منظور خیام از می واقعا همان باشد، باید او را به
خصومت با همنوعان خود و به بی اعتنائی به تندرستی و بهزیستی آنها متهم کرد.
3
·
میخواری اما علاوه بر ارگان های اندام، روان و روح میخواره
را بتدریج تخریب می کند.
·
به قول خواجه شیراز، «خانه خرد او را به آتش می کشد.»
·
میخواری، میخواره را آسوسیالیزه (لاابالی، لات و لومپن واره)
می کند.
·
میخواری میخواره را نسبت به هنجارها و موازین اخلاقی
همبود (و جامعه) بی اعتنا می سازد و رشته های اجتماعی پیوند او را با همنوعانش قطع
می کند و به انزوا، اندوه، نومیدی، نیهلیسم (پوچی گرائی)، تنهائی و بی کسی محکوم می سازد.
4
· این اما به معنی انسانیت زدائی میخواره خواهد بود.
· چون انسان با همین پیوندهای نوعی و اجتماعی و در همین
شبکه مناسبات اجتماعی، انسان به معنی واقعی کلمه است و نه در ورای آن.
·
از این رو می توان گفت که میخواری سوبژکت وارگی (فاعلیت،
مؤثریت) انسان را از او سلب می کند و او را تا درجه اوبژکت (اشیاء) تنزل می دهد.
·
این به معنی تبدیل انسان اجتماعی، مسئول، وظیفه مند و
مکلف به تفاله یک انسان (فروغ فرخزاد) خواهد بود.
·
این به معنی مسخ اشرف موجودات خواهد بود.
·
این به معنی استحاله انسان خرد ورز اندیشنده، سازنده و
دگرگونساز به زباله خواهد بود.
ب
خود
حاصلت از دور جوانی این است
·
خیام میخواری را تنها دستاورد بنی بشر از ایام شباب می
داند.
·
در فلسفه اجتماعی خیام، خودداری از میخواری به معنی بی نصیبی
از ایام جوانی است.
·
وقتی از کسی دلیلی تجربی و یا منطقی (عقلی ـ نظری) راجع
به ادعایش نخواهند، براحتی می تواند هر گنجشک الکنی را رنگ زند و به عنوان بلبل
خوش الحان بفروشد.
·
ملت فلک زده ایران، همیشه چوب همین هندوانه زیر بغل برخی
ها گذاشتن خود را خورده است، کماکان می خورد و در آینده هم احتمالا خواهد خورد.
ت
هنگام گل
و باده و یاران سرمست
خوش باش
دمی که زندگانی این است
1
·
زندگی در قاموس خیام در خوشگذرانی به هنگام بهار با باده
و یاران سرمست از باده خلاصه می شود.
·
نه دورنمای آتی در دیدرس است، نه دغدغه تغییر وضع اسفناک
زندگی در دل دانشمند قوم و نه برنامه تحول بنیادی جامعه اسیر در چنگال خرافه و
خریت در کله.
2
·
همه چیز خیام به مثابه روشنفکر جامعه، در نجات دم (لحظه)
خلاصه می شود.
·
بدین طریق در فلسفه اجتماعی خیام، پیوند دیالک تیکی فرد
با جامعه و همبود به آتش می خاکستر می شود.
·
فرد تنها، بیکس، بی پیوند، نومید و نیهلیست می ماند و
جامعه ای رها شده به امید تصادف.
·
در این چنین جو ایدئولوژیکی ئی است که فئودالیسم هزار
سال عمر می کند و تمامی نطفه های ترقی و پیشرفت اجتماعی، اقتصادی، فکری و فرهنگی
را نابود می سازد.
3
·
وقتی از وابستگی طبقاتی خیام به طبقات ارتجاعی واپسین سخن
می رود، به همین دلایل است.
·
فقط و فقط نماینده چنین طبقات بی فردا و بی دورنمای تاریخی
می تواند بی اعتنا به توسعه و تکامل فردی و اجتماعی همنوعان و همبود خود باشد و
تیشه بر ریشه های نحیف خرد و روشنگری بکوبد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر