ابوالقاسم فردوسی طوسی
(۴۱۶–۳۲۹ ه.ق برابر با ۴۰۳–۳۱۹ ه.ش)
درنگی
از
شین میم شین
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری
معنی تحت اللفظی:
بشر به برکت خرد در هر دو دنیا ارجمند است و خریت (خرد گریزی) به بندگی منجر می شود.
اگر نیک بنگری، خرد چشم جان بشر است و بشر بدون چشم نمی تواند مسیر حیات را شادمانه طی کند.
فردوسی سعادت دنیوی و اخروی را منوط به خردگرایی و خردمندی می داند
و
قطع رابطه با خرد را منجر به بدبختی و بندگی.
فردوسی ۱۰۰۰ سال قبل تیزبین تر و تیز اندیش تر از فلاسفه امپریالیستی از قبیل برتراند راسل و غیره بوده است.
فردوسی
در مصراع دوم این شعر
دیالک تیک خردگرایی و خردگریزی (خریت)
را
به شکل دیالک تیک آزادی و بندگی بسط و تعمیم می دهد.
برتراند راسل می فرماید:
بردگی
یعنی کس دیگری تصمیم بگیرد که تو چه اندازه آزاد باشی.
فردوسی
اما هزار سال قبل
تعریفی تقریبا مشابه به تعریف هگل و مارکس و انگلس از آزادی و بندگی عرضه می دارد:
اختیار (آزادی) یعنی شناخت جبر (ضرورت، قوانین و قانونمندی های عینی مربوطه)
یعنی
آزادی مشروط به آگاهی است.
یعنی
خر نمی تواند مختار باشد.
فرق هم نمی کند که کسی برای آزادی کذایی خر
حد و مرزی تعیین بکند ویا نکند.
فردوسی بر آن بوده است
که آزادی مشروط به ترک خریت است و بندگی مشروط به ترک عقلانیت.
این نظر حکیم طوس،
اگر شاهکار نیست، پس شاهکار چیست؟
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری
در این بیت شعر،
جان را تجسم (جسمیت و اندامیت) می شود
و
خرد را چشم جان محسوب می دارد.
جان (Geist)
یکی از مفاهیم مهم در فلسفه هگل است و مترادف با روح (Bewusstsein) نیست.
جان
در فلسفه هگل به معنی فکر و ذهن و ضمیر و غیره است.
فردوسی
در این بیت شعر
دیالک تیک جسم و جان را در مد نظر دارد.
همانطور که جسم (اندام، ارگانیسم) بدون چشم نمی تواند شادمانه زندگی کند،
جان نیز نمی تواند بدون خرد شادمانه بیندیشد.
یعنی
خردگرایی و خردمندی
پیش شرط درست اندیشی و تیز بینی است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر