محمّدرضا شفیعی کدکنی
(م.سرشک)
درنگی
از
شین میم شین
بر باغِ ما که خندهی خاکستر است وُ خون
باغِ درختْمردان
این باغِ باژگون
ما در میانِ زخم وُ شب وُ شُعله زیستیم
در تورِ تشنگی وُ تباهی
با نظمِ واژههای پریشان گریستیم
در عصرِ زَمهَریریِ ظلمت
عصری که شاخِ نسترن آنجا
گر بیاجازه بَرشِکُفَد،
طرحِ توطئهست
عصرِ دروغهای مقدّس
عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه وُ دروغْدَرایان
میخواهند
در قاب وُ در قفس.
بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر